۱. گاهی انسان به سبب علم و دانشی که دارد به غرور و خودخواهی مبتلا میشود، و فکر میکند که فقط او تمام چیز را میداند و از دیگران برتر است، این روش باعث میشود که از پرداختن به علم بازماند و سرنوشت نیک خویش را به انزوا ببرد. بعضى از افراد آنچنان کمظرفیّتاند که وقتى چند بابى از علم را میخوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک میشمرند؛ بلکه با نظر تحقیر به دیگران مینگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کُرنش دارند؛ درحالىکه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده میشود، خود را نادانتر میبینند؛ چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمى مشاهده میکنند که تنها قطراتى از آنرا در اختیار دارند؛ آنها به خاطر همان مقدار علمى که به دست آوردهاند مسئولیّت خود را سنگینتر میبینند و ترس آنها بیشتر میشود که گفتهاند: «هرکس بر علمش افزوده شود، خوف و تواضع او زیاد میشود.»
۲. گاهی هم دارایی و ثروت، انسان را دچار غرور و تکبر می نماید، حق هر کاری را به خود میدهد و دیگران را خوار و حقیر میشمارد، و به فساد و بدکاری میپردازد؛ درحالیکه مال امانتی از جانب پروردگار بوده و خاطر آزمایش بندگان داده شده است.
۳. و گاهی هم نسب و قومیت سبب خودخواهی و غرور بعضیها میشود؛ درحالیکه نسب و نژاد به خاطر شناخت است و سبب امتیاز و برتری انسان به تقوا گفته شده است؛ چنانکه پروردگار عالم میفرماید: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»؛ (هرآیینه بهترین شما نزد الله با تقواترین شماست.)
۴. انجام اعمال نیک و عبادت موجب خودخواهی و غرور برخی از نیکوکاران و عبادتکنندگان میشود؛ چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران میپندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نیکوکارى و زُهد و تقواى آنها سخن بگویند، گویى عبادت خود را منّتى بر دیگران میپندارند. خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک میشمرند و این امور سبب میشود که امتیاز فوقالعادهاى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر دیگران بهطور آشکار و پنهان بپردازند.
ازاینرو، انسان شریف و با شخصیت هیچگاه به خودخواهی و غرور مبتلا نمیشود؛ چون به مفاسد آن پی میبرد و میداند که غرور یک پدیدۀ نامیمون است که اگر به جسم انسان داخل شود، شخصیت و جوهر او را فاسد میگرداند؛ چنانکه میگویند: «افراد با شرف؛ اگر به منزلتى هرچند بزرگ برسند از شادى تکبّر نمیورزند؛ مانند کوهى که بر اثر بادها نمیجنبد، و افراد پَست با کمترین مقام از شدّت شادى به تکبر مبتلا میشوند؛ مانند گیاهى که گذر نسیمى او را به حرکت در میآورد».