جسم انسان تابع روح انسان است. جسم در شاکله و اندام انسانی نقش مرکب را دارد که روح را حمل میکند و مطابق فرمان و ارادهٔ آن حرکت مینماید. این جسم از خودش اختیاری ندارد و حرکات و سکناتش از سوی روح مدیریت میشود. ازهمینرو، مطابق وضعیت و حالت خوش و ناخوش و خوب و بد روح و روان، جسم نیز متأثر میشود و این حالت در کل بدن انسانی و اندام کاری سرایت میکند و تحت شعاع قرار میگیرد.
وقتی انسان به دنبال ارتکاب گناهان راه میافتد و خویشتن را با تعفن آن آلوده مینماید، روانش پریش میگردد و هوشش ضربه میبیند. وقتی هوش و حواس آسیب دید، قوهٔ عقلانی و نیروی تصمیمگیری نیز ضعیف میشود؛ زیرا هر تصمیمی ناشی از عقل است و عقل هم تابع روان است و روان نیز با صفای درون قدرت پیدا میکند یا با آغشتهشدن با گناهان، عاجز و ناتوان میگردد. زمانی هم که قوهٔ عقلانی دچار ضعف شد، اندام جسمانی نیز ضعیف میشود و ناتوان و بیحوصله میگردد و در نتیجه، کسالت و تنبلی تمام وجود انسان را فرامیگیرد و باعث پسرفت، عقبگرد و عقبماندگی میشود.
پس میتوانیم یکی از تبعات و آثار بد گناهان را هم در بستر اجتماعی هم کانون فردی، تبارز تنبلی و کسالت بدانیم. اکنون به شرح و بسط همین نکته به شکل واضحتر میپردازیم.
۵. تنبلی و کسالت
پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوسلم) میفرماید: «المؤمن القوي خیر من المؤمن الضعیف وفیهما خیر؛ مؤمن قوی بهتر از مؤمن ضعیف است و در هر دوی آنان خیر نهفته است.»
در این حدیث تمام انواع قویبودن، چه از نظر جسمانی و بدنی چه از نظر فکری و اعتقادی، مدنظر است؛ زیرا مؤمنان رمز قوت، ابتکار و خلاقیت هستند و گرداندن جهان به سمت کرانههای دوردستِ موفقیتها و رسیدن به ثریای علم و فناوری در کنه عقلانیت مؤمنان نهفته است.
اگر گذری به تاریخ پرشکوه اسلام داشته باشیم و نقش تمدن اسلامی را در ترقی و پیشرفت کل جهان در نظر بگیریم، تمام اینها حاصل عقلانیت و خردمندی مؤمنان قوی بوده است؛ زیرا آنقدر که مسلمانان در شکوفایی تمدنها نقش داشتهاند و در تمام زمینههای علمی و عملی توانستهاند ابتکار و خلاقیت به خرج بدهند، ملل دیگر و دانشمندان آنها نتوانستهاند و پیش از حضور و خروش مسلمانان در چنین میادینی، حتی در مخیلهشان هم نمیگنجید و سطح تفکر و بینششان به آن افقهای دور نمیرسید.
در این میان، این نکتهٔ مهم نهفته است که اینهمهٔ بلندپروازی و افقنگری و دستیافتن به قلههای بلند علوم و معارف بشری حاصل قدرت و توانایی مؤمنان بوده است که تضاد کامل و ضدیت واضح با تنبلی و کسالت دارد.
اگر مؤمنان در عیش و عشرت به سر میبردند و بیش از آن، اگر در منجلاب گناهان غرق میشدند و دستوپا میزدند، هرگز نوبت آن نمیرسید که در نقشهٔ جهان نقشآفرینی کنند و رسمی ماندگار از خویشتن بر روی دیوار تاریخ بگذارند.
پس میتوانیم چنین بگوییم: هماناندازه که پاکی و صفای درون و ابتعاد و اجتناب از گناهان باعث ایجاد نیروی مضاعف و توانایی بیشازحد در روح و روان و جسم و بدن میشود، آلودهشدن به گناهان تمام نیروهای خلاقیت را هدر میدهد و نابود میسازد و آدمی تنها به بازیچهای متحرک در دستان وسوسههای شیطانی و نفسانی تبدیل میشود.
اکنون اختیار در دستان آدمی قرار دارد که میخواهد در کدام صف قرار بگیرد و جزو تاریخسازان باشد و نقشآفرینی کند یا در گروه بازندگان بایستد و تنها شاهد شکست دایمی و سقوط همیشگیاش باشد.
همانطور که باید هر بیماری را از ریشه و سرچشمه باید معالجه کرد و بهجای برخورد و مبارزه با معلول، با علت مبارزه کرد تا هم نتیجهٔ مثبت و مؤثر به دست بیاید هم در کمترین فرصت و با اندکترین هزینه به هدف رسید؛ همچنین باید با هر پدیدهای اینچنین مهم در زندگی فردی و اجتماعی، برخورد هوشیارانه و دقیق داشت تا بهجای دچارشدن به دامهای گناهان و متضررشدن، راهی درست و مطمئن را در پیش گرفت و خوشیها را بهجای ناخوشیها به دست آورد.
آنچه اکنون در بیشتر جاها شاهدش هستیم و از اوضاع و احوال مسلمانان میبینیم، تنبلی و کسالت مفرط و راحتطلبی و بیپروایی زیاد است. اینکه هیچ اتفاقی آنان را تکان نمیدهد و هیچ رخدادی خونشان را به جوش نمیآورد. وقتی دنبال چرایی این حجم از مصیبت اجتماعی میگردیم، میبینیم که ابتلا به گناهان علنی و پنهانی دست همگان را بسته و وجدانشان را کشته است.
خداوند تمام ما را از گرفت خودش و اسارت گناهان نجات بدهد و رهایی نصیب گرداند.