وقتی تلاشهاى صلح ناكام شد، جنگ آغاز گشت؛ امّا از آنجاییكه طرفین مسلمان بودند و یكدیگر را دوست مىداشتند لذا، شور و شوق خاصى نسبت به جنگ نشان نمىدادند، عموماً مىخواستند كه به یك صورت صلح برقرار شود. روش جنگ چنین بود كه از طرفین یك یك نفر وارد میدان شده با هم به مبارزه مىپرداختند، تا چند روزى همین وضعیت جنگى ادامه داشت! سپس مقدارى شدت گرفت، بدین گونه كه از هر لشكر یك سردار با گروه خود به میدان مىآمد و با رقیب خود به جنگ مشغول مىشد، هر دو لشكر فقط به تماشا اكتفا مىكردند.
تا یك ماه این وضعیت ادامه پیدا كرد، بعد از اینكه ماه ذى حجه به پایان رسید، جنگ تعطیل شد، و ماه محرم در مذاكرات صلح سپرى شد، طبعاً مدت این یك ماه به این نتیجه رسیدند كه جنگ و خونریزى میان مسلمانان فایدهاى ندارد، و باید به یك طریقى صلح و آشتى كنند.
امّا در این ایام گروه عبداللّه بن سبا كه وجود جداگانهاى نداشت و با لشكر ضم شده بود، بیكار ننشست؛ افراد این گروه مرتباً تلاش مىكردند كه فضاى محبّت و تفاهم برقرار نشود و عداوت افزایش بیابد.
مشكلاتى كه بر سر راه صلح قرار داشت این بود كه حضرت على رضىاللهعنه بههیچ وجه نمىتوانست از خلافت كناره گیرى نماید. ضمناً براى او مجازات قاتلان حضرت عثمان و شورشیان نیز مشكل بود؛ در واقع مجازات نمودن یك فرمانده برجسته مانند مالك اشتر و محمد بن ابىبكر و مجازات صحابى جلیلالقدرى مانند عمّار بن یاسر و دشمن قرار دادن مردم كوفه و مصر چندان كار ساده و آسانى نبود؛ علاوه از آن بهطور قطع و یقین، تشخیص دادن قاتلان حضرت عثمان و شركاء قتل مشكل بود؛ حتى همسر حضرت عثمان رضىاللهعنه نتوانست آنها را بهطور قطع مشخص و معین بكند، چون یكبار حضرت امیر مؤمنان در مورد قصاص قاتلان صحبت فرمودند، ده هزار نفر نیزهها را بالا گرفته و گفتند: ما قاتلان عثمان هستیم. از همه ما قصاص بگیرید».
از آن طرف حضرت امیر معاویه رضىاللهعنه فرزند ابوسفیان و جزء امراء و أشراف عرب بهشمار مىرفت؛ او برادر زوجه رسولاللّه صلیاللهعلیهوسلم و كاتب وحى آنحضرت صلىاللهعلیهوسلم بود. و با توجّه به خویشاوندى نزدیك با حضرت عثمان رضىاللهعنه خود را وارث خون او تصور مىكرد. از دیدگاه حضرت امیر معاویه رضىاللهعنه قتل چنین شخصیت بزرگى را امر مشتبه قرار دادن و عدم قصاص قاتلان او كاملاً مغایر با عقل و واقعیت بود، به همین دلیل او توجیهات حضرت على كرّماللّهوجهه را در این خصوص درست نمىدانست. عدم بیعت طلحه و زبیر و بعضى از صحابه دیگر، با حضرت على موضع حضرت معاویه را بیشتر تقویت مىكرد؛ نظر عمرو بن عاص نیز با وى موافق بود، براستى اگر طرفداران هر دو جانب، در طول ماه محرم كه جنگ متوقف شده بود، براى صلح تلاش جدّى مىكردند، فرصت خوبى داشتند ولى متأسفانه در این دوران نیز گروه عبداللّه بن سبا به وسیله تحریكات مرموزانه خود سعى كرد تا هیچگونه تلاشى در جهت صلح مثمر ثمر نگردد.
تلاشهاى صلح
بعد از متوقف شدن جنگ در ماه محرم سال 37 هجرى، حضرت على كرّماللّهوجهه هیأتى چهار نفره جهت مذاكرات صلح نزد حضرت معاویه رضىاللهعنه فرستاد. در این هیأت، عدى بن حاتم، یزید بن قیس أرحبى، زیاد بن خَصَفَه، شبث بن ربعى شركت داشتند، شبث بن ربعی قبلاً نیز نزد حضرت معاویه رفته و با وى به تندى برخورد كرده بود، لذا رفتن مجدد ایشان خالى از خطر نبود.
این هیأت وقتى به خدمت حضرت معاویه رسید، نخست عدى بن حاتم بعد از حمد و ثنا چنین گفت: اى معاویه! شما باید اطاعت حضرت على را اختیار نمایید. اگر شما با وى بیعت نمایید، در میان مسلمانان وحدت و اتفاق به وجود خواهد آمد، بهجز شما و طرفدارانتان هیچكس دیگرى از بیعت امتناع نكرده است. اگر شما به مخالفت خویش اصرار بورزید، به احتمال زیاد مجدداً ماجراى جنگ جمل تكرار شود؛ وقتى سخنان عدى به اینجا رسید، حضرت معاویه رضىاللهعنه سخنان او را قطع كرده گفت: اى عدى! شما براى صلح و آشتى آمدهاید یا براى جنگ و ستیز؟! آیا شما با یادآورى ماجراى جنگ جمل مىخواهید مرا بترسانید؟ مگر شما نمىدانید كه من بچه جنگ هستم و از جنگ مطلقاً بیمى ندارم، من بخوبى مىدانم كه شما از قاتلان عثمان هستید، خداوند شما را خواهد كشت. بعد از عدى، یزید بن قیس آغاز به سخن كرد؛ او گفت: ما صرفاً فرستاده هستیم، هدف ما نصیحت كردن شما نیست لیكن بر ما لازم است كه بكوشیم تا در میان مسلمانان صلح و آشتى حاكم گردد و دو دستگى و تفرقه از میان برود آنگاه یزید بن قیس فضایل حضرت على را برشمرد و در مورد استحقاق خلافت وى سخن گفت: امیر معاویه در جواب وى چنین گفت: «ما حضرت على را به این دلیل شایسته خلافت نمىدانیم كه او قاتلان را پناه داده است. صلح و آشتى زمانى ممكن است كه او قاتلان حضرت عثمان را به ما تحویل دهد». وقتى سخنان معاویه به اینجا رسید فوراً شبث بن ربعى سخن او را قطع كرده گفت: اى معاویه! آیا شما عمار بن یاسر را قتل خواهید كرد؟ امیر معاویه گفت: چه چیزى مرا از قتل عمار باز خواهد داشت؟ من كه حاضرم او را در عوض غلام حضرت عثمان نیز قصاص نمایم، شبث بن ربعى گفت: شما هرگز به قتل وى موفق نخواهید شد، مگر اینكه زمین بر شما تنگ خواهد گشت. امیر معاویه رضىاللهعنه گفت: زمین قبل از آن بر شما تنگ خواهد شد، سرانجام هیأت صلح بعد از تبادل اینگونه سخنان خشونت آمیز بدون نتیجه برگشت.
سخنرانى تاریخى حضرت على (رضیاللهعنه)
بعد از آن حضرت معاویه رضىاللهعنه حبیب بن مسلمه فهرى، شرحبیل بن سمط كندى، سعد بن یزید بن أخنس را نزد حضرت على فرستاد. وقتى این هیأت به محضر حضرت على كرّماللّهوجهه رسید، نخست حبیب بن مسلمه به حضرت على كرّماللّهوجهه چنین گفت: «حضرت عثمان خلیفه برحق بود، و طبق كتاب و سنت عمل مىكرد، شما نتوانستید او را تحمل نمایید، پس او را به قتل رساندید، اگر واقعاً شما در قتل او دست نداشتهاید، پس قاتلان او را به ما تحویل دهید، سپس از خلافت كناره گیرى نمایید، بعد از آن مسلمانان هر كس را خواستند خلیفه قرار بدهند». حضرت على كرّماللّهوجهه با شنیدن این سخنان ناراحت شده حبیب بن مسلمه را ساكت كرد. سپس فرمود: شما حق ندارید در مورد خلافت و حكومت اینگونه اظهار نظر كنید، حبیب بن مسلمه گفت: شما ما را در حالتى خواهید دید كه آن را دوست نخواهى داشت، منظورش این بود كه شمشیر در میان ما و شما قضاوت خواهد كرد، حضرت على رضىاللهعنه فرمود: برو هر چه دلت مىخواهد انجام بده آنگاه حضرت على كرّماللّهوجهه برخاست و بعد از حمد و ثناى پروردگار و ذكر بعثت رسولاكرم صلىاللهعلیهوسلم درباره خلافت شیخین سخن گفت و فضایل و ویژگیهاى پسندیده آنها را بیان كرد. سپس فرمود: ما هر دوى آنها را در انجام وظایف محوله شایسته یافتیم، به همین دلیل با اینكه از لحاظ قرابت و خویشاوندى به رسولاللّه نزدیكتر بودیم در خلافت آن دو بزرگوار هیچ گونه مزاحمتى ایجاد نكردیم، سپس مردم عثمان رضىاللهعنه را خلیفه قرار دادند، عدهاى از وى ناراضى شدند، و او را به قتل رساندند، بعد از او مردم به دست من درخواست بیعت كردند، من درخواست آنها را نپذیرفتم، امّا طلحه و زبیر بعد از بیعت عهد خود را شكستند. از آن طرف معاویه علیه من اعلام مخالفت كرد در صورتیكه او مثل من سابق الاسلام نیست، من تعجب مىكنم چگونه شما مطیع و فرمانبردار او گشتهاید، در حالیكه من مردم را به سوى كتاب و سنت و اركان دین فرا مىخوانم و در راه احیاى حق و ابطال باطل تلاش مىكنم، شرحبیل بن سمط بعد از شنیدن سخنان حضرت على كرّماللّهوجهه به او گفت: آیا شما بر این امر گواهى نمىدهید كه حضرت عثمان بهطور مظلومانه شهید شده است؟ حضرت على كرّماللّهوجهه پاسخ داد: من نه عثمان را مظلوم قرار مىدهم و نه او را ظالم مىگویم. هیأت سه نفرى با شنیدن این جمله حضرت على فوراً برخاستند و گفتند: كسى كه عثمان را مظلوم تصور نمىكند ما از وى بیزار هستیم، نصیحت كردن اینگونه افراد هیچ گونه فایدهاى ندارد. بعد از برگشتن این هیأت تلاشهاى قابل ذكرى درباره صلح انجام نگرفت.