انسانها و ملتها شبیه یکدیگرند، اما بدون شک هر انسانی ویژگیهای خاصی دارد که او را از سایر انسانها متمایز میسازد. همچنین هر ملتی سرشت و ماهیت ویژۀ خود را دارد که با آن شناخته و متمایز میشود. عواملی که به یک ملت، سرشت و ماهیتی ویژه میبخشند، فراواناند؛ بهطور مثال، عوامل تاریخی، سیاسی، اقتصادی و حتی جغرافیایی در آن نقشی بزرگ ایفا میکنند، ولی کمتر کسی آن را احساس میکند.
در نتیجۀ تأثیر این عوامل، ملل شرقی از ملل غربی از چند نظر متفاوتترند. در این میان، ملل شرقی و غربی در میان خودشان نیز تفاوتهایی دارند.
نمونهای از این تفاوتها را میتوان در ملل لاتین همچون فرانسویها و ایتالیاییها مشاهده کرد که در برخی ویژگیها با انگلوساکسونها تفاوت دارند. بهعنوانمثال، در میان لاتینها وجهۀ اجتماعی مسلطتر است، یعنی سوسیالیسم در میان آنان گسترش بیشتری یافته است؛ حالآنکه انگلوساکسونها بیشتر وجه فردی داشته و کمتر به سوسیالیسم علاقهمندند. ملل انگلوساکسون نیز در میان خودشان تفاوتهایی دارند. انگلیسیها بیشتر تنهایی را دوست دارند، درحالیکه آمریکاییها وجهۀ اجتماعی بیشتری دارند و اجتماعیترند.
از همینرو، دموکراسی و هر دین زمینی دیگری بهره، نتیجه و ماحصل وضعیت ویژهای است و برخی از عوامل پیدایش آنها در میان تمام ملل بهطور یکسان وجود دارد؛ بهعنوان نمونه، تنفر از ظلم بخش بزرگی از آن را شکل میدهد و پیوند واحد محسوب میشود.
بدون توجه به این اصل زمینی و محدود، تلاش شده است که دموکراسی در میان ادیان زمینی و غیره رواج پیدا کند که این خود ضربهزدن به عقاید و افکار دیگران محسوب میشود.
یکی از نویسندگان غربی هنگام سخن گفتن از نظام پارلمانی بریتانیا، میگوید که ریشههای آن از سازماندهی اجتماعی اریستوکراسی نشأت گرفته است؛ اما کشورهای اروپایی دیگر، بدون در نظر گرفتن این اصل، خواستار این نظام شدهاند؛ همین امر سبب شکست و عدم موفقیت آنها شده است. وضعیت کشورهای شرقی با وجود تمام تفاوتها با غربیها، پیداست که چگونه خواهد بود. هدف این بحثها این است که به علت وجود تفاوت در سرشت و ماهیت ملل، انتقال کامل و بدون تغییر یک شیوۀ حکومتداری از جایی بهجای دیگر، کاری اشتباه و نادرست است که بازخورد و نتیجۀ معکوس و ناکامی به همراه خواهد داشت.