نویسنده: ابونصر زرنجی

چهره‌ی سیاسی علامه عزالدین بن عبد السلام (رحمه الله)

علامه عزالدین بن عبد السلام (رحمه الله) با شخصیتی ممتاز و وقاری عمیق در شام شناخته می‌شد و حتی سلاطین به احترام او برمی‌خاستند. او، که با عزت نفس و رعب مشخص می‌شد، هرگز بدون دعوت به قصرهای سلاطین نمی‌رفت. وقتی خواسته می‌شد، با شجاعت و بی‌طرفی به سلطان مشورت می‌داد و دیدگاه‌هایش همواره به نفع اسلام و امت اسلامی بود.
در زمان بیماری «سلطان الملک الاشرف»، یکی از ارکان دولت به دیدار شیخ فرستاده شد تا از او برای عیادت و دعا دعوت کند. شیخ با شنیدن این درخواست، عیادت را بهترین عبادت دانست و ابراز امیدواری کرد که نفع آن فراتر از دو طرف باشد. در دیدار با سلطان، او با شادمانی شیخ را استقبال و دست او را بوسید، با وجود اینکه پیش‌تر سوء تفاهمی بین آن‌ها وجود داشت.
سلطان از شیخ عذرخواهی کرد و از او خواست حق خود را حلال کند و برایش دعا و پندی بدهد. شیخ گفت که هر شب قبل از خواب، همه بندگان خدا را حلال می‌کند و خود را بی‌طلب و شکایت می‌خواباند. او همچنین برای سلطان دعا کرده و از خداوند خواستار بصیرت برای او شد تا در پیشگاه خدا سفیدرو باشد.
در پند به سلطان، شیخ نکته‌ی برجسته‌ای را مطرح کرد: علاقه سلطان به فتوحات و تسلط بر دشمنان باید به جای جنگ‌های داخلی به مقابله با تاتاریان معطوف شود؛ زیرا این جنگ‌های داخلی فرصت مقابله با دشمنان اسلام را از دست می‌دهد. شیخ توصیه کرد که سلطان باید توجه خود را از برادرش بردارد و به سوی دشمنان خدا معطوف کند. در پی این مشورت، سلطان فورا دستور داد ارتش به جای جنگ با «الملک الکامل» به مقابله با تاتاریان برود. این تغییر تاکتیک به سرعت اعمال شد و مردم فهمیدند که سلطان تصمیم به جنگ با تاتاریان گرفته است.
سپس سلطان از شیخ پند بیشتری خواست. شیخ اشاره کرد که در حالی که سلطان در حالت نزع است، ارکان دولت در عیش و نوش و فساد غرق هستند و مالیات‌ نادرستی را بر مردم تحمیل می‌کنند. او توصیه کرد که سلطان باید این مظالم را متوقف کند و به شکایات مردم رسیدگی نماید. سلطان این توصیه‌ها را به صورت بخشنامه‌ای اعلام کرد و از شیخ ابراز امتنان نمود. او همچنین هزار دینار مصری به عنوان نذر به شیخ پیشنهاد کرد، اما شیخ از پذیرفتن آن خودداری کرد و گفت که ملاقات و عبادت او خالصانه برای خدا بوده است.

با جرأت و شهامت به دربار پادشاه شام

جانشین ارجمند ملک صالح اسماعیل (ابو الخبش)، علیه الملک الصالح نجم الدین ایوب، پادشاه مصر، که نگران حمله‌ی احتمالی بر شام بود، از فرنگیان کمک طلبید و در مقابل، شهرهای صیدا، سقیف و چند قلعه‌ی دیگر را به نام آن‌ها به عنوان جایزه ثبت کرد. این اقدام سبب شجاعت فرنگیان شد تا با ورود به دمشق، اسلحه خریداری کنند. شیخ از این برنامه که فرنگیان با اسلحه‌ای که از مسلمانان خریده بودند علیه آن‌ها تهاجم کنند، بسیار ناراضی بود. تجار اسلحه که نسبت به این معاملات دچار تردید شده بودند، از شیخ فتوا خواستند و شیخ به صراحت اعلام کرد که فروش اسلحه به فرنگیان حرام است، چرا که مسلمانان می‌دانند این اسلحه علیه خودشان به کار گرفته خواهد شد.
شیخ از بی‌تفاوتی دینی سلطان و حالت ذلت و بی‌کسی مسلمانان بسیار آزرده شد. در مقابل دعا کردن به نفع سلطان در خطبه‌های جمعه، که روش ائمه‌ی جمعه درباری بود، شیخ در پایان هر دو خطبه با این کلمات دعا می‌کرد: «خدایا اسلام و حامیان اسلام را یاری فرما، ملحدین و دشمنان دین را ذلیل و نابود گردان.» مسلمانان نیز با قلبی پر از اخلاص آمین می‌گفتند.
جاسوسان سلطان این موضوع را به دربار گزارش دادند و دستور دستگیری شیخ عزالدین صادر شد. شیخ بلافاصله بازداشت و زندانی گردید و سپس به قدس تبعید شد. در آن زمان، «سلطان صالح اسماعیل الملک المنصور»، استاندار حمص و سلاطین فرنگ با نیروهای خود قصد تسخیر مصر را داشتند و وارد قدس شدند. صالح اسماعیل، که همواره کینه‌ای به شیخ داشت و همزمان از زندانی بودن او نیز احساس خطر می‌کرد، دستمال خود را به یکی از افراد معتمد دوستش داد و پیامی برای شیخ فرستاد: «این دستمال را به شیخ برسان و با التماس از او بخواه که برای عذرخواهی پیش من بیاید تا او را با افتخار به مناصب قضایی و فتوای سابق بازگردانم. اگر پیام من را نپذیرفت، او را دستگیر و در چادری کنار چادر خودم زندانی کن.»
نماینده‌ی سلطان با دستورالعمل‌هایی از تطمیع و چاپلوسی به خدمت شیخ رفت و در آخر به او گفت: «فقط برای دست‌بوسی سلطان بیا تا همه چیز حل شود، زندان و تبعید به عفو تبدیل خواهد شد و شما به مناصب سابق بازخواهید گشت.» جواب تاریخی شیخ که ارزش ثبت با طلا را دارد، این بود: «والله یا مسكين! ما أرضاه أن يقبل یدي فضلا أن أقبل یده، یا قوم أنتم في واد و أنا في واد والحمدلله الذي عافاني مما ابتلاکم به.»
ترجمه: «ای بدبخت به خدا من به این راضی نیستم که سلطان برای دست بوسی من بیاید چه جای که من برای دست بوسی او بروم ای مردم (نفهم) مسیرتان راه دیگری است و مسیر من چیز دیگری و خدا را شکر که مرا از مسیر ناپاک شما نجات داد.»
با شنیدن این جواب، نماینده‌ی سلطان گفت: «پس من دستور دارم شما را دستگیر و زندانی کنم». شیخ فرمود: «با کمال میل ماموریت‌تان را اجرا کنید». چنانچه شیخ در چادری کنار چادر سلطان اسیر بود و قرآن تلاوت می‌فرمود و سلطان از چادر خویش صدای تلاوت را می‌شنید. یک روز سلطان به شاهان فرنگ گفت: «شما میل دارید تلاوت شیخ را گوش کنید؟» گفتند: «آری». سلطان گفت: «می‌دانید این بزرگ‌ترین کشیش مسلمانان است (هذا أكبر قسوس المسلمين) و من او را زندان کرده‌ام که به جایزه چند قلعه من به شما اعتراض کرده است و من او را از منصب امامت جمعه و دیگر منصب‌ها اخراج و از دمشق تبعید و به قدس روانه و سپس زندانی کرده‌ام». شاهان مسیحی گفتند: «اگر این فرد کشیشی از ما می‌بود، ما پاشویه‌ی او را به تبرک می‌نوشیدیم».
دیری نگذشت که ارتش فراری از مصر برگشت و «صالح اسماعیل» شکست خورد و ارتش مسیحیان از هم پاشیده شد. شیخ با سلامتی دوباره به مصر برگشت. بین راه گذرشان به ایالت کرک افتاد. والی کرک به اقامت وی در این شهر تعارف کرد. شیخ فرمود: «این شهر کوچک متحمل دانش من نیست».

ورود شیخ به مصر

در مصر، سلطان ملک الصالح نجم الدین، از شیخ استقبال گرمی به عمل آورد و منصب قضا در الوجه القلبی مصر و تعمیر مسجد ویران شده را به شیخ واگذار کرد. هنگامی که سلطان حوزه‌ی صالحیه را تأسیس کرد، برای تدریس فقه شافعی شیخ را منصوب کرد و ایشان با جدیت کامل وظیفه‌ی سنگین تدریس را انجام دادند و به مردم نفع زیادی رسانیدند.

شیخ و سلاطین مصر

در مصر، در زمان حیات شیخ عزالدین، انقلابات زیادی به وقوع پیوست. زمانی که به مصر تشریف آوردند، دوران سلطنت ایوبیان بود. در این دوران که بستگان صلاح‌الدین ایوبی حاکم بودند، پس از الملک الصالح، نجم‌الدین ایوب جانشین الملک المعظم نوران شاه شد و زمام حکومت به دست امرای ترک‌نژاد رسید که همه‌ی آن‌ها ارادتمند شیخ بودند. بنابراین، در تکریم و تعظیم شیخ تغییری به وجود نیامد. به ویژه سلطان معروف مصر از نژاد ترک، الملک الظاهر بیبرس، از شیخ بسیار متأثر بود و بی‌نهایت تکریم به جا می‌آورد.
پس از سقوط سلطنت عباسیان در بغداد، به مشورت شیخ، عموی آخرین خلیفه، معتصم ابو القاسم احمد (که لقب المنتصر داشت) را در سال ۵۵۹ هـ.ق در مصر با اعزاز و اکرام تعیین و منصوب کردند. ابتدا شیخ عزالدین با وی بیعت کرد، سپس ملک الظاهر بایبارس و پس از آن قاضی‌القضات تاج‌الدین و دیگران.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version