در مباحث گذشته، گسترش نظام سکولاریسم و عقاید مرتبط با آن را مورد ارزیابی قرار دادیم و نیز این مورد را بررسی کردیم که موضوع دینگریزی و تنفر از کلیسا و مردان آن و نیز گسترش تفکر طبیعتگرایی و اعتماد به مادیات و طبیعت از مهمترین علل و دلایل شکلگیری و رشد نظریۀ سکولاریسم و جامعۀ غرب بود.
این طبیعتگرایی و نگاه به مادیات و عالم هستی بهعنوان «اله» و پروردگار، زمینۀ گسترش الحاد و بیدینی را در جامعه بهوجود آورد و راه را برای انقلاب فرانسه فراهم کرد. نظام اجتماعی که بر زندگی اروپا در قرون وسطی سیطره افکنده بود، نظام «فئودالی» و اربابرعیتی و «اقطاعی» بود. چهبسا این نظام، ظالمترین و زشتترین نظام در طول تاریخ بشر بود. البته نباید فراموش کرد که تمام نظامهای جاهلیت و غیر اسلامی همواره ظالم و ستمگر بودهاند و هیچگاه از عدل و انصاف کار نگرفتهاند، اما این نوع نظام جاهلیت در اروپا یعنی نظام اربابرعیتی بسیار ظالمتر و ستمگرتر بود.
این درحالی بود که جامعۀ بشری در شرق بهترین زندگی را تحت ادارۀ حکومت اسلامی سپری میکرد. حکومتی که بهترین و عادلترین حکومتی بود که تاریخ بشری تا به حال بهخود دیده بود.
اما این مسلم است که طبیعت بشری بهگونهای است که از ظلم همواره نفرت دارد و آن را انکار میکند؛ به همین علت از کوچکترین و مختصرترین فرصت برای قیام علیه آن استفاده میکند و علیه ظالمان انقلاب کرده و پایههای حکومت ستمگر آنها را درهم میشکند و خرد میکند.
اولین تلاشهای اروپاییها برای رهایی از ظلمهای نظام اربابرعیتی به کشمکشهای مربوط به مسلمانان در زمینۀ فتوحات اسلامی در اروپا بر میگردد و این موضوع در زمان جنگهای صلیبی به اوج خود رسیده بود. اروپاییها با الگوگیری از رشادتهای مسلمانان و تلاشهای آنها برای کسب حریت و آزادی خود، تصمیم به انقلاب و قیام علیه ستمگران گرفتند.
نادرست نخواهد بود اگر بگوییم بردگان فرانسه، رهبران انقلاب علیه نظام اربابرعیتی بودند؛ زیرا موقعیت جغرافیایی آنها با بخش مسلماننشین اندلس، حملات سهمگین صلیبی و همچنین دوری آنها از مرکز پاپیسم رومی، همۀ اینها سبب شد تا روح آزادیخواهی و رهایی از بردگی در آنها دمیده شود. قبل از انقلاب اصلی و معروف فرانسه، در قرن چهاردهم میلادی اولین انقلاب توسط کشاورزان فرانسوی شکل گرفت؛ این انقلاب گرچه مانند تمام قیامهای دیگر، سرکوب و خاموش شد اما در اذهان عموم این موضوع را فراهم ساخت که امکان قیام و انجام یک حرکت پیروزمندانه در آینده خواهد بود و در زمینۀ ظهور انقلابهای شبیه آن در گوشههای مختلف قارۀ اروپا موثر قرار گرفته بود.
یکی از بزرگترین علل عدم موفقیت انقلابکنندگان و بربادرفتن تلاشهای آنها این بود که کلیسا که خودش درگیر نظام اربابرعیتی بود، در مقابل انقلابکنندگان ایستاد و تلاشهای آنها را خنثی و متلاشی ساخت. ازاینرو، میتوان گفت که کلیسا مردم را فقط از نور اسلام دور نساخته بود، بلکه حتی تعالیم انجیل را که دعوت به محبت و گذشت و تسامح میداد، نقض کرده بود و با امرا و پادشاهان نظام اربابرعیتی در جهت خشم و غضب بر مردم و ذلیلساختن آنها، رقابت و مسابقه داشت.
اولین فرد کلیسا که نظام اربابرعیتی را مشروع قرار داد و برای آن دلیل مشروعیت تراشید، قدیس «توماس اکوئین» بود. او معتقد بود که نظام اربابرعیتی نتیجۀ خطای آدم علیهالسلام بود و باید رعیت و زیردستانِ نظام فئودالی، تقاص و تاوان این خطا را با بردگی و تحویل بخشی از درآمد و مالیۀ خود پرداخت کنند. اما گویا آنها خودشان جزو فرزندان آدم حساب نمیشدند و از تقاص این خطا معاف بودند.
در مورد انقلاب کشاورزان فرانسه یک حقیقت را نباید فراموش کرد و آن اینکه این انقلاب، علیه کلیسا و عقاید آن و درجهت تمرد از آن نبود، بلکه به این علت بود که از کلیسا میخواستند تا رسالت معنوی خود را حفظ بکند و مبتلا به نظام ظالم اربابرعیتی نشود.
ویلز مینویسد: «انقلاب ملت فرانسه علیه کلیسا، دینی بود. بدینصورت که اعتراض آنها علیه قدرت و سلطۀ کلیسا نبود بلکه در مقابل عملکرد و نقاط ضعف آن بود. سرپیچی آنها از کلیسا درجهت شانهخالیکردن از امور دینی نبود بلکه آنها امور و اعمال کلیسا را کاملتر و فراگیرتر میخواستند. آنها به این علت به پاپ اعتراض کردند که وی بهجای اینکه رئیس دینی جهان مسیحیت باشد، امیری ثروتمند، دنیاطلب و خالی از روحانیت قرار گرفته بود.»
پس از انقلاب و در خلال آن، پادشاهان مرکزی توانستند اشراف مسیحی را که به «بارونها» مشهور بودند، در تحت رعایت و سرپرستی خود داخل کنند و املاک و اموال آنها را نیز در دولت خویش ادغام کنند و برای آنها نوعی امتیازات اختصاص داده شود، این حرکت، به لطف دستیابی حکومت به باروت تکمیل شد؛ زیرا قلعههای بارونها توانایی ایستادگی علیه این سلاح را نداشتند.
این موضوع نیز سبب بهرهگیری مضاعف رئوسا و بزرگان از بردهها و چپاول مالیاتها قرار گرفت.
تحول دیگر نیز در قالب ظهور حرکتهایی که افرادی مانند «مارتین لوتر»، «ژان کالوین»، و «رودلف والتر ریچارد هس» آنها را رهبری میکرد، ظهور کرد. بهگونهای که این حرکتها وحدت ظاهری جهان غربی و مسیحی را از بین برد و سلطۀ کلیسای مرکزی را بهوسیلۀ احداث مذاهب و فرقههای زیاد و بدون حد و حصر، ضعیف و ناتوان ساخت.
این تحول در کنار تحولهای گذشته، منجر به ازهمگسستگی و شکاف جامعۀ اروپا و تغییر بعضی از اصول ثابتۀ آن شد، بهگونهای که شهرهای اروپایی شروع به رشد کرد و طبقهای میانه بهنام «بورژوازی» ظهور کرد و بهعنوان رقیب قوی برای پادشاهان اربابرعیتی در قالب تاجران شهرهای بورژوازی که مثابۀ آغاز و طلیعۀ بزرگان نظام سرمایهداری بودند، قرار گرفتند.
در کنار این موارد و تحولات، گسترش تولید کاغذ و چاپخانهها عامل فعال در زمینۀ نشر و توسعۀ این بیداری و حرکت انقلابی بود. بهگونهای که رسالهها و کتابهای مختلفی در سالهای منتهی به انقلاب چاپ و نشر شد. آمارها نشان میدهد که تعداد رسائل سیاسی از 312 عدد در اوایل دهۀ 1780م. به بیش از 3000 عدد در سال 1789م. رسیده بود. همزمان، تعداد مشترکین روزنامههای پاریسی نیز به شدت کاهش یافت که منجر به کاهش درآمد ناشران غیر پاریسی گردید.