در مسیر پرتلاطم تاریخ اسلام و در میان صفحات زرین آن، شخصیتهایی برجستهای را مییابیم که با افتخارات و دستاوردهایشان، خواننده را به تعجب وامیدارند. این بزرگان، که گویی به تنهایی وظایف یک امت را انجام دادهاند، توانستهاند تخصص در علوم گوناگون، عبادت و تقوا، شهامت و دلاوری را در وجود خویش متجلی سازند و در برابر هر چالشی که به ارزشهای دینی و احکام شریعت مقدس تهدیدی وارد میکرد، همچون کوهی استوار ایستادگی نمایند.
این ستارگان درخشان، میراث دائمی مکتب اسلامی هستند و در طول تاریخ، الگوهایی برجسته را به جهانیان عرضه کردهاند. با گذشت هر قرنی از عمر پربار اسلام، هیچگاه تعالیم اسلامی دچار سستی نشدهاند. هرچند که تحولات سیاسی و تاریخی، آسیبهایی را به این دین وارد ساختهاند، اما در هر دورهای، مردان بزرگی از دل این امت برخاستهاند تا به درمان این جراحات بپردازند.
یکی از این مردان بزرگ، امام عزالدین بن عبدالسلام سلمی است که تمام عمر خود را به کسب دانش و اشاعهی تعالیم اسلامی در شاخههای متنوع آن اختصاص داده و در این مسیر، از هیچ کوششی فروگذار نکرده است. او نه تنها به عنوان یک مرجع علمی شناخته میشود، بلکه شخصیت معنوی، دعوتی و سیاسی او نیز تأثیرات شگرفی را در تاریخ اسلام به جای گذاشته است. مطالعهی زندگینامهی این شخصیت برجسته، ما را با تأثیر شگفتانگیز مکتب اسلام در پرورش چنین شخصیتهایی آشنا میسازد.
نام و نسب او
بنابر اجماع علمای مسلمان، نام او عبدالعزیز بن عبدالسلام بن ابیالقاسم بن حسن بن محمد بن مهذب بود. علامه عزالدین بن عبدالسلام در سال ۵۷۷ هجری قمری (۱۱۸۱ میلادی) در دمشق دیده به جهان گشود و در آنجا بزرگ شد. دمشق از قدیمالایام جزو سرزمینهای متمدن به شمار میرود که جولانگاه حرکتهای علمی و میعادگاه علمای ربانی از اقصی نقاط دنیا بوده است.
تحصیلات و مقام علمی علامه
علامه عزالدین با وجود اینکه تحصیل علوم اسلامی را از دوران جوانی شروع کرد، اما به دلیل التزام شدید به دروس، همت عالی و شوق فراوان توانست در مدت زمان کوتاهی بر بسیاری از همعصران خود سبقت بگیرد. خداوند متعال او را چنان قوت حافظه و ذکاوتی ارزانی داشته بود که توانست در کلیهی علوم از قبیل قرآن، حدیث، فقه و اصول مهارت خاصی حاصل کند. وی از محضر علما و شیوخ بسیاری مانند علامه فخرالدین بن عساکر، شیخ سیفالدین الآمدی، و حافظ محمد قاسم بن عساکر کسب فیض نمود.
معاصرین ایشان مقام علمی و عظمت عزالدین را اعتراف نمودهاند. علامه ابن دقیق العید در برخی از تصانیفش ایشان را به لقب «سلطان العلماء» ذکر کرده است. هنگامی که در اوایل سال ۶۳۹ هجری به مصر تشریف بردند، حافظ عبدالعظيم المنذری، مصنف «الترغیب و الترهيب» (مفتی وقت)، از فتوی دست برداشت و گفت در شهری که عزالدین بن عبدالسلام زندگی میکند، برای کسی دیگر مفتی بودن درست نیست.
شیخ جمالالدین الحاجب گفته است: «شیخ عزالدین در فقه مقام بالاتری از امام غزالی دارد» (طبقات الشافعیه، جلد ۵). ذهبی در کتابش «العبر» نوشته است: «انتهت إليه معرفة المذهب مع الزهد والورع و بلغ رتبة الاجتهاد» (حسن المحاظرة، سیوطی، صفحه ۱۴۱). در علم و تقوی به درجه کمال رسیده بود و همچنان به درجه اجتهاد نایل شده بود. شیخ عزالدین تا مدتی طولانی در دمشق در مدرسه زاویه غزالیه تدریس مینمود و در مسجد جامع اموی خطیب و امام جمعه بود. شیخ شهابالدین ابوشامه گفته است: «ایشان کلیهی بدعتهایی را که در زمانشان شایع شده بود، ریشهکن کردند و بطلان نماز الرغائب و نماز نیمه شعبان را با برهان ثابت نموده و آن را رد کرد.»
نماز الرغائب نمازی بود که تعداد دوازده رکعت و با روشی اختراعی مخصوص در شب بیست و هفتم رجب خوانده میشد و در مورد فضیلت آن چیزهای زیادی بیان میشد. این نماز در سال ۴۴۸ هجری قمری اختراع گردید و مانند بدعتهای عمومی دیگر به سرعت شایع شد. شیخ عزالدین تاریخ مفصل این نماز را نوشته است. نماز نیمه شعبان نیز این بود که شب ۱۵ شعبان صد رکعت نماز با روشی مخصوص خوانده میشد. به فتوای علمای اهل سنت، این هر دو نماز بدعت و اختراع مردم در دین هستند. ابن سبکی نیز آن را بدعت گفته است. امام نووی در مورد این گونه نمازها کلماتی همچون موضوع، جعلی، منکر و زشت به کار برده است.
الملک الکامل علامه عزالدین را برای منصب قضا در دمشق خیلی اصرار کرد، اما شیخ پس از تعیین شرایط زیادی این منصب را پذیرفت. در همین مدت، شیخ یک بار از طرف الملک الکامل به عنوان سخنگو به دربار خلافت (بغداد) رفت.
تصوف شیخ الاسلام
روایات ابن السبکی نشان میدهند که شیخ عزالدین در علوم ظاهری به کمال رسیده بودند و همچنین از فضایل باطنی برخوردار بودند. مواردی چون استقامت در ایمان و یقین، توکل به خداوند، شجاعت و بیباکی، و بیتوجهی به دنیاپرستان، خود گواهی بر معنویت شیخ میدهند. با این حال، ابن السبکی در اثر خود «طبقات» به صراحت ذکر کرده است که شیخ (رحمه الله) از امام بهاء الدین سهروردی در مسیر معنویت بهرهمند شده و برای ارشاد و تربیت مریدان از وی اجازه داشتهاند.
سیوطی نیز گفته است که شیخ از شیخ ابوالحسن شاذلی نیز بهره بردهاند.
در مورد امر به معروف و نهی از منکر، شیخ معتقد بود که این دو وظیفه، هم از نظر نظری و هم از نظر عملی، بر عهدهی علماست. علما باید با دلی گشاده هر گونه سختی را در این راه بپذیرند. در نامهای به «الملک الاشرف»، شیخ نوشتهاند: «ما ادعا میکنیم که از حزب خدا هستیم و یاور دین او، سربازی که خود را از خطرات دور نگه دارد، سرباز نیست.»
شیخ بر این باور بود که علم و زبان سلاح علما هستند و جهاد آنها این است که این دو را در راه یاری حق و مقابله با باطل به کار گیرند. در نامهای دیگر نوشتهاند: «خداوند متعال ما را به یاری دینش فرمان داده است و این مسئله روشن است که سلاح ما علم و زبان است، همانطور که سلاح پادشاهان تیر و کمان است. همانگونه که برای حکمرانان سهلانگاری در نبرد مسلحانه پذیرفتنی نیست، برای علما نیز سهلانگاری در مبارزه فرهنگی و عقیدتی جایز نمیباشد. آنها باید همواره در برابر منحرفین و مبتدعین مقاومت نمایند».
از نظر شیخ، عالم ربانی باید در سلسلهی امر به معروف و نهی از منکر هر گونه ناراحتی و مشکل را تحمل کند. شیخ مخالف کسانی بوده است که تحمل خطر و دشواری را به نام هلاکت به دست خویش توجیه میکنند و از آیهی «وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» (بقره: ۱۹۵) استدلال بیجا مینمایند. او در این باره نوشته است: «بخاطر دین جان را به خطر انداختن شرعاً جایز است. به همین دلیل برای قهرمانان جنگی (بطل) جایز است که در صف مسلح دشمن وارد شوند و عیناً به همین صورت، در راه امر به معروف و نهی از منکر خویشتن را به خطر انداختن نیز جایز است. فقط تفاوت آن دو در این است که در صورت وجود مرگ، وجوب ساقط میشود نه جواز، بلکه استحباب هنوز باقی است. کسانی که میگویند جان را به خطر انداختن جایز نیست، اشتباه میکنند و از حق خیلی دور هستند. خلاصه اینکه هر که خدا را بر جان خود برتری دهد، خدا او را به دیگران ترجیح میدهد و مقام بالاتری میدهد. و هر که مردم را ناراضی میکند تا خدا از او راضی گردد، یعنی در مقابل دستورهای خدا دستور مردم را زیر پا میگذارد، نه تنها اینکه خدا خودش از وی راضی میشود، بلکه در قلب مردم نیز او را محبوب میگرداند. و کسی که خدا را ناراضی میکند تا رضایت مردم را جلب کند، خدا از او ناراضی شده و مردم را نیز از او روگردان میکند.»
چه زیبا سرود، شاعر عرب:
فليتك تحلو والحياة مريرة و لیتك ترضى و الأنام غضاب
ترجمه:«ای کاش شیرینی عشق تو به من میرسید اگر چه زندگیام تلخ میبود و ای کاش تو راضی میشدی اگر چه مردم جهان ناراض باشند.»
از زندگی شیخ ثابت میشود که تمام عمرش را بر همین ایدهی خویش عامل بود و هرگز در مورد امر به معروف و نهی از منکر و جلوگیری از انجام امور خلاف شرع و انحرافات از فدا نمودن جان و مال و آبرو و حیثیت دریغ نداشته است.