فاشیزم را در آغاز، مکتبی پراگماتیزم و فاقد اصول و مبانی شناختهشدۀ علمی دانستهاند که پس از پیدایش و گذشت سالها از طوفانی که بپا کرد، از سوی تنی چند از صاحبنظران و اندیشمندان مانند هانا آنت، مارکوزه، اریک فروم، پولانزاس و… تدوین، نقد و بررسی شده و با اصولی همچون: خردستیزی، توتالیتاریزم، دشمنی با دموکراسی و مارکسیزم، اقتدارگرایی، میلیتاریزم، نژادپرستی و ناسیونالیزم تندرو، شناسایی و معرفی شده است. اراده از دید نیچه، قدرت است؛ یعنی ارادهای که اخلاق متعارف آن را محکوم میکند و بر پایۀ آن، ضعیفان باید به خدمت قدرتمندان درآیند و فرماندهی از آن قدرتمندان و پیروی، وظیفۀ ضعیفان است.
شخصیت آرمانی نیچه، قهرمانی است که زورش را در همهجا و همیشه بیپروا به کار میگیرد، قهرمان از خودش راضی است، از قدرت خود و از تظاهر به آن لذت برده و باید دلی از سنگ داشته باشد. دیگر خدایی در جهان وجود ندارد و آنچه وجود دارد، مرد برتر است. تودۀ مردم در واقع برای این زندگی میکنند که مورد بهرهبرداری طبقات فرادست قرار گیرند .میلیونها انسان باید نیست و نابود شوند تا یک مرد برتر بتواند به زندگی ادامه دهد .نیچه خود را چون رزمندهای رام نشدنی میدید که به عظمت مرد برتر دست یافته است و هیتلر این پندارهای بیپایه را که به کابوسی سهمگین میماند، تحقق بخشید. هیتلر و موسولینی در مقام مردان برتر و آرمانی نیچه، فرضیههای غیراخلاقی او را دستاویز قرار دادند و با چنگ زدن به آنها، کارهای غیرانسانی خود را توجیه کردند.
عنصر مهم دیگر در اندیشۀ فاشیزم، ملت و ملتگرایی بهعنوان یک نماد است. در واقع ملت و ملتگرایی نزد فاشیستها بیش از سایر اندیشهها اهمیت دارد؛ مثلاً نازیسم در درجۀ اول، بر نژاد تأکید دارد و پسازآن ملت را قرار میدهد. از نظر فاشیستها فرد نه بهعنوان مهمترین عامل، بلکه جزئی از ملت محسوب میشود، پس ملت چیزی غیر از تشکیل افراد است. این ملت است که فرد را در برگرفته، تکامل میدهد و همهچیز را به او میبخشد. یک فرد فاشیست باید طوری بیندیشد که نتواند وجود خود را خارج از ملت تصور کند؛ به این صورت، فرد احساس وفاداری کامل به ملت داشته و با آرامش خاطر، خود را وقف پیشرفت و عظمت ملت مینماید.
موسولینی در دکترین فاشیزم، که اندیشه، پایه و بنیادین نظریۀ فاشیزم را در آن پیش نهاده است، نوشت: «فاشیزم واکنشی در برابر دکترین روبهزوال سدۀ نوزدهم است. فاشیزم انسانی فعال میخواهد، که با همۀ توان عمل کند، انسانی که با همۀ مشکلات پیشرو، مرد و مردانه روبهرو شود؛ فاشیزم ارادهای است که فرد را برتر میکند و او را عضو آگاه جامعۀ معنوی مینماید؛ فاشیزم مفهومی تاریخی هم است: بیرون از تاریخ انسان هیچ است، فرد فقط در دولت، که ارادۀ آگاه و فراگیر انسان در وجود تاریخی آن است، نقش ایفا میکند. همچنین، «روکو» فاشیزم را چنین تعریف کرد: «درک تازهای از زندگی مدنی»، «ابتکاری قدرتمند»، «آغاز شدن فرهنگی نو» که فرضیهها، آرمانها و روشهای دموکراسی، لیبرالیزم و سوسیالیزم را رد میکند. روکو در مقایسۀ فاشیزم و ایدئولوژیهای گفته شده، نظر داد که لیبرالیزم و دموکراسی به منافع افراد مینگرند، سوسیالیزم به منافع طبقۀ اقتصادی معینی نگاه میکند، و در هیچیک از دکترین هیچ درکی از هدفهای برجستۀ اجتماعی و ملی یا از تکالیف و وظایف نسل حاضر نسبت به نسلهای آینده وجود ندارد.
با توجه به مطالب پیشین، باید تذکر داد که مفاهیم اصلی فاشیزم عبارت از شش مفهوم: خِردستیزی، داروینیزم اجتماعی، ملت گرایی، دولت فراگیر، اصل رهبری و نژاد پرستی که بیشتر در ناسیونال سوسیالیزم جای دارد، میباشد.
در واقع، با استفاده از این شش مفهوم میتوان به مفهوم واقعی فاشیزم پی برد و آن را از سایر اندیشههای سیاسی تشخیص داد. بهعبارتدیگر، مفاهیم ششگانه باعث میشود تا به بهترین شکل ممکن بتوان باور فاشیزم را شناسایی کرد.