نویسنده: ابوجریر
اگر نگاهی گذرا به تاریخ درخشان امت اسلامی داشته باشیم، می‌دانیم که امروز در جهان، غربیان خویشتن را منبع تمدن معرفی می‌کنند و برای هم‌عصران بی‌خبرمان چنان وا نمود می‌کنند که تمام اسباب آسایش بشر را برای جهان همین اروپایی‌ها مهیا نموده‌اند؛ پس باید سری به تاریخ اروپا بزنیم که در همین عصر طلایی که ایشان به‌نام عصر تاریک می‌نامند، وضعیت ایشان و مسلمانان چگونه بوده است؟
فروپاشی امپراتوری روم در سده‌ی پنجم، وضعیت جامعه‌ی اروپا را از نظر اجتماعی، مذهبی و فرهنگی دچار تزلزل کرد، به گونه‌ای که نابودی جامعه‌ی اروپای مسیحی، سبب پیدایش دوره‌ای به نام «قرون وسطی» شد. در این دوره به دنبال بحران‌های اجتماعی ناشی از خلاء قدرت سیاسی متمرکز و توانمند، سطح علمی جامعه‌ی اروپا تنزل زیادی یافت و فرد یا نهادی هم در اندیشه‌ی بسط یا بهبود آن نبود؛ علاوه بر این، امتناع کشیشان مسیحی به گسترش جامعه در حوزه‌ی علمی برای سرپوش گذاشتن به اعمال خود، خصوصاً امتزاج دین مسیح با خرافات و برپایی دستگاه «تفتیش عقاید»، به شدت از جریان‌های علمی جلوگیری کرد و با این کار، جامعه‌ی اروپا را به لحاظ سیاسی، اقتصادی و اخلاقی به‌ورطه‌ی نابودی کشاند. سرانجام، علی‌رغم همه‌ی سخت‌گیری‌های کلیسا، فرقه‌های متعددی در مسیحیت و در جامعه‌ی اروپای سده‌های میانه، نظیرِ «پروتستان» شکل گرفت که راه را برای انجام اصلاحات دینی هموار و اروپا را وارد رنسانس نمود و در این میان، برخی عوامل در فراهم‌سازی این تغییر و تحول مؤثر بودند، از جمله می‌توان به تماس مردم اروپا با شرق اسلامی از طریق اسپانیا و سیسیل، به ویژه بعد از جنگ‌های صلیبی اشاره کرد. در این مقاله بر آنیم اوضاع اجتماعی، دستگاه تفتیش عقاید از سوی کلیسا و تأثیر آن را بر وضعیت اجتماعی و علمی اروپا در سده‌های میانه بیان نماییم.
مهم‌ترین علمی که در قرون جدید با یافته‌های خود باعث ایجاد درگیری‌های جدی بین کلیسا و دانشمندان و ایجاد شک و تردید نسبت به آموزه‌های کلیسا شد، علم‌نجوم بود؛ دانشمندانی چون کپلر، کوپرنیک و بعدها گالیله در قرون ۱۴ و ۱۵ میلادی با تحقیقات خود در علم‌نجوم، به نتایجی رسیدند که در تعارض با جهانی بود که کلیسا به مسیحیان معرفی می‌کرد.
طبیعتاً این چنین یافته‌های علمی، که البته سده‌ها پیش از آن توسط برخی از دانشمندان یونانی و فارسی مطرح شده بود، با توجه به فضای حاکم بر اروپای «قرون وسطی» یک انقلاب تلقی می‌شد؛ چرا که ضربه‌ی محکمی به جهان‌بینی مؤمنان مسیحی نسبت به جایگاه انسان در جهان هستی به وجود می‌آورد.
کلیسا در برابر این اکتشافات علمی که در تعارض با آموزه‌های خود بود، ساکت نماند و واکنش‌های تندی نسبت به دانشمندانی که نظراتی معارض با کتاب مقدس ارائه کردند، نشان داد؛ چرا که باید به این موضوع توجه داشت که نظام تعلیم و تربیت، سده‌های متمادی در تسلط کلیسا قرار داشت و بر پایه‌ی آموزه‌هایی که زاییده‌ی فکر کشیشان و پاپ‌ها بود، بنا شده بود.
ضمناً این آموزه‌ها به دلیل گره خوردن به عقاید دینی در هاله‌ای از تقدس قرار داشتند؛ بنابراین، زیر سوال رفتن این جهان‌بینی تبلیغ شده توسط کلیسا، می‌توانست حرمت و قداست ساختار کلیسا را زیر سوال ببرد.
شاید معروف‌ترین این واکنش‌ها در مورد «گالیله» باشد که مجبور شد در محکمه‌ی تفتیش عقاید، نظر خود در مورد گردش زمین به دور آفتاب را انکار کند؛ اما این موضوع محدود به یک شخص نبود؛ به عنوان مثال: کلیسا معتقد بود که قوس قزح کمانی است در دستان خداوند که هرگاه اراده کند از بندگان خود با استفاده از آن انتقام می‌گیرد. همین موارد بود که منجر به انقلاب شد و در نتیجه‌ی آن، نظام دموکراسی به میان آمد؛ به همین خاطر به «قرون وسطی» عصر تاریک می‌گویند، این یک نمونه از جهالت مردم اروپا بود؛ حتی جنت و دوزخ به‌فروش می‌رسید و تکت (بلیط) محو گناه فروخته می‌شد. اسلام و مسلمانان بودند که برای بشر طرز اعتراض و انقلاب را تعلیم داد، اگر بشریت از حقیقت چشم‌پوشی نکند، باید صراحتاً بگوید اسلام بود که در عالم، تمدن و فرهنگ را به بشر آموخت و انسان‌ها امروزه در یک زندگی پر از مدنیت زیست می‌نمایند.

نتیجه‌گیری

بشریت باید بدانند که یگانه کسانی‌که برای اهل دنیا پیام سعادت و خوش‌بختی را به ارمغان آوردند، مسلمانان بودند؛ مسلمانان بودند که برای اهل «حجاز» انسانیت را آموختند که از زنده به گور کردن دختران دست بکشند و بدانند که یک امری قبیح است. مسلمانان بودند که تاریکی اروپا را به روشنی تبدیل نمودند، حالت اروپا طوری بود که انسان‌های فقیر به بردگی گرفته می‌شدند ولی از مسلمانان انسانیت آموختند. مسلمانان بودند که به مردم آموختند که اعتراض بر حکام و اظهار نظر نزد حکام، یک امر پسندیده است؛ اگر تمدن مسلمانان نمی‌بود مردم اروپا هرگز این را نمی‌آموختند که جنت در دنیا فروخته نمی‌شود و تکت اجازه‌ی انجام گناه فروخته نمی‌شود، مردم اروپا از بردگی پاپ‌ها بیرون شدند؛ البته این خوش‌بختی هنگامی نصیب مسلمانان بود که اسلام حاکم بود و حاکمیت اسلام تنها در بُعد عبادت و یا چند اعمال سنت و تطبیق بعضی حدود، که سازمان ملل ناراحت نشود، محدود نبود؛ بلکه در تمام ابعاد زندگی بشر از سیاست داخلی و خارجی، شروع تا اقتصاد و تعلیم و تربیت، اجتماع و… حکم‌فرما بود. دولت اسلامی و مسلمانان معیار اعمال خود به جز شریعت الهی و خوشنودی الله مهربان چیزی دیگر را قرار نمی‌دادند و رضایت الله سبحانه‌وتعالی یگانه هدف نهایی‌شان بود، همین بود که حرف اول از مسلمانان بود، تمدن از مسلمانان بود، اختراع و اکتشاف از مسلمانان بود. اما از روزی که مسلمانان از اصل‌شان یعنی اسلام فاصله گرفتند و به جای رضای الله کریم، رضایت کفر جهانی را انتخاب نمودند و معیار اعمال‌شان منفعت مادی و نظام‌هایی که به سیستم غرب اساس گذاری شده، قرار گرفت، دیگر روز خوشی را در این کره‌ی خاکی ندیدند چه رسد، دست به تمدن، رشد و تعالی پیدا کنند.
بر امت اسلامی لازم است که به اصل خود دوباره رجوع کند که عبارت از وحدت سیاسی و حاکمیت اسلام «وحکم بما انزل الله» و پذیرفتن اصل توحید که «ولاء وبراء» است، تا دوباره عزت از دست رفته‌ی مسلمانان به دست آید و در دنیا، زندگی مملو از آسایش و آرامش داشته باشند و در آخرت، بهشت مکان و قرارگاه ابدی و سرمدی‌شان باشد.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version