نویسنده: عبیدالله نیمروزی

برتری امام ابوحنیفه رحمه‌الله در اجتهاد

نکتۀ مهم: در ادامۀ مطلب می‌توان گفت که محور اصلی بحث، نفس اجتهاد نیست؛ زیرا اجتهاد در آن زمان امری اجتناب‌ناپذیر بود و صحابه و تابعین نیز در مواقع ضروری اجتهاد می‌کردند؛ اما فضل ابوحنیفه رحمه‌الله در آن است که اجتهاد را به رسمیت شناخت و در کنار قرآن و سنّت و اقوال صحابه و تابعین، اجتهاد را به عنوان یکی از اصول استنباط یاد کرد و به آن عنوان بخشید و بیش از آن که خودِ این امر اهمیت داشته باشد، مبانی معرفتی و نظریۀ شناخت آن اهمیت دارد. امام ابوحنیفه رحمه‌الله به دقت از این حقیقت اطلاع حاصل کرد که فقه در ذات خود دانشی است که افزون بر دینی بودن، در حجم پُردامنه‌ای، با دنیای انسان هم مرتبط است و با توجه به آنکه دنیای بشر در سایۀ واقعیات هر عصری شکل می‌پذیرد؛ می‌باید ظرفیت سیّالی را برای پاسخگویی به اقتضائات هر عصری پدید آورد.
با درنگ در مجموع فتاوای ایشان، می‌توان به این حقیقت پی برد که با توجه به میزان جنبه‌های دینی و دنیایی احکام شرعی، او توانست عبادات و موارد آن را جدا از معاملات و مناکحات و مواریث ذکر کند و فهم دقیق محتوای این دانش بود که روش تدوین مباحث فقهی را شکل داد و ازاین‌رو است که از امام شافعی نقل کرده‌اند: «الناس فی الفقه عیال علی ابی حنیفة: مردم در فقه وام‌دار ابوحنیفه هستند»؛ زیرا امام ابوحنیفه اندیشه‌ای را وارد فقه کرد که پیش از آن سابقه نداشته است؛ یعنی در این حد گسترده و روش‌مند کسی به آن نپرداخته بود؛ و إلا مبنای همۀ مباحثی که امام ابوحنیفه پایۀ اجتهاد خویش قرار داده به نحوی در قرآن و روایات منقول از پیامبر اکرم صلی‌الله‌عليه‌وسلّم آمده است.
  1. در تاریخ تشریع تقریباً همۀ محققان اتفاق نظر دارند که نوع نگرش امام ابوحنیفه به دانش فقه، هم از حیث شکلی و هم از حيث محتوایی با آنچه پیش از آن رواج داشت، بسیار متفاوت بود و از او نیز روش‌اش را در هر دو زمینۀ پیش‌گفته، تلقی به قبول کردند و تأثیرات زیادی از او پذیرفتند. از حیث شکلی، آن بزرگوار را تدوین‌کنندۀ مباحث فقهی تحت عناوین مشخص دانسته‌اند. با اندک درنگی در فقهِ تابعین، به آسانی می‌توان دریافت که ابوحنیفه چگونه توانست مباحث فقهی را در طهارات، نماز و عبادات، ولاء، معاملات و مواریث سامان دهد.
  2. نوآوری امام ابوحنیفه تنها به تدوین دانش منحصر نبود؛ بلکه ماهیت طرح مباحث فقهی را نیز واقعاً دگرگون ساخت؛ زیرا از یک سو فقه را از دایرۀ روایت محض بیرون آورد و با به رسمیت شناختنِ اجتهاد، هم عمق بیشتری به این مباحث بخشید و هم دامنۀ فراخی را فرا رویش بازگشود؛ چنان‌که در تاریخ بغداد از زبان خود امام، مبانی فقهی‌اش چنین بیان شده است: در درجۀ اول به کتاب خدا فتوا می‌دهم و اگر حکمی را در کتاب خدا نیابم، به سنت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وسلم اعتماد می‌کنم و اگر حکمی در کتاب و سنت بیان نشده باشد، به سخنان صحابه نظر می‌کنم و قول هر صحابی‌ای را که خواسته باشم، می‌پذیرم و قول هر که را بخواهم ترک می‌کنم. و سخنان دیگران را بر قول آنان (صحابه) ترجیح نمی‌دهم و اگر سخنانی از تابعین از قبیل: ابراهیم، شعبی، ابن سیرین و حسن نقل شده باشد، باید دانست که آنان به اجتهاد خود عمل کردند و من نیز مانند آنان به اجتهاد می‌پردازم و به اجتهاد خود عمل می‌کنم.
  3. حرمت نهادن به کرامت و آزادی انسان: مراد ابوحنیفه از رأی، اعتماد کردن و ارزش نهادن به کرامت انسان و آزادی‌اش در تصرفات مربوط به زندگی اوست که پیش از او و بیش از او در قرآن کریم و احادیث پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وسلم، مورد تأکید قرار گرفته بود؛ اما در موج گرایش به متن و جریان متن‌زدگی این نگرش رنگ‌باخته بود و امام ابوحنیفه در کنار دیگر مبانی، رأی و اجتهاد انسانی را به ویژه در هیئت جمعیِ آن که در اجماع و خردجمعی تحقق می‌یابد، وارد استنباطات فقهی کرد و کسانی‌که در این باره با ابوحنیفه به مخالفت بر می‌خیزند، به نظر می‌رسد که جایگاه اندیشه و خِرد و دانش انسانی و ارزش آن را در قرآن و سنت درک نکرده‌اند.
بررسی جایگاه خرد و اندیشۀ بشری به عنوان موهبتی الهی به مجال گسترده‌تری نیاز دارد؛ اما در کوتاه سخن در قرآن‌کریم در کنار حصول شناخت با خبر صادق خود نیز به عنوان افزار جدایی‌ناپذیر مورد توجه است؛ چنان که منکران در قیامت می‌گویند اگر به اخبار صادق اعتماد داشتیم و یا به حکم خِرد عمل می‌کردیم، به این روزگار دچار نمی‌شدیم «و قالوا لو كنا نسمع أو نعقل ما كنا في أصحاب السعیر » (اگر در دنیا دعوت پیامبران را می‌شنیدیم و یا خرد می‌ورزیدیم، اکنون از دوزخیان نبودیم)؛ بنابراین، رأی انسانی اگر در والاترین مبحث اعتقادی که شناخت حقیقت است، از افزار راهیابی به شمار می‌رود؛ چگونه می‌توان بشر را از چنین نعمتی در تشخیص مصالح فردی و اجتماعی‌اش محروم ساخت، به ویژه آنکه رأی از نگاه ابوحنیفه رحمه‌الله بسیار فراگیرتر از قیاس، استحسان و مصادیق دیگر است.
ادامه دارد…
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version