اولین فردی که در جامعۀ اروپا دعوت به جدایی دین از سیاست و اجرای حکومت سیکولاریزمی دارد، نیکولا ماکیاولی فیلسوف ایتالیایی بود. نظریۀ ماکیاولی بر سه اصل مهم استوار بود:
1- انسان موجودی شر و بدخواه است و حس خیرخواهی او ساختگی است؛ ازاینرو، اگر بهدنبال شر برود ملامت نیست؛ زیرا این کار در طبیعت او است.
2- جدایی کامل دین از سیاست و اخلاق، وی هر نوع ارتباط بین دین و سیاست و اخلاق را منتفی میدانست.
3- هدف، وسیله را توجیه میکند. وی با توجه به این نظریه معتقد بود که هدف اساسی و اصلی خلقت بشر، حکومتداری است و در راه تحقق این هدف، هر راهی را میتوان رفت و اشکالی در استفاده از هر وسیلهای وجود ندارد.
این نظریات ماکیاولی گرچه در ابتدا مورد قبول قرار نگرفت و کلیسا، خواندن کتاب وی (شهریار) و بررسی آرا و نظریات وی را حرام اعلان کرد، اما در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی و پس از تاریخ شوم و ننگین اروپاییها و اهل کلیسا باری دیگر جامعۀ اروپا به آرا و نظریات ماکیاولی رجوع کردند. در این مرحله، شیوۀ حکومت دموکراسی توأم با جدایی دین از سیاست و اخلاق مورد قبول همه واقع شد و سبک حکومتداری اروپا به این سو گرایش پیدا کرد.
بیکر میگوید: «دموکراسی کنونی از نظر اندیشه و واقعیت چیزی جز نتیجۀ تضاد با حکومتی که جامعه و حکومت آن زمان بر آن عمل میکرد و در دو قرن هفدهم و هجدهم رایج بود، چیز دیگری نبود. آن حکومت را پادشاهانی ریاست میکردند که ادعای سلطۀ مطلقه با استناد به حق الهی که برای خود قایل بودند، داشتند. این سلطۀ آنان نیز مستند به طبقۀ اعیان و اشراف بود و عموم مردم و کشاورزان مورد ظلم قرار میگرفتند.
اندیشۀ اساسی که فلسفۀ دموکراسی آزاد بر آن گذاشته میشد، آن بود که مردم میتوانند بهجای اینکه ملوک و پادشاهان و طبقۀ اشراف و رجال دینی بر آنها حکومت کنند، خودشان حاکم خود باشند و به نوعی مردم در کارهای خود آزاد باشند. دولت نیز وظیفه دارد که از روح، اموال و تجاوز خارجی به مملکت حفاظت کند.»
بدینصورت بود که شیوۀ حکومتداری نیز در اروپا تغییر کرد و حکومت دموکراسی و سکولار جانشین شیوههای دیگر حکومتداری در اروپا گردید و تاکنون نیز ادامه دارد.