قبلاً مورد بحث قرار دادیم که دلایل بیشماری مانند فقر، تسلط بر اموال و داراییهای مردم توسط رجال دینی، گسترش حرکتهای آزادیخواه و مخالف امور دینی و گسترش عقلگرایی و بالارفتن سطح مطالعۀ ملت اروپا، سبب تغییر در نگاه و نظر مردم اروپا نسبت به حکومت دینی و شکلگیری انقلاب عظیم در فرانسه گردید.
همۀ این تغییرات خبر از از وزیدن بادهای تغییر در قارۀ اروپا میداد و در مورد آغاز عصری جدید که متضاد با عصور گذشته در زمینۀ ارزشها، افکار و موضعگیریها بود، هشدار میداد. از میان کشورهای اروپایی، فرانسه دارای حالات فرهنگی و اجتماعی خاصی بود و صلاحیت قبول این تغییرات را بهصورت خاص و ویژه داشت.
چند سال قبل از انقلاب فرانسه، فساد سیاسی و فروپاشی اقتصادی در فرانسه به اوج خود رسیده بود، بهگونهای که وزیر خزانۀ ملی فرانسه آقای «کالون» در سال 1787م. به این مورد اعتراف کرده بود و حکومت برای جلوگیری از این ناتوانی، مالیاتهای جدید کمرشکن را تعیین کرد که در نتیجه، حالات اقوام ضعیف از قبل بدتر شد و موجی از گرسنگی و بیکاری شهر را فرا گرفت.
در همین زمان که صبر ملتها لبریز شده بود و آنها را گرسنگی و فقر به زانو درآورده بود، دو گروه از مردم بودند که در انواع نعمتها و خوشگذرانیها غرق بودند و از انواع لذتها بهرهمند بودند: 1- رجال دینی و مردان کلیسا؛ 2- طبقۀ اشراف و ثروتمندان، در کنار اینها نیز خاندان اربابها که بار سنگینی بر دوش همه بودند، قرار داشت.
حالات بهگونهای رسیده بود که نجات ملتها میطلبید که عملکرد و حرکتی صورت بگیرد تا ظلم را برطرف کند و کابوس آن را از فرومایگان دور کند. به همین دلیل تمام آحاد ملت کنار هم قرار گرفتند، کشاورزان، کارگران و قسیسهای کوچک یک جبهه قرار گرفتند و در مقابل آنها، ائتلافی از دو طبقۀ محتکر؛ یعنی: رجال دینی و اشراف صورت گرفته بود.
تقدیر الهی بر این رفته بود که ملت ضعیف فرانسه بر زورمندان پیروز شود و افراد طغیانگر و رفاهطلب شکست بخورند. این انقلاب نتایج بسیار با اهمیتی در جهان غرب بهدنبال داشت؛ بهگونهای که برای اولین بار در تاریخ اروپای مسیحی، دولت جمهوری برپا شد که اساس فلسفۀ آن بر حکمرانی ملت بهجای حکمرانی الله، آزادی دینی بهجای اعتقاد به کاتولیک، آزادی و حریت شخصی بهجای اعتقاد به اخلاق و قیود دینی و بر اساس قانون اساسی بهجای مصوبات کلیسا برپا شده بود.
این انقلاب، عملکردهای ناآشنایی داشت، بهگونهای که جمعیتهای دینی را منحل اعلان کرد، راهبها و راهبهها را آزاد ساخت، اموال کلیسا را مصادره کرد و تمام امتیازات آن را لغو اعلان کرد و عقاید دینی بهصورت عمیق و شدید مورد نبرد قرار گرفت و رجال دینی به منزلۀ کارمندان عادی نزد حکومت قرار گرفتند.
این تفاقات و نتایج و اثرات این انقلاب، دلایل و علل بیشماری داشت که بعضی از آنها را میتوان چنین بررسی نمود:
1- تفکر ضد دینی آن عصر؛ یکی از مهمترین علل و دلایل برپایی انقلاب فرانسه و نتایجی که از آن سرچشمه گرفت، مکاتب و حرکتهای مختلفی بود که در عصر روشنفکری با یک هدف واحد شکل گرفته بود و آن هم فروپاشی و ازبینبردن دین و آموزههای آن و جایگزیننمودن طبیعتگرایی بهجای آن بود.
برای این هدف، سه مکتب و نظریه تلاش و کوشش میکردند:
1- مکتب علمی؛ این مکتب، متشکل از افرادی بود که دارای جهش و انگیزۀ علمی بودند و افکار و آرای دینی را متضاد با علم و دانش میدانستند. بارزترین نمونۀ این مکتب، نویسندگانی بودند که «پروژۀ دائرة المعارف» را به سرپرستی «دنی دیدرو» سرپرستی میکردند و طبق گفتۀ ویلز: با دشمنی کور، به دین کفر میورزیدند.
2- مکتب دوم: خیزش و مکتبی بود که با جهش اجتماعی و سیاسی برخاسته بود. در رأس این نظریه نیز روسو نویسندۀ کتاب «العقد الاجتماعی» ( پیمان اجتماعی) بود که این کتاب به نام انجیل انقلاب فرانسه مشهور شده بود. «مونسکیو» فیلسوف فرانسوی و نویسندۀ کتاب «روح القوانین» نیز در رأس این حرکت قرار داشت. رهبران انقلاب فرانسه از نوشتهها و گفتههای وی استفاده کردند و مبادی و اصول خود را از وی الهام گرفته بودند.
هدف و غرض اندیشۀ اجتماعی واضح و آشکار بود و آن جایگزینکردن مصلحت اجتماعی و ارتباط سودمند فردی بهجای اخلاق و نظام دینی بود. در این نظریه، عبادت و بندگی جامعه جایگزین بندگی الله جلجلاله قرار گرفت. قبل از روسو نیز بسیاری از متفکرین غربی در قرنهای گذشته به این چیز قایل بودند و تفاهم فردی و منفعت افراد را جایگزین دینگرایی قرار داده بودند.
3- مکتب فلسفی ضد دین؛ این مکتب را فلاسفۀ عقلگرا رهبری میکردند. آنها در مورد ارتباط فرد با دولت و تبلیغ جامعهای که در آن دین از دولت جدا باشد از دیگران پیشی گرفته بودند. نزد این گروه لازم بود تا دین کاملا ملغی شود تا اینکه طبیعتگرایی و قانون طبیعت جانشین آن شود.
فیلسوف یهودی، «اسپینوزا» رهبر تفکر علمانیت از نظر اینکه آن را منهج و راه درست زندگی میدانست بود. وی در کتاب «رسالة فی اللاهوت والسیاسة» مینویسد: «یکی از موارد بسیار خطرناک بر دین و دولت آن است که به افراد دینگرا حق صدور مصوبات و اجازۀ دخالت در کارهای دولت داده شود. برعکس آن، بقا و استقرار دولت زمانی بیشتر خواهد شد که مردان دینی فقط به سوالاتی که بر آنها عرضه میشود پاسخ بدهند و در این راه بر میراث قدیمی که یقین بر آن بیشتر است و قبولیت آنها در میان مردم بیشتر است، اتکا بکنند.»
فیلسوف دیگری که این مکتب را تایید و تبلیغ میکرد، «فولتیر» بود. وی دین اهل اندیشه و تفکر را خالی از خرافات و افسانههای متناقض میدانست. فیلسوف آلمانی، «کانت» معاصر انقلاب فرانسه بود و آن را تایید میکرد و همین اندیشه و تفکر ضد دینی را نیز تایید میکرد.
به این علت و با تفکر بیدینی، انقلاب فرانسه توانست تفکر فلسفی قدیمی را بزرگ جلوه دهد و اخلاق و ارزشهای دینی را رد کرده و ارتباطات محض منفعتگرا را ابزار مقدس ارتباطی قرار دهد. پس درواقع، بیدینی و حس فرار از آموزههای دینی، اولین علت و دلیل موفقیت و به ثمرنشستن انقلاب فرانسه بود.