موضع عبدالله ابن زبیر در مورد رفتن حسین بهسوی عراق
بیشک عبدالله بن زبیر و حسین بن علی (رضیاللهعنهم) دو پرچمدار عدالتخواهی و مبارزه با ظلم و فساد بودند. از روایات صحیح تاریخی به وضوح ثابت میشود که عبدالله از رفتن حسین به کوفه راضی نبود و ایشان را از این سفر منع کرد. او بهخوبی میدانست که حرکت حسین بهسوی عراق سرانجام خوبی در پی ندارد و به همین خاطر به ایشان گفت: «أین تذهب؟ إلی قوم قتلوا أباک و طعنوا أخاک؟»؛ «کجا میروی؟ بهسوی قومی که پدرت را کشتند و برادرت را زخمی کردند؟»
این را نیز میدانست که اگر حسین در عراق شهید شود، همهی مشکلات بر سر او فرود خواهد آمد و او در میدان مبارزه با یزید تنها خواهد ماند. به همین دلیل بسیار سعی کرد که حسین را در مکه نگه دارد و مانع رفتنش به کوفه شود. در همین راستا به او پیشنهاد کرد که اگر در مکه بمانی، ما یار و همکار و خیرخواه تو خواهیم بود و با تو بیعت میکنیم.
عبدالله بن زبیر (رضیاللهعنه) بیشتر رغبت داشت که رهبری عمومی در دست حسین باشد؛ چرا که او نوهی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوسلم) بود و مقام والایی در میان مسلمین داشت. عبدالله بن زبیر (رضیاللهعنه) میتوانست با تجربیات جنگیای که دارد، طراح مبارزه علیه یزید باشد و با استقرار قدرت در حجاز، بقیهی مناطق نیز به دست آنان بیفتد. اما حسین این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت: «در هر جای دیگری کشته شوم بهتر از این است که بهوسیلهی من حرمت مکه شکسته شود.»
سرانجام، حسین بهسوی کوفه رفت و مصیبت جانگداز کربلا و فاجعه شهادت او و یارانش رخ داد. این اتفاق، تأثیر روحی عمیقی بر عبدالله بن زبیر (رضیاللهعنه) گذاشت و وی به شدت احساس تنهایی کرد. آنچه قبلاً از آن بیم داشت، اتفاق افتاد؛ زیرا بزرگمردی که در ردیف مخالفین سرسخت یزید بود و وجودش به عبدالله بن زبیر روحیه میداد، شهید شد و از دست رفت.
ابن خلدون در این باره میگوید: «در این عهد به جز ابن زبیر مخالف دیگری باقی نماند.»
بنابراین، وی از موضعگیریاش احساس خطر کرد. با وجود این، سعی کرد از فاجعهی کربلا نهایت استفاده را علیه بیدادگری یزید بنماید.
سرانجام، حسین بهسوی کوفه رفت و مصیبت جانگداز کربلا و فاجعه شهادت او و یارانش رخ داد. این اتفاق، تأثیر روحی عمیقی بر عبدالله بن زبیر (رضیاللهعنه) گذاشت و وی به شدت احساس تنهایی کرد. آنچه قبلاً از آن بیم داشت، اتفاق افتاد؛ زیرا بزرگمردی که در ردیف مخالفین سرسخت یزید بود و وجودش به عبدالله بن زبیر روحیه میداد، شهید شد و از دست رفت.
ابن خلدون در این باره میگوید: «در این عهد به جز ابن زبیر مخالف دیگری باقی نماند.» بنابراین، وی از موضعگیریاش احساس خطر کرد. با وجود این، سعی کرد از فاجعهی کربلا نهایت استفاده را علیه بیدادگری یزید بنماید.
پس از حادثهی خونین کربلا، عبدالله بن زبیر در مکه مکرمه بر منبر بالا رفت و پس از بیان مذمت قاتلان حسین، فرمودند: «أما والله لقد قتلوه طویلاً قیامه، وکثیراً فی النّهار صیامه، أحقّ بما هم فیه منهم، و أولی به فی الدّین والفضل. أما والله ما کان یبدّل بالقرآن الغناء، ولا البکاء من خشیة الله الحداء، ولا بالصیام شراب الحرام، ولا بالمجالسة فی حلق الذکر الرکض فی طلب الصید، فسوف یلقون غیاً»؛ «به خدا قسم! آنان حسین را کشتند درحالیکه او شبها عبادتهای طولانی میکرد و روزها بسیار روزه میگرفت. او مستحقتر از آنان به خلافت بود و بالاتر از آنان در دین و فضیلت. هرگز مانند آنان نبود، هیچ موسیقیای را با قرآن عوض نمیکرد، هیچ نوحهسراییای را با گریههای نیمهشب از ترس خدا معامله نمینمود، هرگز نوشیدن مشروبات حرام را بر روزه و صیام ترجیح نمیداد و نشستن در حلقههای ذکر الهی را به خاطر دویدن در پی شکار از دست نمیداد.» در حقیقت همهی این کلمات و گفتهارها کنایه به یزید بودند که مرتکب این امور بود.
لشکر یزید در مکه برای گرفتن بیعت از عبدالله بن زبیر (رضیاللهعنه)
یزید پس از برداشتن حسین (رضیاللهعنه) از سر راه خویش، نامهای به عبدالله بن زبیر (رضیاللهعنه) نوشت و از او خواست با وی بیعت کند؛ امّا عبدالله از این کار سر باز زد. یزید خشمگین شد و سوگند یاد کرد که عبدالله باید در غل و زنجیر نزد او آورده شود.
سپس وی بدین منظور عدهای از اعیان و مشاهیر شام را برای اخذ بیعت نزد عبدالله بن زبیر (رضیاللهعنه) فرستاد و همراه آنان غل و زنجیر نقرهای و جبّهای فاخر فرستاد تا غل و زنجیر بر دست و پایش زده و جبّهی فاخر را بر آن بپوشند تا سوگند یزید محقق گردد.
عبدالله پس از مشورت با مادرش، أسما (رضیاللهعنها)، مبارزه و مرگ را بر این ذلت و خواری ترجیح داد و از قبول بیعت امتناع ورزید.
ابن عضاة که سخنگوی هیئت بود، ایشان را تهدید کرد و گفت: «اگر کبوتری از کبوتران حرم مکه بگوید که یزید شراب مینوشد و از بیعت خلیفه بیرون آید، با این تیر او را به زمین خواهم انداخت.»
عبدالله (رضیاللهعنه) گفت: «من هیچ بیعتی با یزید نداشتهام که از آن خارج شده باشم. به خدا قسم! من از هیچ کس و هیچ قدرتی ترس و هراسی ندارم و من با دلیل ربّانی راه خویش را برگزیدهام؛ اگر کشته شوم چه خوب است و اگر با موت طبیعی وفات کنم، خداوند از حقیقت نیتم باخبر است.» سپس دعا کرد: «اللهمّ إنّی عائذ ببیتک»؛ «خدایا! من پناهندهی خانهی توام.» با این جمله برای همیشه لقب «عائذبالله» را بر خویش نهاد.