شکی در این نیست که انسان نیازمندِ انیس و همدم است و جانش برای بودن در کنار دیگری میتپد و قلبش برای وصالیافتن میلرزد. ذهن و هوش و حواسش در کنه وجودش دنبال کسی میگردد که سخنش را بفهمد و درکش کند و با دیدن و ملاقاتکردنش آرام میشود و به سکون میرسد. در آغوش آن مستانهی صحرا و آهوی دشت خرم قلبش از تپوتاپ میافتد و در آرامش غرقه میشود. چون عشق است که انسان را بالا میبرد و در کرانهی آسمان محبت و مهرورزی پرواز میدهد.
عشق انسان را از یک مرحلهی عقلانیاندیشی و خردمندی به مرحلهی عشقورزی و مهرورزی و دیدن جهان با یک نگاه متفاوت و دوستانه منتقل میکند. نوع برخورد و نوع سخنگفتنش را عوض مینماید و هر چیزی برایش سیمای جذاب و کَشنده پیدا میکند. چهرهی هر چیزی زیباتر میشود و رخش درخشانتر میگردد. اما وقتی این دوران مستانه و عاشقانه بنابر علتی یا عللی یکطرفه یا دوطرفه با ورود خانوادهها و مخالفتشان به سرانجام خوش نرسد، انسان گویا در مسلخ عشق قربانی شده و زندهزنده روحش نابود شده است. یکی از دلایل ناامیدی شکست عشقی است که در ادامه اندکی آن را میشکافیم.
۵. شکست عشقی
عشق مثل شیشهی عطری است که وقتی شکست تمام خوشبوییهایش پراکنده میشود و ازبین میرود؛ تنها شیشهی شکستهاش باقی میماند که بوی خوشی از آن به مشام میرسد، اما دستزدن و جمعکردن خردههای آن دست را خونین و زخمین میکند و لذت حس خوش عشق را به تلخی زجر سرخوردگی مبدل میسازد.
شکست عشقی مثل مردن پیش از مردن و از دست دادن همهی چیز در همهی چیز است. انفکاک روح از جسم و سرگردانی عقل و هوش در صحرای تحیر و تصادم تصمیمات عقل و خرد با خواستههای روح و قلب است.
شکست عشقی مثل رخت عزایی است که بر تن پوشانده میشود و در کمال اینکه عزیزی جان نسپرده است، اما بیش از آن، آدمی احساس ازدستدادگی میکند و قلبش میشکند.
عزیزش جان دارد و روی همین زمین راه میرود و از همین هوا تنفس میکند، اما انگار که میلههای آهنینی میان عاشق و معشوق فاصله و مانع انداخته است که هیچگونه ممکن نیست که برداشته شود و فاصله به وصال و جدایی و به یکجایی تبدیل شود.
وقتی چنین وضعیتی پیش بیاید، آدمی در دام ناامیدی گیر میافتد و ناامیدی چنان تاری در اطرافش میتند که شخص دلشکسته نمیتواند خودش را تکان بدهد یا حسی برای رهاشدن از آن دام را در خودش حس کند. مثل طعمهای که در دام مار بیفتد و مار آهستهآهسته دور او بپیچد و استخوانهایش را خرد نماید و در آخر ذرهذره روحش را بگیرد. یکی از احوالات دلشکستگی عشقی ناامیدی است که انسان را در هالهای از بیقراری و بیکاری و بیحسی عاطفی دچار میکند. پس چنین میتوان گفت که یکی از دلایل ناامیدی شکست عشقی است که بسااوقات از سایر دلایل قویتر میباشد و انسان را به مرز جنون و دیوانگی میرساند و از هوش و عقل و خرد تهی میگرداند.