نویسنده: دکتور فضل احمد احمدی
-
فاشیزم و تحولات
ایتالیا، جایگاه نخستین پیدایش ایدئولوژی فاشیستی، از آن کشوهایی بود که در آن آشوب اقتصادی و بیثباتی سیاسی پس از جنگ فراگیر شده بود. در حکومت پارلمانی ضعیف این کشور، گروههای مختلف: کمونیستها، آنارشیستها، سندیکالیستها و چندین گروه دیگر در راه رسیدن به قدرت میکوشیدند. طی چهار سال پس از جنگ، این وضعیت ادامه داشت. از میان گروهها و حزبهایی که میخواستند وضع موجود را تغییر بدهند، حزب فاشیست ایتالیا به رهبری بنیتو موسولینی به اعتراض خشونتآمیز روی آورد. حزب فاشیستی در سال ۱۹۱۹ به رهبری بنیتو موسولینی تأسیس شد و از آن پس مورد پشتیبانی آریستوکراسی و ارتش ایتالیا قرار گرفت. اعضای فعال این حزب که در راهپیماییهای بزرگ پیراهن سیاه میپوشیدند، در ۲۸ اکتبر ۱۹۲۲، در روم نظامی فاشیستی برقرار کردند و حزب فاشیست به قدرت دست یافت. این رخداد مهم، در نگاه ایدئولوژی فاشیستی، آغاز مهمترین و شکوهمندترین عصر تاریخ ایتالیا را نشان داد.
اقدام حزب فاشیست ایتالیا، با هیچ معیار انقلابیای سازگار نبود. این اقدام حرکتی بود برای گرفتن قدرت، توسط اقلیتی رزمنده، که بهطور مؤثر سازمانیافته بود، تأمین مالی شده بود، رهبری توانمندی داشت و مصمم بود که ارادۀ خود را بر مردم تحمیل کند؛ اما این حزب در راه مدیریت قدرت خود و جامعه، برنامۀ سازندهای نداشت، هیچ مجموعۀ پیوسته و پایداری از اصول و مبانی فلسفی و ایدئولوژیک نیز نداشت. تنها قولی که میداد این بود که کشور را از تهدید گستردۀ بلشیویزم حفظ خواهد کرد.
همچنین، در آغاز دستیابی حزب فاشیست ایتالیا به قدرت سیاسی، چندان فرصتی برای تفکرات فلسفی نبود، اما حکومت فاشیستی باید موقعیت خود را استوار میکرد و هرچه کار تخریب ایتالیای دموکراتیک را پیش برد، خطرهای اصلی نظام فاشیستی نیز معین و مشخص شد. از این پس رهبری حزب فاشیست ایتالیا، از جمله خود موسولینی، کوشیدند به نظریههای سیاسی بپردازند تا رسیدن به قدرت و حفظ قدرت خود را توجیه کنند.
آشکار است که حد فاصل سال ۱۹۱۹، یعنی پایان جنگ اول جهانی تا اواسط جنگ دوم جهانی، اروپا دستخوش تغییرات عمدهای شد که بهواسطۀ آن دموکراسیهای نوپای لیبرال پس از جنگ با اشکالاتی مواجه شده و تعداد زیادی از آنها به دست نیروهایی که با مسامحه (اکنون آنها را نیروهای دست راستی مینامیم) سرنگونشدهاند. با نگاهی به نقشۀ دوم، میتوان گفت: اکثر این تحولات پیش از آغاز جنگ دوم جهانی، در سالهای ۱۹۳۹ صورت گرفتهاند، گرچه پیروزیهای نظامیان آلمانی به تسریع آن در سالهای جنگ کمک شایانی کرده است. چون اولین نمونۀ برجستۀ چرخش به راست در ایتالیا اتفاق افتاد (گرچه به لحاظ تاریخی اولین مورد نبود) که خود را «فاشیزم» نامید و چون ایتالیای فاشیست توجهات بسیاری را در اروپا و سراسر جهان به خود جلب کرد، عنوان «فاشیزم» با اندکی اغماض به عموم جنبشها و حکومتهای راستگرای عصر اطلاق شده است و گاهی نیز سالهای مابین دو جنگ جهانی را «عصر فاشیزم» نامیدهاند.
بااینحال، چشم بستن به ویژگیهای مشترک جنبشها و حکومتهای فاشیستی هم راه بهجایی نمیبرد. نمیتوان به سهولت به تمام کسانی که آنها را صورتهای گوناگونِ یک پدیدۀ یکتای شرورانه میشناختند، دست به بیدقتی یا تعمیمدهی سادهلوحانه زد. تصور «فاشیزم» بهعنوان یک پدیدۀ یکتا، تصوری است که ریشه در روح عصر مورد بحث دارد و به همین واسطه واجد اعتباری اصیل و قابلاعتناست و معنا و واقعیتی که با خود به زمانمان حمل میکند، همان اندازه واقعی است که هر روایت و تصور دیگری. بااینهمه، حتی نگاهی اجمالی به وقایع اروپای بین دو جنگ، هر دانشجوی تاریخی را مجاب میکند که در پس نشانِ سرسریِ فاشیزم، طیف وسیعی از ایدهها و شخصیتها و نهادها و حکومتهای مختلف وجود دارد که نمیتوان تنوع و اختلافاتشان را انکار کرد. برخی با اشتیاق و افتخار عنوان فاشیست بر خود نهاده و برخی از فاشیست خواندن خود ابا داشتهاند، برخی بهجای آن از ناسیونال سوسیالیزم استفاده کردهاند که در جای خود سؤالهای متعددی دربارۀ نسبت میان دو جزء این عنوان پیش میکشد. بعضی با جدیت مرام «فاشیستی» و علیالخصوص، ویژگیهایی که آن را از سایر نحلههای راستافراطی متمایز میکرد، پی گرفتند و بعضی تنها جنبههایی از آن را، حتی گاه به طرزی شبهه انگیز، پذیرفتند تا روکشی نازک با نقش و نگارهایی حاکی از تندروی بر رویکرد عموماً محافظۀکارانهشان بکشند.
بنابراین، فاشیزم ایده و باوری نیست که منحصربهفرد خاص و زمان و مکان ویژهای باشد، این آموزۀ سیاسی در طول تاریخ با تحولاتی که به میان آمده و باعث دگرگونی آن شده است، تحولیافته و بارنگ و پوششهای متفاوت، عرضاندام کرده است و همچنان تعدادی از این اندیشه پیروی میکنند و هرروز به عرضیات زندگی سیاسی بیشتر از پیش دامن میزنند.
ادامه دارد…