نویسنده: زید

واکنش عائشه (رضی‌الله‌عنها) بعداز خبرشدن از جنگ شورشیان

خبر جنگ به ام‌المؤمنین عائشه (رضی‌الله‌عنها) رسید. او بر شتر خود سوار شد و در حالی که قبایل آزدی اطرافش را گرفته بودند، بیرون آمد. کعب بن سور در کنار عائشه (رضی‌الله‌عنها) حضور داشت و عائشه قرآنی به او داد تا مردم را به توقف جنگ فراخواند.
ام‌المؤمنین به پیش رفت و تمام امیدش به این بود که مردم به خاطر جایگاه وی در دل‌هایشان به سخنانش گوش دهند، مانع از آن‌ها شوند و آتش فتنه‌ای را که شعله‌ور شده بود، خاموش کنند.
کعب قرآن را به همراه برد و در جلوی سپاه بصره حرکت کرد و به سپاه حضرت سیدنا علی مرتضی (رضی‌الله‌عنه) فریاد زد و گفت: «ای مردم! من کعب بن سور، قاضی بصره هستم. شما را به کتاب خدا، عمل به دستورات آن و صلح بر اساس آن دعوت می‌کنم.»
سبائیون که در صف اول سپاه حضرت علی (رضی‌الله‌عنه) قرار داشتند، به تلاش‌های کعب برای موفقیت بدگمان بودند. از این رو، به سمت او تیراندازی کردند و او را به شهادت رساندند؛ کعب در حالی که قرآن را در دست داشت از دنیا رفت.
تیرهای سبائیون به شتر و کجاوه‌ی عائشه (رضی‌الله‌عنها) اصابت کرد، به همین دلیل عائشه (رضی‌الله‌عنه) ندا زد و گفت: «ای فرزندان من! خدا را در نظر داشته باشید، خدا را در نظر داشته باشید، خدا و روز قیامت را یادآور شوید و دست از جنگ بردارید»؛ اما سبائیون جواب وی را نمی‌دادند و هم‌چنان اقدام به حمله به سپاه بصره می‌کردند. حضرت علی (رضی‌الله‌عنه) هم که پشت سر آنان قرار داشت آنان را به دست‌برداشتن از جنگ و عدم هجوم بر مردم بصره دستور می‌داد؛ اما سبائیون که در پیشانی سپاه بودند توجهی نمی‌کردند و فقط حمله و هجوم می‌بردند و می‌جنگیدند. وقتی‌که عائشه (رضی‌الله‌عنها) دید آنان به سخن وی توجه نمی‌کنند و کعب بن سور در مقابل او کشته شد، گفت: «ای مردم! قاتلان عثمان و پیروان آن‌ها را لعنت کنید.» سپس عائشه شروع به دعاکردن علیه قاتلان عثمان و لعنت‌فرستادن بر آنان کرد.
صدای دعا و نفرین مردم بصره علیه قاتلان عثمان بلند شد. علی (رضی‌الله‌عنه) که این دعاهای بلند را از سپاه بصره شنید، پرسید: «این چیست؟» به او گفته شد که عائشه علیه قاتلان عثمان دعا می‌کند و مردم نیز با او همراهی می‌کنند. علی (رضی‌الله‌عنه) گفت: «شما نیز با من دعا کنید و بر قاتلان عثمان و پیروانشان لعنت بفرستید.» صدای دعای سپاه علی (رضی‌الله‌عنه) در نفرین قاتلان عثمان بلند شد و علی (رضی‌الله‌عنه) دعا کرد: «پروردگارا! قاتلان عثمان را در هر جا لعنت کن.»
جنگ شدت گرفت و مردم با نیزه‌های خود به یکدیگر حمله کردند. وقتی نیزه‌ها شکست، به شمشیر کشیدند و با آن‌ها به نبرد پرداختند تا شمشیرهایشان نیز شکست.
مردم به یکدیگر نزدیک شدند. سبائیون تلاش خود را برای قتل عائشه و پیکربندی شتر او افزایش دادند. سپاه بصره بلافاصله به دفاع از عائشه و شترش شتافتند و در مقابل شتر مقاومت کردند. هر کسی که افسار شتر را می‌گرفت، کشته می‌شد، چرا که نبرد در اطراف شتر بسیار شدید و سخت بود. کجاوه‌ی عائشه به دلیل تیرهای بسیاری که به آن اصابت کرده بود، چنان به نظر می‌رسید که گویی یک جوجه‌تیغی است. در اطراف شتر، بسیاری از مسلمانان از قبایل آزد و بنی‌ضبه و جوانان قریش پس از نشان دادن شجاعت و دلاوری بی‌نظیر، کشته شدند.
حضرت مادر مؤمنان عائشه (رضی‌الله‌عنها) دچار حیرت و احساس گناه شدیدی شد، زیرا قصد جنگ نداشت. با این حال، علی‌رغم میل خود در وسط آشوبی قرار گرفت و مردم را با حرکت دست فراخواند؛ اما کسی به او پاسخ نداد.
هر کس افسار شتر عائشه را می‌گرفت، کشته می‌شد. سپس محمد بن طلحه (سجاد) آمد، افسار شتر را گرفت و به عائشه گفت: «مادر جان، دستور شما چیست؟» عائشه (رضی‌الله‌عنها) پاسخ داد: «از جنگ دست بردار.» او شمشیر خود را که کشیده بود، به نیام بازگرداند و در آن حال کشته شد.

نقش عبدالله ابن زبیر (رضی‌الله‌عنه) در جنگ جمل

عبدالله ابن زبیر (رضی‌الله‌عنه) نیز نبردی کم‌نظیر انجام داد و خود را در میان شمشیرها انداخت. وقتی او را از میان کشته‌شدگان بیرون آوردند، در حالی‌که کشته نشده بود، بیش از چهل ضربه‌ی شمشیر و نیزه بر بدنش دیده می‌شد که شدیدترین ضربه‌ها بودند.
هنگامی‌که آشوب‌گران هودج و کجاوه‌ی عایشه (رضی‌الله‌عنها) را آماج تیرها و نیزه‌ها قرار دادند، عبدالله بن زبیر در آن هنگامه از خاله‌اش، اُمّ المؤمنین عایشه، جانانه دفاع کرد و با تمام شجاعت شمشیر زد.
عایشه صدّیقه (رضی‌الله‌عنها) به کسی که خبر زنده بودن عبدالله ابن زبیر را به او داد، ده هزار درهم مژدگانی داد و سجده‌ی شکر به‌جای آورد.
حضرت عروه بن زبیر (رضی‌الله‌عنه) فرموده است: «عایشه (رضی‌الله‌عنها) بعد از رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) و ابوبکر (رضی‌الله‌عنه) هیچ کسی را به اندازه‌ی عبدالله بن زبیر دوست نمی‌داشت.» همچنین فرموده است: «پدرم و عایشه برای هیچ کس به اندازه‌ی عبدالله دعا نمی‌کردند.»
پس از فروکش کردن آتش جنگ جمل و کشته شدن شخصیت‌های برجسته، علی به فرزندش حسن (رضی‌الله‌عنه) فرمودند: «فرزندم! کاش بیست روز قبل از این واقعه پدرت وفات می‌کرد.» حسن فرمود: «پدرجان! شما را از این کار منع کردم!» علی (رضی‌الله‌عنه) فرمودند: «فرزندم! نمی‌دانستم قضیه به این‌جا می‌کشد.»
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version