نویسنده: محمدالافغانی

آیت:

إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَ هُدًی لِلعَالَمِینَ. [آل عمران: 96]
ترجمه: همانا نخستین خانه­ای که برای [عبادت] مردمان ساخته شد، همان خانه­ای ست که در مکه قرار داد و آن خانه بسی فرخنده است و مایه­ی هدایت [و رشد ایمان] جهانیان.
در واقع نخستین خانه‎ای که برای عبادت خداوند تبارک و تعالی در زمین بنا شده است بیت اللَّه الحرام در مکه می‎باشد. در این خانه مبارک اعمال اجرشان چندین و چند برابر می‎گردد، و همواره رحمات بر آن سرزمین فرود می‎آید و جهت استقبال نماز برای تمامی اهل اسلام است، و محل اراده حج و عمره می‎باشد، این نماد اصلاح و صلاح برای همه مؤمنین است، از خداوند تبارک و تعالی می‎خواهیم که عمره رمضان را نصیب مان بگرداند.

حدیث:

«عن ابی ریحانة قال: قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم): حُرِّمت النار علی عین دمعت من خشیة اللَّه، حرمت النار علی عین سهرت فی سبیل اللَّه، حرمت النار علی عین غضَّت عن محارم الله».
ترجمه: از ابو ریحانه روایت است که، گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فرمود:
دوزخ بر چشمی که از ترس خدا اشک ریخته باشد، حرام شده است. دوزخ بر چشمی که در راه خدا بیداری کشیده باشد، حرام شده است. دوزخ بر چشمی که از دیدن حرام­های خدا، فروبسته شده باشد، حرام شده است. (تخریج حاکم: 2/92؛ شماره: 2432؛ و افزوده است: این حدیث، اسناد آن صحیح است. نیز تخریج احمد: 4/134؛ شماره: 17252؛ نیز طبرانی در «الاوسط»: 8/316؛ شماره:8741. آلبانی این روایت را در «السلسلة الصحیحة»، شماره: 2232، «صحیح» دانسته است).

داستان:

چند سالی پیش، یک امام مسجد، در یکی از مسجدهای لندن انگلستان امام شد. او همیشه از خانه‎اش با اتوبوس به شهر می‎رفت. چند هفته سپری شد، در جریان رفت و برگشت‎اش ازخانه به شهر، بسیاری مواقع با یک اتوبوس و راننده­ی مشخص به شهر می‎رفت و بر می‎گشت. یک بار، که کرایه را داده نشسته بود، متوجه شد که راننده، گویا برای مابقی پول کرایه، مبلغ بیست پنس به او برگردانده. امام پیش خودش فکر کرد که باید این مبلغ را پس دهد چون حقش نیست. ولی، وسوسه گرفته، نظرش عوض شد و با خود گفت: «بی­خیال شو. این مبلغ که چیزی نیست و برای هیچ کس ارزش چندانی ندارد. گذشته از این، مالکان شرکت‎های اتوبوس­رانی، از کرایه­های مسافران پول هنگفتی به دست می‎آورند. حالا این مبلغ را نداشته باشند، هیچ چیزی از شان کم نمی‎شود. من این مبلغ را برای خودم نگه می‎دارم، انگار خدا آن را به دامنم انداخته». خلاصه: بیخیال شد و بر نگرداند. اتوبوس به همان ایستگاهی که قرار بود امام پیاده شود، ایستاد. اما امام پیش از آنکه پیاده شود، لحظه­ای درنگ کرد، آن بیست پنس را به راننده پس داد و گفت: بفرما. تو بیشتر از پولم به من داده بودی. راننده آن را گرفته، لبخندی زد و پرسید: تو همان امام تازه آمده­ی این منطقه نیستی؟
چندی ست در این فکرم به مسجد بروم و با اسلام آشنا شوم. من آن مبلغ زائد را، عمدا به تو دادم تا ببینم تو چه می‎کنی. امام وقتی از اتوبوس پیاده شد، پاهایش سست شد و از فرط وحشتناکی آن کار، نزدیک بود بر زمین افتد! به نزدیک‎ترین پایه­ای که آنجا بود دست گرفته، به آسمان نگاه کرد و همان­طور با چشمانِ اشکبار دعا کرد: یا خدا! من داشتم اسلام را به بیست پنس می‎فروختم!
***
همیشه باید یادمان باشد که، ممکن است واکنشِ مردم در برابر کردارِ مان، را نبینیم و در نیابیم؛ ممکن است گاهی [بی آنکه خود بدانیم] تنها [نسخه­ از] قرآن یا تنها [نسخه از] اسلام باشیم که نامسلمانان آن را می‎بینند [و تجربه می‎کنند]؛ پس باید سعی کنیم هر یک ما الگو و نمادی برای دیگران باشیم: همیشه راست و درست باشیم، زیرا ما همیشه نمی‎فهمیم که چه کسانی دارند کردار ما را وارسی می‎کنند یا می‎پایند و از روی کردار ما، ما به عنوان مسلمان، در مورد اسلام داوری می‎کنند.

حکمت:

با مردم ساده بگیر، اما با خود سختگیر باش.

دعاء:

«رب هب لي حکما و ألحقنی بالصالحین و اجعل لي لسان صدق في الآخرین و اجعلني من ورثة جنة النعیم».
ترجمه: پروردگارا! به لطف خودت، به من حکم [حکومت حکیمانه] ببخشا، و مرا به جمع نیکوان بیفزای؛ به من زبانی برای [بیان] صدق در میان دیگران عطا کن؛ و مرا از مستحقان بهشت پرنعمت بگردان.

درس:

کلمات لباس­هایی اند که بر تن افکار؛ پس نباید بر افکار مان لباس‎هایی ژنده و چرکین بپوشانیم. از همین حالا می‎باید کلی مراقب باشیم تا هرچه از زبان مان بر می‎آید، سخن نیکو باشد. همین که سخنان مان نیکو شود، طبعا خواهیم توانست نیکوتر شان هم بکنیم؛ و این چنین روابط مان، نیکو خواهد گشت و زندگی مان قرین سعادت خواهد شد.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version