نویسنده: عبیدالله نیمروزی

علاقه به جهاد و ایمان و یقین

توجه و علاقۀ بیشتر نورالدین به جهاد و مبارزه با مسیحیان بود. در این مورد عزم و اعتماد و توکل و ایمان و یقین وی از همه بیشتر بود. نورالدین در سال ۵۵۸هجری، در جنگ حصن الاکراد (که بیشتر به‌نام جنگ بقیعه معروف است) در اثر حملۀ ناگهانی مسیحیان شکست خورد. نورالدین به نزدیکی حمص به فاصلۀ چند مایل از دشمن مستقر بود، بعضی از دل‌سوزان پیشنهاد دادند که در نزدیکی دشمن مستقر شدن درست نیست. نورالدین جواب داد، ساکت باشید و اضافه کرد، اگر با من هزار سرباز سوار باشد من هیچ باکی از دشمن ندارم و به خدا سوگند تا زمانی‌که انتقام مسلمین و اسلام را از این‌ها نگیرم زیر سقف ساختمانی پای نخواهم گذاشت.
نورالدین، عطایا و مبالغ و غنایم جنگی را با گشاده‌دستی کامل تقسیم می‌کرد و به سربازان لشکر بیشتر می‌رسید. بعضی‌ها به او می‌گفتند: از وظایف و حقوق فقرا، فقها، صوفیه و قاریان که از بیت‌المال پرداخت می‌شود مقداری کسر و برای لشکریان به مصرف رسد. نورالدین ناراحت می‌شد و در جواب چنین می‌گفت: این نصرتی که از طرف خدا به من رسیده به برکت دعا و رضای همین فقرا و ضعفا بوده است. در حدیث می‌آید که از طرف خداوند متعال نصرت و برکت روزی به طفیل ضعفا به دیگران می‌رسد، پس چگونه حقوق چنین افرادی را متوقف یا کسر نمایم، کسانی‌که زمانی از طرف من می‌جنگند که من در رختخواب استراحت می‌کنم و تیرهای‌شان هرگز به خطا نمی‌رود و کسانی‌که شما آن‌ها را می‌ستایید آن‌ها زمانی می‌جنگند که ما را ببینند و دستور را بشنوند و علاوه بر این عموماً تیرهای‌شان به خطا می‌رود و به هدف اصابت نمی‌کند و آن فقرا و غیره هم در بیت‌المال حق قطعی دارند و من نمی‌توانم حقوق آن‌ها را به دیگران بدهم.
نورالدین برای انتقام از مسیحیان کاملاً خود را آماده ساخت و لشکر را نیز به‌وسیلۀ جایزه و پاداش تشویق نمود و به مرزبانان و حکام ایالات اسلامی نامه‌هایی نوشت و آن‌ها را به جهاد در راه خدا و همکاری با مجاهدین ترغیب نمود و به زاهدان، عابدان، صلحا و فقرای آن منطقه نیز نامه نوشت و برای آن‌ها مظالم و تجاوزات مسیحیان را ذکر نمود و از صلحا تقاضای دعا کرد و از ایشان خواهش کرد مسلمانان را تشویق نموده، برای جهاد آماده کنند، چنانچه آن‌ها نامه‌ها را با گریه و احساسات در جلوی مردم می‌خواندند و برای سلطان دعا می‌کردند. در میان طبقات مختلف مردم، موجی از جوش و عشق به جهاد پیدا شد و در هر ایالتی با یک لشکر بزرگی به حمایت سلطان اقدام کردند و از آن‌طرف مسیحیان نیز با تجهیزات کامل از هر گوشه‌ای ارتش خود را جمع‌آوری نموده و به مقابلۀ مسلمانان آمدند؛ اما الحمدالله، سلطان در مورد سوگند خودش بری الذمه شد، چنانکه بر این نیروی عظیم مسیحیان غلبه کرده، فاتحانه منطقه و شهر «حارم» را به تصرف خویش درآورد.
ایمان و یقین نورالدین را از این واقعه می‌توان درک نمود که زمان محاصرۀ قلعۀ «بانیاس» یک‌چشم برادرش نصرت الدین، فرمانده کل قوا از بین رفت. نورالدین پس از مشاهدۀ وضع برادرش گفت: اگر تو آن اجر و پاداشی را که خداوند متعال برای تو در نظر گرفته ببینی، آرزو می‌کنی که چشم دوم خود را نیز به همین صورت از دست بدهی.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version