در بخش اول این تحقیق یادآور شدیم که بخش نخست این مطالب به عنوان مقدمه و آمادهسازی ذهن برای درک بهترِ سیرت سلطان صلاح الدین ایوبی رحمهالله نگاشته شده است. در این بخش میخواهیم با سیرت، صفات و سیاستمداری فردی سلطان صلاح الدین ایوبی آشنا بشویم، فعلی الله توکلنا و الیه أنیب.
سلطان صلاح الدین ایوبی رحمهالله
اسم پدرِ سلطان صلاح الدین، ایوب بود، به همین مناسبت او را و سلسلۀ خانوادهاش را ایوبی میگویند. از این، این برداشت نشود که موصوف از نسل ابوایوب انصاری است؛ زیرا سلطان و خانوادهاش از نژاد کُرد بودهاند که این نژاد هنوز هم در کشورهای عراق، شام، ترکیه و ایران یافت میشوند. والدین و فامیلش از ساکنان روستایی بنام «دوین» در استان آذربایجان شرقی (ایران) بودند. ایشان از طایفۀ «روادیه» که شاخهای از قبیلۀ هذاینۀ نژاد کُرد است، بودهاند. چنان ثابت میشود که پدر بزرگش، شادی و هر دو پسرش ایوب نجم الدین و شیرکوه اسد الدین به بغداد منتقل شده در تکریت سکونت یافتند و پدر بزرگش، شادی در همین محل وفات یافت. پس از چند روز هر دو پسرش در گروه نگهبانان مجاهدالدین بهروز که از طرف سلطان مسعود ابن غیاث الدین، محمد بن ملکشاه سلجوقی فرماندۀ محل بود، استخدام شدند؛ سپس نجم الدین ایوب به خدمت عمادالدین زنگی شامل شده یکی از محافظین قلعۀ بعلبک قرار گرفت.
وجود صلاح الدین ایوبی شخصاً معجزهای است از معجزات پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم و دلیل روشنی است برای صداقت و ابدیت اسلام. ایوبی در خانهای متوسطالحال و شریف متولد شده و در خانواده به روش یک نظامی رشد یافت.
پیش از فتح مصر و ورود در میدان مبارزه با صلیبیان کسی تصور نمیکرد که این پسر نوجوان در آیندهٔ نزدیک، فاتح قدس و محافظ اسلام خواهد بود و این سعادت نصیب وی میشود، سعادتی که بزرگان عالینسب، اشراف و صالحان بدان رشک میبرند و در تاریخ کارنامۀ بزرگی که این نوجوان از خود بجای میگذارد، روح مبارک پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوسلم خوشحال خواهد شد. لین پول نوشته است: بجای اینکه از صلاح الدین ایوبی چنین علامتی ظاهر گردد که از آن ثابت شود که وی در آینده شخصی بزرگ خواهد شد و مثال روشنی برای زیربنای پر امن و ساکن خواهد بود، دلیلی که طبیعتهای شریف را از کلیۀ ضعف و مفاسد اخلاقی محفوظ نگه میدارد؛ اما هنگامیکه خداوند متعال خواست مسلمانان را از وجود وی بهرهمند سازد برایش از غیب اسباب فراهم نمود.
صلاحالدین را، نورالدین زنگی با دستور خود به مصر فرستاد. قاضی بهاءالدین ابن شداد که فرد معتمد و خاص نزد سلطان بود، نوشته است: سلطان ایوبی خودش به من گفت: بسیار با اکراه این مأموریت را پذیرفتم و به مصر آمدم و برای عزیمت به مصر اصلاً گرایش و تمایل نداشتم و این همان موضوع است که در قرآن به این الفاظ ذکر شده و «عسى أن تكرهوا شيئاً وهو خير لكم». پس از رسیدن به مصر، راه صلاحالدین کلاً صاف شد و زمام مملکت در مصر به دست ایشان رسید که پسازآن مسیر زندگیاش بهطورکلی عوض شد و متوجه شد که خدا میخواهد از وی کار مهمی بگیرد و این کار مهم با عیش و استراحت، درست درنمیآید. قاضی بهاءالدین نوشته است که پس از به دست گرفتن زمام حکومت در مصر، عیش و نوش دنیا در نظر او پوچ معلوم میشد، جذبۀ شکرگذاری در دلش موج میزد و از شرابنوشی و کلیۀ عیاشیها رو گردانده و زندگی زاهدانه و پر جنبوجوشی را اختیار نمود و با همین روش زندگی، ترقی و رشد روزافزون یافت.
لین پول نوشته: «حالا صلاحالدین در مورد وجود خودش قوانین محکم و سخت وضع کرد، متقی و پرهیزگار که از اول بود؛ اما در این مدت در زهد شدت بیشتری اختیار کرد که کلیهٔ لذات و موارد عيش و استراحت را ترک نمود و به معقولات بهشدت پایبند بود و برای همراهانش خود را الگویی بهحساب آورد و در این مورد بینهایت فعالیت کرد که چنین سلطنت اسلامیای مستقر گردد که به مقابلۀ کفار کاملاً توانا باشد؛ چنانکه یکبار گفته بود: هنگامیکه خداوند متعال مصر را به من عطا فرمود، فهمیدم که میخواهد فلسطین را نیز به من عنایت بکند، از این به بعد تا آخر عمر هدف صلاحالدین، نصرت و حمایت از اسلام بود و عزم راسخ بسته بود که با کفار بجنگد.»