نویسنده: ابورائف

سیکولارشدن جامعه و اخلاق اروپا

در سطح وسیع‌تر از اقتصاد و حکمرانی که در اروپا مبتلا به سیکولاریزم شده بودند، سکولارشدن «جامعه» و «اخلاق» اروپایی‌ها بود. این موضوع، شاید خطرناک‌ترین و موثرترین بخش سقوط و انحطاط غرب و اروپا بود؛ زیرا این مورد باعث شد آخرین نشانه‌های دین و عقاید دینی نیز از زندگی آن‌ها رخت ببندد و انسان غربی، موجودی رها و آزاد از همۀ انواع آموزه‌های دینی در زمینۀ اخلاق و آداب اجتماعی قرار گیرد.
گرچه در قرون گذشته نیز جامعۀ اروپا زندگی دینی و اخلاقی قابل توجهی نداشت، به‌گونه‌ای که این جامعه و افراد آن در قرون وسطی به حالت وخیمی از انحطاط و هرج‌ومرج قرار گرفته بودند که در هیچ جای دنیا چنین نظیری وجود نداشت، به‌ویژه سه قرن ابتدایی قرون وسطی که حتی مورخین، آن‌ها را به «قرون تاریک» نام‌گذاری کرده بودند، اما به هراندازه که تاریخ غرب و اروپا، آن عصرها را تاریک و سیاه جلوه دهد، اما نمی‌تواند ویژگی بشربودن را از آن مردم سلب کند، اما آن‌چه امروز بر سر جامعۀ غربی آمده است و مواردی که در اخلاق و نوع زندگی به آن مبتلا شده است، بدون شک نمونۀ بارزی از لجن‌زارهای حیوانی است و انسان غربی تبدیل به «حیوانی» شده است که فقط به هوا و هوس و خواسته‌های خود می‌اندیشد.
پس می‌توان گفت که انسان غربی قرون وسطی انسانی عقب‌مانده بوده است اما فرد غربی امروزی حیوانی سقوط‌کننده در منجلاب هلاکت و انحراف است.
جامعۀ غربی در قرون وسطی دارای اخلاق و ارزش‌های خاص بشری بود که کلیسا آن‌ها را تبلیغ و اجرا می‌کرد، گرچه این ارزش‌ها دارای سند و مدرک معتبر و علمی نبودند، اما تبدیل به حقایقی شده بودند که هیچ فردی آن‌ها را انکار و تردید نمی‌کرد و پایبندی بر آن‌ها نشانۀ عزت و جایگاه والای فرد غربی بود و عدم عمل به آن‌ها و انکار آن‌ها سبب واردشدن خدشه به جایگاه و مردانگی فرد بود.
مسئول حفاظت از ارزش‌ها و اخلاقیات و آموزه‌های اجتماعی نیز کلیسا بود و پاپ‌ها و رجال دینی باید آن‌ها را محفوظ می‌داشتند، اما کلیسا به‌خاطر تحریفی که در دین مسیحیت مرتکب شد و بدعت‌هایی که در آن به‌وجود آورد، جرم سنگینی را مرتکب شد و ناخواسته، پایه‌های اخلاقی را منهدم ساخت. کلیسا مواردی را برای فضیلت و اخلاق رفیع تعیین کرده بود که از توان بشر خارج بود و در میدان عمل، حتی خود مردان کلیسا نیز به آن‌ها توجهی نمی‌کردند. مثال آن را می‌توان در رهبانیت و ترک ازدواج توسط راهبان و پاپ‌ها دید؛ به‌گونه‌ای که آن‌ها گرچه ازدواج نمی‌کردند، اما در حقیقت، معابد آن‌ها تبدیل به مراکزی برای فسق و فجور و روابط نامشروع شده بود و پاپ‌ها آن‌قدر معشوقه داشتند که افراد عادی نداشتند.
هم‌چنین کلیسا جمع‌آوری مال را مذموم و بد می‌دانست و چنان در آن افراط کرده بود که حتی کسب مال حلال را نیز مذموم و بد می‌دانست و دعوت به زهد و تحمل سختی‌ها می‌داد.
عفو و گذشت از مردم امر پسندیده‌ای است، اما کلیسا ملت خود را در این زمینه به‌سوی ذلت و خواری برده بود؛ به‌گونه‌ای که به پیروان خود امر کرده بود که هرکس به طرف راست صورت شما ضربه‌ای زد، سمت چپ را نیز در اختیار او قرار بده و هرکس تو را به مسافت یک میل رام خود کرد، تو مسافت دو میل را با وی برو و کسی‌که بر سر پیراهنت با تو نزاع کرد، دیگری را نیز به او بده!
همۀ این آموزه‌های اخلاقی درحالی بود که کلیسا هیچ‌گونه پایبندی به این اوامر نداشت و ظلم و اجحاف عمیق و وسیعی بر مردم و رعیت خود داشت، حتی در این زمینه از ظالم‌ترین پادشاهان نیز پیشی گرفته بود و تناقض عجیبی بین آموزه‌ها و دستورات کلیسا و بین عمل و کردار آن وجود داشت.
با وجود این، بازهم جامعۀ اروپا پایبند به نظام خانوادگی بودند و به عزت و ناموس و پایبندی به ارتباط زناشویی پایبند و معتقد بودند. هم‌چنین بر اعمال فردی که اکثرا رنگ و بوی دین داشتند، پایبندی و محافظت داشتند. می‌توان گفت جامعۀ اروپا قبل از گسترش سیکولاریزم، اخلاقیات و قواعد اجتماعی را تا حدودی رعایت می‌کرد.
بخش قبلی | بخش بعدی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version