روایت كردهاند كه امیرمعاویه در محل اعلام نتیجه داورى حضور داشت یا در همان نزدیكى مستقر بود و یزید بن حر عبسى را نزد حضرت على فرستاد تا حضور او را در محل دومة الجندل به اطلاع وى برساند، قاصد نزد حضرت على (رضیاللهعنه) رفت و ایشان را به حضور در آن محل دعوت كرد و گفت: «حضور شما موجب صلاح و ترك مخاصمه و خاموشى فتنه خواهد شد».
حضرت على فرمود: «من مىخواهم اینها را كنترل كنم، اگر این افراد را رها كنم و در اینجا حضور نداشته باشم، در این شهر، فتنهاى بزرگتر از جنگ آنان با اهل شام پدید خواهد آمد، من از طرف خود، ابوموسى را كه مردم انتخاب كردهاند، اعزام مىكنم و عبداللّه بن عباس را نیز با او مىفرستم و او جانشین من است و حضور او مانند حضور من است، سپس آن دو را فراخواند و با گروهى از اسبسواران اعزام نمود».
به نظر مىرسد این اقامت امیرالمؤمنین سبب شد تا زمینه براى فرصتطلبى دشمنان صلح فراهم شود و شایعه كنند كه ایشان تحكیم را لغو نموده و از آن منصرف شده است. به همین دلیل، اشعث بن قیس نزد ایشان رفت و گفت: «اى امیرالمؤمنین! شایع شده است كه شما داورى را گمراهى مىدانید و پایدارى بر آن را كفر مىدانید و خود از آن توبه كردهاى» حضرت على خطبهاى ایراد نمود و فرمود: «هر كس گمان كرده كه من از موضوع داورى برگشتهام، دروغ گفته است و هر كس آن را گمراهى مىداند، خودش از آن گمراهتر است».
خوارج با شنیدن این سخن، از مسجد بیرون آمدند و شعار «لا حكم الا للّه» سر دادند، به حضرت على گفتند: اینها علیه تو خروج (قیام) كردهاند، فرمود: «من تا زمانى كه آنها به جنگ نیامدهاند، با آنها نمىجنگم و آنان این كار را خواهند كرد».
از این نص به وضوح پیداست كه امیرالمؤمنین چقدر به تحكیم پایبند بود و از همان زمانى كه قرآن برافراشته شد، خرسندى خود را ابراز داشته و نظر به حفظ خون مسلمین و بزرگداشت قرآن به رغم مخالفت خوارج فرموده بود: «من به (عمل بر) قرآن سزاوارترم».
اهتمام ایشان به مسئله صلح و اعتمادش به ابوموسى (رضیاللهعنه) به حدى بود كه فرمودند: «یا اباموسى داورى كن، گرچه به قطع گردنم تمام شود».
شاید حدود محبت حضرت على با جماعت مسلمین و علاقه شدید ایشان به صلح را، از موضع وى در برابر صلح و این فرموده ایشان مىتوان دریافت، آنجا كه مىفرماید:
«إن استطعت أن تكون السلم فافعل»؛ اگر در راه ایجاد صلح كارى از دستت بر مىآید دریغ مكن.
همچنین رنج هایى كه از ناحیه سپاه خویش متحمل شد و مشكلاتى كه خوارج سبائى و آشوبطلب براى ایشان پدید آوردند. آشكار مىگردد.
دستآوردهاى تحكیم
قبلاً گفتیم كه اختلاف حضرت على و معاویه (رضىاللّهعنهما) بر سر خلافت و فرمانروایى نبود، بلكه اختلاف اساسى اجراى حد بر قاتلان حضرت عثمان (رضیاللهعنه) و سپس بیعت نمودن امیر معاویه با حضرت على (رضیاللهعنه) بود، بنابراین كسانى كه نتایج تحكیم را از نقطه نظر اختلافهاى اساسى بررسى مىكنند مىگویند: «داوران به هیچ نتیجهاى دست نیافتند».
یعنى داوران حضرت على را به اقامه حد بر خوارج سبائى و حضرت معاویه را به بیعت با خلیفه ملزم نكردند، زیرا این دو مسئله با هم مرتبط بودند و جداسازى آنها از یكدیگر ممكن نبود چرا كه دسترسى به هر دو موضوع مشكل بود و نتایج ناگوارى به دنبال داشت.
این نكته، بلندنظرى داوران و آگاهىشان را از ابعاد مسئولیتى كه به آنها سپرده شده بود و شناختشان را از بحرانى كه امّت اسلامى با آن مواجه بود، تأیید مىكند.
هرگز نمىتوان داوران را به كوتاهى در انجام وظیفه متهم كرد؛ زیرا آنها از شایستگىها و تجربه و امانت، دانش و بردبارى و كاردانى برخوردار بودند.