نویسنده: زید

گفت‌وگوی عبدالله با مادرش، اسماء بنت ابوبکر صدیق

حضرت عبدالله بن زبیر )رضی‌الله‌عنه( در این حالت بسیار سخت و طاقت‌فرسا که بسیاری از اطرافیانش صبر و استقامت خود را از دست داده و او را رها کردند، نزد مادرش حضرت أسماء )رضی‌الله‌عنها( آمد و از بی‌وفایی همراهانش شکایت کرد و از او پرسید: «نظر شما چیست؟» مادرش گفت: «پسرجان! تو خودت احوالت را بهتر می‌دانی، اگر می‌دانی بر حق هستی پس بر آن استقامت کن و اگر می‌دانی که برای دنیا قیام کرده‌ای، پس تو در حال بسیار بدی هستی.»
آنگاه عبدالله پیشانی مادرش را بوسید و گفت: «بله مادر! نظر من هم همین بود. به خدا قسم! هرگز به دنیا میل نکردم و هرگز زندگی در آن را دوست ندارم و تنها انگیزه‌ی قیامم فقط ابراز خشم و غضب به خاطر الله بود آن‌گاه که دیدم حرمت‌های الهی شکسته می‌شوند. مادرجان! بدان من امروز کشته خواهم شد، مواظب باش اندوهت شدید نشود و امور را به الله واگذار.»
مادر در جوابش گفت: «از خداوند امید دارم که مرا توفیق نیکی در عزایت بدهد.» سپس با تضرع و زاری این دعا را بر زبان آورد: «اللهم إنّي قد سلّمته لأمرك فيه ورضيت بما قضيت، فقابلني في عبدالله بن زبير ثواب الصابرين الشاكرين»؛ «پروردگارا! من او را به تو و قضای تو سپردم و به قضای تو راضی شدم، پس در مقابل عبدالله بن زبیر به من ثواب و اجر صابرین و شاکرین عنایت فرما.»
سپس فرزندش را به آغوش کشید و مادر و فرزند با هم خداحافظی کردند. این آخرین دیدار عبدالله با مادرش أسماء بود. گفتنی است که حضرت أسماء (رضی‌الله‌عنها) بیست روز پس از شهادت فرزندش عبدالله از دنیا رفت.
لحظه‌ی نوشیدن جام شیرین شهادت فرا می‌رسد
حضرت سیدنا عبدالله بن زبیر (رضی‌الله‌عنه) پس از خداحافظی با مادر از خانه بیرون آمد تا با حجاج و لشکرش بجنگد. از راست و چپ بر آنان حمله‌ور می‌شد، مردم از قدرت و شجاعتش شگفت‌زده شدند.
ناگهان در حالی‌که داشت همراهانش را به جنگ و صبر تشویق می‌کرد، سنگی (از سنگ‌های منجنیق) به صورتش اصابت کرد و او بر زمین افتاد. در همین حال این شعر را زمزمه می‌کرد:
«أســماءُ يا أســماءُ لاتبــكيــني
لــم يـــبـق إلا نـسبــي وديني
و صـــــارم لانـــت به يـــمــــيني
یعنی: «أسماء مادرم! برایم گریه نکن، دیگر به‌جز حسب و دینم چیزی باقی نمانده است مگر شمشیری که دست‌هایم از برداشتنش سست شده‌اند.»
سربازان حجاج فوراً به او نزدیک شده و او را شهید کردند. وقتی حجاج از شهادت عبدالله بن زبیر (رضی‌الله‌عنه) باخبر شد، خوشحال گشت و به زعم خود سجده‌ی شکر به جای آورد. در مقابل، با انتشار خبر شهادت ایشان، غم و ماتم مکّه را فرا گرفت و از هر سو صدای گریه و بانگ «إنا لله وإنا إلیه راجعون» بلند شد. آن روز سه‌شنبه ۱۷ جمادی‌الأولی، سال ۷۳ هجری قمری بود.
خوی فرعونی حجاج صرفاً با کشتن عبدالله بن زبیر ارضا نشد، لذا دستور داد پیکر عبدالله را در کوه کُدا در محل حجون به دار بیاویزند تا عبرتی برای دیگران شود. جسد مبارک ایشان همچنان به دار آویخته بود تا اینکه روزی عبدالله بن عمر )رضی‌الله‌عنه( از آنجا گذشت و گفت: «رحمة الله علیک یا أباخبیب أما والله لقد کنت صوّاماً قوّاماً»؛ «رحمت خدا بر تو باد ای اباخبیب! به خدا سوگند که تو همواره روزه‌دار و شب‌زنده‌دار بودی.»
سپس گفت: «آیا وقت پایین‌آمدن این سوار فرا نرسیده است؟» حضرت أسماء نیز از آنجا گذشت و خطاب به حجاج گفت: «به خدا قسم! من از پیامبر خدا شنیدم که می‌فرمود: از میان قوم ثقيف یک کذّاب و یک ویرانگر بلند می‌شود؛ کذّاب را دیدیم (مختار ثقفی)، امّا ویرانگر تو هستی.»
آنگاه حجّاج به شخصی دستور داد تا جنازه‌ی عبدالله بن زبیر (رضی‌الله‌عنه) را از چوبه‌ی دار پايين آورند و دفن كنند. حجّاج پس از آن وارد مكّه شد و از اهل مكّه برای حكومت عبدالملك ابن مروان بيعت گرفت.
حضرت سیدنا عبدالله بن زبیر قریشی (رضی‌الله‌عنه) به خاطر عدالت‌خواهی و تلاش برای رساندن حق به حق‌دار، به این وضع و حال می‌رسد. همه با او دشمن می‌شوند و در پی شهادت او هستند و بالاخره این درخت تنومند اسلام را این‌گونه به خاک و خون می‌مالند. حقا که او دین و عدالت را زنده کرد و خود به عنوان یک اسوه و نمونه در تاریخ اسلام ثبت شد.
لذا هرگاه انسان راه حق را می‌یابد، باید عبدالله‌گونه از آن پیروی کند و از ملامت هیچ ملامت‌کننده‌ای بیم و خوف نداشته باشد و برای رسیدن به هدف والا و مهم خود کوشش کند. اگر اهدافش در زندگی خودش محقق شدند، فبها و نعم، و اگر نشدند، بعد از مرگ او حتماً الله متعال افرادی را می‌گمارد تا اهداف والای آن شخص را به سرمنزل مقصود برسانند.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version