خاندان علامه ندوی از تبار پاکان و سلالهی نیکان و از سادات «حسنی» میباشد، خاندان روحپرور و علمدوستی که دارای ویژگیهای بسیار ارزشمندی میباشند و این خاندان از آنجاییکه از نظر نسبی با رسول مکرم اسلام صلیاللهعلیهوسلم نسبت دارند، در هر دوره و زمانی حامل بیرق تزکیه و اصلاح و خودسازی و علمدار جهاد، مبارزه، ایثار و شجاعت بوده است.
حضرت سید ندوی از ذریت پاک و مبارک حضرت حسن رضیاللهعنه میباشد و به همین دلیل خویش را «حسنی» لقب میدهد.
سلسله نسب ایشان به واسطهی عبدالله الاشتر بن محمد ذوالنفس الزکیه به حضرت حسن و سپس به رسول اکرم صلیاللهعلیهوسلم میرسد.
دو نفر از رجال این خانواده به طور ویژه و مخصوص در سرزمین هند و پاکستان جان خود را از دست دادند، یکی همین عبدالله الاشتر بود که نوادۀ حضرت عبدالله المحض فرزند حضرت حسن مثنی رضیاللهعنهما است، ایشان در زمینهی سیرت و صورت، زهد و تقوا، سخاوت و بخشش، همچون پدر بزرگوارش بود و از آنجاییکه بزرگ خاندان خود بود، ایشان را شیخ العتره مینامیدند، عبدالله المحض عالم و محدث بزرگی بود. از تابعین حدیث روایت میکرد و بنابر فضل و کمال و سیادت ایشان در نزد خلیفهی راشد، عمر بن عبدالعزیز محترم بود در آغاز دورهی عباسیان علیه منصور (خلیفهی وقت) خروج کرد که سرانجام دستگیر و به زندان رفت و همانجا وفات کرد.
او در سال 145 هـ.ق از خوف شمشیر خونآشام خلیفۀ عباسی، ابوجعفر منصور به سرزمین سند آمد که در همین سال، پدر ایشان محمد ذوالنفس الزکیه کنیتاش ابوالقاسم و امام و مقتدای دوران بود؛ پس از درگذشت پدرش علیه منصور قیام کرد و عام و خاص مردم حجاز، امامت و سیادت ایشان را پذیرفتند، امام مالک و امام ابوحنیفه رحمهماالله نیز ایشان را تایید و نصرت کردند و مدینهی منوره به زیر حکم ایشان در آمد.
منصور با مشاهدهی محبوبیت و مقبولیت بینظیرش، لشکری علیه ایشان گسیل ساخت و در نزدیکی مدینهی منوره با هم در افتادند که در نتیجه، محمد به درجهی رفیع شهادت نایل گشت. ایشان در هنگام شهادت 35 سال سن داشت و در مدینۀ منوره به دست سربازان منصور به درجهی رفیع شهادت نایل گردید و سپس عبدالله الاشتر را دنبال کرد، تا اینکه عبدالله با حاکم «سند» جنگیده و شهید گردید و پس از آن، همراهان او از ترس بیحرمتی با جنازهی ایشان، آن را در نهر و رود سند انداختند.
یکی دیگر هم از مردان این خاندان حضرت مولانا سیداحمد شهید میباشد که حکایتاش مشهور است.
جد دوازدهم مولانا، عالم کبیر و مجاهد بزرگ، «امیر سید قطب الدین» است که برادرزادهی شیخ عبدالقادر گیلانی بود، و در سال 607 هجری و در دوران پرفتنه، پناهگاه مسلمانان عراق، ایران و ماوراء النهر بود. شیخ قطب الدین، اله آباد، قلعۀ کره و مانک پور را فتح نمود.
در قرن یازدهم هجری، یکی از بزرگان این خاندان از «کره و مانک پور» رخت سفر بربسته بیرون شهر رای بریلی در کنار رود سند، رحل اقامت افکند، نام این بزرگمرد شاه علم الله بود که از مریدان مرشد بزرگ حضرت سید آدم بنوری بود؛ گرچه ایشان قصد داشت به مکهی مکرمه برود؛ اما به اشارۀ شیخ خود، این مکان را برگزید و ایشان همراه با خویشاوندان، مسجدی را با دستان خود بنا نمود که نقشهی آن را مطابق مکهی مکرمه کشید و در خشت بنیاد آن، آب زمزم ریخت، آن محل به نام تیکه (خانقاه) شهرت یافت، این مسجد شاه علم الله هنوز در جای خود باقی است؛ گرچه چند سال پیش، به خاطر کثرت جمعیت، مقداری توسعه داده شد. شاه علم الله در اتباع سنت نیز بیهمتا بود.
یکی دیگر از مردان مبارز، تلاشگر و برجستۀ این خاندان، حضرت سیداحمد بن عرفان میباشد که در راه اعلای کلمهی حق، لحظهای از جد و جهد باز نایستاد و با شهامت و مردانگی بینظیری در برابر ستمگران جابر زمان و سلاطین جور، ایستادگی نمود تا اینکه در سن 83 سالگی جام شهادت را نوشید. با شهادت ایشان، روح غیرت ایمانی و جوش عشق حق در هند تا حدودی بیدار گردید و به حرکت در آمد.
در همین خاندان در سال 1914 میلادی کودکی چشم به جهان گشود که در سن نه سالگی از سایۀ عطوفت پدر محروم و یتیم گشت.
این کودک که نامش علی و کنیهاش ابوالحسن بود، در جهان به نام مولانا سید ابوالحسن علی ندوی مشهور گشت و کارنامهای نوین آفرید. پدربزرگ ایشان حضرت مولانا فخرالدین خیالی است که مصنّف و شاعر بزرگی در عصر خود به شمار میرفت و پدر ایشان مولانا سید عبدالحی حسنی هم ادیب ماهر و عالم وارستهای میباشد که کتاب گرانقدر ایشان «نزهة الخواطر» در تذکرهی رجال هند از شهرت ویژهای برخوردار است و چندی پیش در بیروت با نام «الإعلا م بما فی تاریخ الهند من الأعلام» چاپ و منتشر گردید.
مادر گرامی مولانا سید ابوالحسن، خیرالنساء حافظ قرآن و شاعر بود، کتابهای متعددی تألیف نمود، از آن جمله برای زنها کتابی به نام «حسن معاشرت» به رشتهی تحریر در آورد. یکی از خواهران بزرگ مولانا هم به نام بیبی امةالله تسنیم «ریاض الصاحین» را به اردو ترجمه نمود.