نویسنده: عبیدالله نیمروزی

در محضر شاهان و حکام، حکما و پارسایان

لحظه‌ای کنار مقبرۀ حکیم سنایی توقف کردیم و با دعای مغفرت و تلاوت سورۀ فاتحه، ایصال ثواب نمودیم. به یاد آوردم که در نوامبر سال ۱۹۳۳، علامه محمّداقبال لاهوری به زیارت مقبرۀ حکیم سنایی آمده بود و کنار قبر او ایستاده و با چشمان اشک آلوده، قصیده‌ای گفت که جزء اعجاب انگیزترین قصائد اوست. هم‌چنان از قبور اولیای خدا و صالحان امت، نظیر سید بهلول دانا، سید علی لالا، خواجه بلغار و شمس‌العارفین دیدن کردیم و بالاخره به زیارت مدفن شاه مجاهد و فاتح، سلطان محمود غزنوی، آن مردی که رهبری توانمند برای لشکرها بود، رفتیم. او همانگونه که جست و خیز تحرک صبحگاهان و شامگاهی برای جوانان آسان است، دلاورانه به سرزمین های اجنبی نفوذ می‌کرد و اسلام را در هند استحکام بخشید و قوانین بی‌بیناد آن را که حدود ۸ قرن هند را به اسارت کشانده بود، درهم شکست.

آموزه‌های دیدار

با حالت افسرده و در عین حال، مطمئن و با ایمان به عظمت و بقای خدای تعالی و معترف به ضعف و ناتوانی و کوتاه‌بینی انسان که به ظاهر و تجلیات مغرور است، از این دیدار بازگشتیم. من نسبت به تمام پایتخت‌های بزرگی که اکنون با کثرت بناها و استحکامات و عمران و آبادانی‌ها، مقامات و اهالی آن‌ها اعتماد کرده‌اند و فخر می‌کنند، اطمینان خود را از دست داده‌ام. هم‌چنین، نسبت به حکومت‌های بزرگ و مقتدری که یورش‌ها و جولان‌ها دارند، دارای لشکرها و سپاه عظیم، قلعه‌ها و برج‌های بلند و بالا، و صاحب بناهای باشکوه و کارخانه‌های بزرگ هستند، اعتمادم به بقای آن‌ها از بین رفته است. با خود گفتم: بغداد، غزنین، قرطبه، سمرقند و بخارا با آن همه عظمت و جلال و اوصاف که از بین رفتند، چگونه این حکومت‌ها و شهرهای متمدن باقی خواهند ماند؟
شاعر عرب‌زبان چه زیبا سروده است:
اذِا مَا الّدهرًّ جر علی اَناس                       کَلا کلّه اَناخَ بِآخریِناَ
فقُل لِلشاَمَتیِنَ بِنَا اَفِیقُوا                          سَیلقیُ الشامَتوُن کَماَ لَقِیناَ
یعنی: «هرگز زمانه برای مردم باقی نمی‌ماند. همۀ آن برای دیگران باقی خواهد ماند. به بدخواهان بگویید که آگاه باشند. بزودی آنچه که ما به آن مواجه شدیم، روبروی آن‌ها قرار خواهد گرفت.»
و راست گفت خداوند با عظمت که: «وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ»؛ یعنی: ما اين روزها [ى شكست و پيروزى] را ميان مردم به نوبت مى‏‌گردانيم [تا آنان پند گيرند].
با کوله‌باری از تأثیرات، معلومات و مشاهدات از این گردش تاریخی، بازگشتیم و ناهار را در مهمانخانۀ دولتی آنجا صرف کردیم. بعد از اندکی استراحت، نماز ظهر را ادا کردیم. لحظه‌ای در مورد وضعیت فعلی این شهر با خود فکر کردم که کجاست آن شهر بزرگ غزنین و این وضعیتی که به روستای کوچکی تبدیل شده و تعداد ساکنان آن بین هزار تا ۱۵ هزار نفر بیشتر نیست؟ ذات خداوند پاک و مقدس است و تبدیل کنندۀ شب و روز و تغییر عصر و زمانه به دست اوست.

سخنی در مورد محمدظاهرشاه و سردار داودخان

بیشتر هیئت‌های اعزامی از سوی مؤسسۀ «رابطة العالم الإسلامی» به کشورهایی که سفر می‌کنند، با رؤسای جمهور و پادشاهان آن کشورها ملاقات می‌کنند. بسیار آرزو می‌رفت که این هیئت نیز بتواند با محمدظاهرشاه ملاقاتی داشته باشد، اما به نظر می‌رسید مراجع ذی‌صلاح و مسئولین تشریفات، مخالف این امر بودند. به هر حال، تا آخرین روز اقامت ما در کابل، منتظر این دیدار بودیم. بعدها شنیدیم که محمدظاهرشاه در آخرین لحظات سفر از وجود ما مطلع شده بود و ابراز داشت که چرا در فرصت مناسبی به او اطلاع داده نشده است. محمدظاهرشاه در قصر خود زندگی می‌کند و نسبت به ملت خود عزلت و گوشه‌نشینی دارد. به ندرت از قصر خارج می‌شود و مانند بعضی از پادشاهان مسلمان در سرزمین‌های دیگر، وجهۀ مردمی ندارد.
سفیر محترم عربستان شیخ محمد احمد شبیلی می‌گوید که فقط یکبار آن هم وقت تحویل سند اعتماد او را دیده است و بس.
از بعضی از برادران پرسیدم که چه کسی باعث و محرک این گرایش مهلک بلاد به سوی تمدن غربی و مظاهر فریبندۀ آن است؟ و چه کسی سبب شده که زنان افغان نقاب از چهره بردارند و به‌سوی اردوها و پادگان‌های نظامی روی آورند؟ در پاسخ گفتند: «سردار محمدداوودخان، پسر عمو و داماد محمدظاهرشاه.»
زمانی‌که در پغمان بودیم، قصر داوودخان را به ما نشان دادند و گفتند که قبلاً در این مکان مدرسۀ دینی بوده که خان آن را به مکان دیگری منتقل کرده و اینجا را برای سکونت خود برگزیده است. به نظر می‌رسد که افرادی که گرایش دینی دارند، چندان میل و رغبتی به قوانین و تصرفات او نشان نمی‌دهند و به ما اطلاع دادند که او رهبر حزب دموکرات ملی است و بیشتر مردم به این حزب علاقمند هستند.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version