چون رسانیدن پیام اسلام بالای امت فرض میباشد؛ بناءً زمانی رسید که مسلمانان وارد یونان شدند تا دعوت را به شکل استدلال نیک؛ چنانچه الله سبحانهوتعالی فرموده: «وجادلهم بالتی هی أحسن»[1]؛ «و با آنان به نیکترین طریقه مجادله و مباحثه کن» حمل نمایند؛[2] ولی در عین دعوت متوجه شدند که افکار فلسفی و منطقی از قبیل: منطق ارسطو، سقراط و غیره حاکم بوده و بحثها پیرامون اینکه حق چیست و اینکه در حقیقت حق وجود ندارد مگر در میدان بحث، اگر کسی، با دلایل خود دیگران را قانع ساخت، این حق است و سایر بحثهای منطقی و فلسفی که بالای مغایبات بحث میکند وجود داشت و از طرف دیگر مسلمانان دعوتگر متوجه شدند که اگر منهج و شیوۀ بحث اینها را بیاموزیم، از طریق بحثهای خودشان اینها را میتوان قناعت دهیم؛ بناءً کتابهای فلسفی و منطقی لسان یونانی به لسان عربی ترجمه گردید تا اصول و منهج فلاسفه درست فهمیده شود؛ بدین اساس، این گروه مسلمانان به دنبال بحث منطقی و فلسفی ادامه دادند؛ حتی بحثها تا جایی رسید که بالای صفات الله سبحانهوتعالی عقل خود را اساس و آزاد گذاشته تا به هر نتیجهای که آن رسید، قضاوت کنند.
این بود تأویل نادرست از حیث متکلمین که انگیزۀ دعوت بود؛ اما بدون کدام اصول شرعی بهراه انداخته شده بود؛ لکن اکنون که قرنها از آنان گذشته، وضیعت طوری است که در جغرافیای مسلمانان دولتی وجود ندارد که اسلام را در میدان عمل منحیث یک مبدأ و نظام تطبیق کند؛ بلکه در عوض آن، نظامهای ساختهشدۀ بشر از قبیل دیموکراسی و سرمایهداری حکم فرماست که به شکل قطعی دعوت، حمل و تطبیق آن حرام میباشد؛ ولی از طرف دیگر در بین امت یک فضای خاص حاکم شده و واضح دیده میشود که یک عده از گروههای اسلامی، سیاستمداران و خطرناکتر از همه علماء اسلام، دوشبهدوش با دولتهای استعمار شدۀ مسلمانان از جانب کفار (غرب و آمریکا) آن را حمل و تطبیق کرده و به آن هویت میبخشند.
با دولتهای کفری اعلان دوستی نموده کفار را اولیاء خود میگیرند و در عین حال برای مشروعیت بخشیدن عمل خود، قرآن و سنّت را در خدمت خود گرفته مثل «والصلح خیر» «صلح بهتر است»؛[3] درحالیکه آیت مبارک در رابطه به زن و شوهر آمده و آن اینکه اگر یک مرد چند زن دارد و در میان زنان خود به یکی از آنان درست رسیدگی کرده نمیتواند و بیشتر وقت خود را به دیگر زنهای خود میدهد؛ بناءً به آن زن که توجه کم بالایش صورت گرفته از وی الله سبحانهوتعالی خواسته تا طلاق نگیرد و از حق خود به نفع دیگر زنهای شوهرش گذشت کند و فرموده «والصلح الخیر» در این کار وی خیر است (صلح خیر است) درحالیکه در ارتباط به اولیاء گرفتن کفار الله سبحانهوتعالی چنین میفرماید: «یَا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیاء بَعْضٍ وَمَن یتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»[4]؛ «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید [به طریق اولی آنان را به سرپرستی نپذیرید] ایشان برخی دوست برخی دیگراند [و در دشمنی با شما یكسان و برابراند] هر كس از شما با ایشان دوستی ورزد [آنان را به سرپرستی بپذیرد] بیگمان او از زمرۀ ایشان به شمار میرود و شكّی نیست كه خداوند افراد ستمگر را [بهسوی ایمان] هدایت نمیكند.»[5]
تنها با تغییر دادن نام دوستی به همکاری بین کفر و اسلام که از «تأویل و تحریف» نادرست بهوجود آمده حکم الله تعالی در مورد قضیه تغییر نمیکند؛ بلکه حکم به جای خود است؛ اما این افراد هستند که از مسیر اسلام دور شدهاند.
در عین حال ایشان را مشاهده میکنی که در پارلمان (جاییکه بنده برای خود قانون زندگی میسازد) خود را اجازه میدهند و مشوره میکنند تا حکم الله تبارک و تعالی را تطبیق کنیم یا هوای نفس خود را؛ در نتیجه نفسهای خویش را نسبت به حکم الله جلجلاله ترجیح داده و نامش را «شورا» که یک مفهوم شرعی است میگذارند و استدلال میکنند که ما عمل شرعی را انجام دادیم؛ چنانچه الله متعال میفرماید: «والذین استجابوا لربهم واقاموا الصلاة وأمرهم شوری بینهم»[6]؛ «کسانی که دعوت خدای خویش را اجابت کرده نماز را برپا کردند و کارشان با مشوره در میانشان انجام مییابد.»[7]
مهمتر از همه این است که آیا «شورا» و مشوره برای تطبیق اسلام میشود و یا برای عدم تطبیق اسلام، اگر محور تطبیق اسلام نیست؛ پس این دیگر مشوره و «شورا» نیست؛ بلکه یک پدیدۀ جدا از شورا میباشد که تنها و تنها نامش را «پارلمان» میتوان گفت، چون پارلمان خانهای است که در آن انسانها سعادت خود را اساس گذاشته و تصمیم میگیرند و این پدیده ناشی از زمانی بود که سعادت مردم اروپا از طرف کلیسا پایمال میشد و کلیساها، دین را در خدمت خود گرفته و در امور اجتماعی و شخصی مردم مداخله میکردند و به عنوان مستحقین از مردم منفعت حاصل میکردند، تا در نهایت مردم از ظلم و فریب آنها به تنگ آمده نظریاتشان را رد کردند و به ضد کلیسا برخاستند و در نتیجۀ قیام مردم در برابر کلیسا، پارلمان را به وجود آورد و مردم به این نتیجه رسیدند که تصامیمی که در مورد زندگی اجتماعی به همۀ ما تعلق دارد آن را به اساس اکثریت تصمیم میگیریم و نامش را عقل جمعی گذاشتند و در رأس پارلمان یک فرد را که تسلیم به تصمیم آراء وکیلان باشد، گویا که وی را اجیرخانۀ پارلمان تعیین نمودند، تا از اوامر آنها اطاعت کند؛ ولی مسلمانها امروز از یاد بردند که امیر دستور دهنده است نه دستور گیرنده و امیر تعیین میشود تا اسلام را تطبیق کند نه کفر را؛ چنانچه الله تعالی میفرماید: «و من لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الکافرون»[8]؛ ترجمه: «هرکس به غیر آنچه الله نازل کرده حکم کند، وی از کافران خواهد بود».[9]
و گاهی تحت حاکمیت گروههایی که خود را مدعی دین و نظام الله سبحانهوتعالی خطاب میکنند، در نصاب تعلیمی ثانویشان دیده میشود که به امت درس اسلام میدهند که هرگاه کسی دینش را عوض کرد، باید مورد احترام قرار گیرد؛ چرا که انسان دارای آزادی عقیده است و این باعث میشود که یک عده از منافقان برای هویت بخشیدن دموکراسی، مرتد شده و از اسلام به دین دیگری رجعت کند؛ در عین حال فرد و دولت عمل پست خویش را طوری ظاهر میسازند که گویا عمل شرعی را انجام دادهاند و دلیل خود را از آیت شریف میآورند؛ چنانچه الله سبحانهوتعالی میفرماید: «لا إكراه فى الدین»[10]؛ «در پذیرش دین اجباری نیست».[11]
درحالیکه آیت مذکور در مورد آن عده ذمیان، مستأمنین و معاهدینی است که به عنوان اتباع دولت اسلامی به شکل دوامدار مثل ذمی و یا به شکل موقت مثل معاهد یا مستأمن در قلمرو سرزمین اسلامی زیست میکنند، یعنی پیرامون مسلمانی نازل نشده است که در تلاش تعویض دیناش باشد؛ زیرا اسلام آمده و عقل انسان را خطاب قرار میدهد، تا توسط آن قناعت عقلی و اطمینان قلبی حاصل کند نه اینکه شمشیر را بالای گردن انسان نهاده از وی ایمان جبری بخواهد؛ ولی اینجا تاویل نادرستی در این مورد صورت گرفته درحالیکه در این مورد رسول الله صلیاللهعلیهوسلم فرموده است: «مَنْ بدَّل دینَه فاقتُلوه» (کسیکه دینش را عوض کرد، وی را به قتل برسانید.)[12]
به این ترتیب، زمانی که معاذ بن جبل رضیاللهعنه در یمن نزد ابوموسی اشعری مرتد را دید، وی پرسید که در مورد کیست؟ گفتند: کسی که قبلاً یهودی بود؛ سپس مسلمان گردید؛ ولی بعد از آن دوباره به یهودیت گرائید، ما از آن زمان تا حال تلاش داریم تا او به اسلام باقی بماند و از وی خواسته شد تا دو ماه صبر کند؛ ولی او فرمود: قسم به الله که در جایم نمینشینم تا زمانی که گردن وی را نزنم؛ سپس گردنش را زد و فرمود: الله تعالی توسط رسولش صلیاللهعلیهوسلم همچون تصمیم گرفته است که: «أن من رجع عن دینه فاقتلوه» أو قال: «من بدل دینه فاقتلوه» «کسیکه از دین خود برگشت؛ پس او را به قتل برسانید و یا گفته: کسی که دینش را عوض کرد، او را به قتل برسانید.[13]