در یادداشتهای قبلی از شایستگیها و ناشایستگیهای دموکراسی سخن به میان آمد، اما در چند یادداشت آینده به موضوع نقد دموکراسی در ترازوی نقد دانشمندان جدید و قدیم غرب پرداخته خواهد شد. اینکه دموکراسی از دیدگاه اسلام چه حیثیتی دارد و چگونه است، بعداً در این زمینه بهطور تفصیلی بحث خواهد شد. دانشمندان علوم سیاسی، نظام دموکراسی را زیر ذرهبین نقد قرار داده و از جهات مختلف اشکالاتی را بر آن وارد ساخته و ادعاهای بلندبالایی را که برای آن شده زیر سؤال بردهاند که در ذیل به پارهای از آنها اشاره میشود.
سقراط گفته است: «آیا موهومپرستی نیست که صرف عدد یا اکثریت سبب خِرَد خواهد شد؟»
سقراط، متوفای ۳۹۹ پیش از میلاد، نامدارترین چهرهٔ فلسفی جهان است که بعید است که کسی او را نشناسد. او را برخی معلم اول هم مینامند. او معتقد بود زمانی که در حکومتی چون دموکراسی محدودیتهای اخلاقی و دینی برداشته میشود، همه آزادند هر کاری که میخواهند انجام دهند؛ نتیجه اینکه آموزش و تربیت بهجای شفادادن جامعه، سبب بدترشدن تضادها و کشاکشهای اجتماعی میشود و این همان بیماریای است که دموکراسی از آن رنج میبرد؛ ازهمینرو، سقراط دموکراسی را به حکمرانی جهل و خودپرستی تشبیه میکند.
«آیا موهوم پرستی نیست که صرف عدد یا اکثریت سبب خِرَد خواهد شد؟ آیا نمیبینیم که در سراسر جهان تودهٔ مردم ابلهتر، خشنتر و ظالمتر از افراد اندک و پراکندهای است که تربیت و دانش، آنان را از دیگر مردمان جدا ساخته است.»
افلاطون گفته است: «دموکراسی سمبل حکومت جاهلان است.»
افلاطون، متوفای ۳۴۷ پیش از میلاد، شاگرد سقراط است و کمابیش به همان اندازه مشهور و نامآور است. افلاطون، دموکراسی را حکومت مردم نادان میشمارد که در آن، مردم فاقد عدالت و اعتدال و دارای هوا و هوس، جمع و صاحبنظر میشوند. حاصل چنین حکومتی اعدام فرزانگانی چون سقراط و گزینش اعضای شورای پانصدنفرهٔ آتن به قید قرعه است؛ درحالیکه قرعه روشی احمقانه است و همانطور که نمیتوان کسی را به قید قرعه پزشک یا آشپز ساخت، نمیشود و نباید به شیوهٔ قرعهکشی افرادی را صاحب حرفهٔ سیاست دانست. انتقاد افلاطون این است که میگوید وقتی شما مریض میشوید، نمیگویید که اکثریت جمع بشوند و ببینند که من چه بیماریای دارم، بلکه میروید نزد طبیب یا کسیکه تخصصش این است؛ پس چرا موقع حکومتکردن باید به نظر اکثریت توجه کنیم؟ «دموکراسی سمبل حکومت جاهلان است.»
«دموکراسی شهوات مردم را برآورده میکند و رهبران آن، امیال عامهپسند را ملاک سیاست قرار میدهند.»
توماس آکوییناس، متوفای ۱۲۷۴، که یکی از مهمترین چهرههای اندیشهٔ سیاسی مسیحی است، حکومت پادشاهی محدود به قانون را به دموکراسی ترجیح میداد و آن را معادل حاکمیت خداوند بر جهان هستی میدانست؛ زیرا حکومتهای پادشاهی به نظم طبیعت نزدیکترند، درحالیکه دموکراسیها از این نظم دورند.
نیکولو ماکیاولی، متوفای ۱۵۲۷، فیلسوف سیاسی، شاعر و نمایشنامهنویس مشهور ایتالیایی است که بیش از همه بهخاطر جزوهٔ «شهریار» شهرت یافته است. فرانسیس بیکن میگوید: «ما به کسانی همچون ماکیاولی مدیونیم که جهان سیاست و رهبران آن را آنطوری که هست به ما نشان میدهند، نه آنطوریکه باید باشد.»
«دموکراسی نظام بیثباتی است و قدرت دولت را حفظ نمیکند؛ درحالیکه حکومت نیرومند، نیازمند رهبری است که به زندگی سیاسی سامان میبخشد.»
هابز گفته است: «دموکراسی اجرانشدنی است؛ زیرا مردم با وعده فریفته میشوند.»
توماس هابز، متوفای ۱۶۷۹، یکی از برجستهترین فلاسفه و نظریهپردازان سیاسی اروپایی است که نقش زیادی در شکلگیری دانش جدید سیاست دارد. او حکومت مونارشی «یکهسالاری» را بر دموکراسی ترجیح میداد. به آن دلیل که مونارشی را بیش از بقیۀ حکومتها پاسبان آسایش و امنیت جامعه میدانست. به نظر هابز، دموکراسی به معنای حکومت مستقیم مردم از طریق مجلس اجرانشدنی است؛ زیرا عامهٔ مردم تنها در اندیشهٔ خواستههای شخصی خودشانند و لذا با وعدهٔ این و آن فریفته میشوند. پس آنانی را که بر میگزینند، نمایندهٔ واقعیشان نیستند؛ آنان کسانیاند که تنها خواستههای مردم را برآورده میکنند.
جان لاک، متوفای ۱۷۰۴، هرچند لاک را طراح و پدر دموکراسی به معنای امروزین آن میدانند و یکی از مهمترین فیلسوفهای سیاسی غرب است، اما در آثار او و پیروانش میتوان تقابل میان لیبرالیسم و دموکراسی را دید. یعنی لیبرالیسم و دموکراسی نمیتواند بهطور رضایتبخشی ترکیب شود و به علاوه طرح لیبرالدموکراسی نمیتواند سرانجام موفق باشد. [لوین. طرح و نقد… . نقل به مضمون] او دو نوع دیکتاتوری را شکلگرفته در درون دموکراسی میداند. نوع اول نفوذ تفکرات اکثریت در قانون برای محدودسازی اقلیت میباشد و نوع دوم عقاید اکثریت میباشد که باعث محدودیت برای گروههای خاص میگردد.
ژان ژاک روسو، متوفای ۱۷۷۸، یک فیلسوف و نویسندهٔ بسیار مشهور و نویسندهٔ دورگهٔ فرانسوی-سوییسی است که برخی از گفتههای او را میتوان در متن اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر و حتی قانون اساسی بسیاری از کشورها دید. روسو یکی از پدران اندیشۀ انقلاب فرانسه است. او بر آن است که فقط درستی شیوهٔ رأیگیری مستقیم و همگانی (دموکراسی مستقیم) اثباتشدنی است و نه هیچ چیزی بیشتر از آن؛ یعنی اینکه برای هر چیزی از مردم رأی بگیرند.
«دموکراتها نمیتوانند حقانیت دولت نماینده یا در واقع هر چیزی کمتر از دموکراسی مستقیم را توجیه کنند.».