نویسنده: م. فراهی توجگی
نگاهی گذرا بر مکتب فرانکفورت
بخش پانزدهم
نقدی بر نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت از دیدگاه اسلام
خداوند انسان را با نیروی عقل و اندیشه آفرید تا زندگیاش را از آن کانال سامان ببخشد و در امر تدارک امورات زندگی به بنبست برنخورد. مسیر درستی را در زندگی برگزیند و با روشنکردن چراغ اندیشه در ساحات تاریک زندگی گم نشود. در تشخیص خوب و بد و گزینش حُسن و طرد قُبح عاقلانه برخورد کند و منافع شخصی و مصالح عمومی را مراعات نماید تا جهان هم برای خودش هم برای همنوعانش جای بهتری برای زیستن قرار بگیرد و صلح و آرامش برقرار بماند و تنش و درگیری رخ ندهد.
با وجود این قوۀ ادراکی قوی، خداوند متعال برای رهمنودساختن انسان به ساحات فراغ معنویت و عروج به مدارج عالی روحانیت و ایفای وظیفۀ مقصودی خلقت بشر، دین و آیین اسلام را مشعل راه حیاتِ بشر قرار داد و برای تفهیم، ترویج و تطبیق آن، بهترین و برگزیدهترین بندگانش را انتخاب کرد تا در مقام معلمان انسانیت، حیات بشر را به سمت دار سعادت رهنمون شوند. در این میان، با تناسبی که آموزههای اسلام با خرد بشری دارد و تمام خواستههای فطری و ضروری آنان را محقق میکند، خرد و اندیشۀ بشری سریعاً با آن اُخت و جفت میشود و آن را بهعنوان دستورالعملی برای زندگیاش انتخاب میکند. اینکه خرد، حسن و قبح را از هم تشخیص میدهد و یکی را برگزیده و دیگری را طرد میکند، حاصل برداشتش از تعالیم دین است که خوبیها را تقریب نموده و بدیها را تبعید مینماید. تعلق انسانی در مکتب دین زانوی تلمذ میزند و تراشههای وجودش را با چسب محکم آن به هم وصل میکند و از آن صفحهای واحد میسازد که قادر به انعکاس محاسن و معایب زندگی است.
برهمینمبنا، خلقت انسان همراستا با تکلیفی الهی صورت گرفته است که همانا عبادت ربالعالمین باشد. اگر این بشر خویشتنش را از آن رشتۀ محکم بگسلد و بخواهد به تنهایی در صحرای تیه گام بردارد یا در جنگل متراکم سیر کند، سریعاً راهش را گم میکند. شاید با التجا به دامن عقل و خرد خویش، مسافتی را طی کند؛ اما از تکمیل مسیر و به پایانرساندن آن ناتوان میماند. بههمینمنظور، جوهر دین در فطرت بشر ودیعتی دیرینه و الهی است که کندن و دورانداختن آن مثل قطعکردن اندامی حیاتی در بدن است که زندگی بدون آن ناممکن است.
باوجوداین، در پهنای حیات، انسانهایی که هنوز در پیچوخم یافتن راهکاری متناسب و همسو با فطرت و حیات گم گشته و سرگردان هستند، گاهی با اتکا به خرد و اندیشۀ بشری، برداشتها، مقولات و افواهاتی را ترتیب و تنظیم میکنند و با ملاک و معیار قراردادن آنها، بر خویشتن میبالند و چشمانشان از درخشش برق میزند، اما با تطبیق آن در در زندگی عملی بهعنوان قانونی برای بقا در کنارهم، خیلی سریع به کوتاهی و تقصیرشان پی میبردند و دست به تغییر و تبدیل آن میزنند. شاید هم با وجود ادراک ناکارآمدی، اما از روی تعصب و خودکامگی، به دانش کوتهنظرانۀ خودشان پافشاری کنند و اقرار به نارسایی ننمایند. ولی آفتاب حقیقت برای همیشه پشت ابر دروغ و دغل باقی نمیماند و روزی طلوع خواهد کرد و عدهای دیگر به میدان خواهند آمد و آن کاستی و کوتاهی را برملا خواهند نمود.
تمام مکاتب در گسترۀ گیتی که نوعی آموزه و تعلیمی برای زندگی انسانها رقم زده و مشعلی کمسو از دانش محدود خودشان برافروختهاند، دچار همین تقصیر هستند و حلقههای زنجیرشان به هم پیوند مستحکم نمیخورد. تنها راه استحکام بینۀ دانش و تقویت اکتشافات و ادراکاتشان رجوع به تعالیم انبیا و برگشت به آیین فطریشان، دین اسلام، است. با موازنۀ آنچه محقق کردهاند، در ترازوی کتاب و سنت، میتوانند غبار کوتاهیها و کاستیها را از چهرۀ دانششان بزدایند.
مکتب فرانکفورت که تعریف، بنیانگذاران و اندیشههایش پیش از این گذشت، یکی از همین مکاتب است که در چند موضوع کلیدی و مرتبط با حیات و زیست بشری، آرا و نظریاتی دارد که ما در این مقاله هر یک را در سنجۀ دقیق دین اسلام وزن خواهیم کرد و هر کوتاهی و انسداد و تقصیر آن را از بیخوبن برای خوانندگان بیرون خواهیم کشید تا نارسایی و حتی ناکارآمدی چنین آموزههای محدودِ در ساحۀ خرد و اندیشۀ بشری هویدا گردد.
بررسی مؤلفههای مکتب فرانکفورت
در قلب نظریۀ انتقادى مكتب فرانكفورت این نکته نهفته است که جامعۀ نوین و عقلانیتِ ابزاری سرچشمۀ بحران حاضر در مؤلفههای اخلاقیِ عصر روشنگری است.
آدورنو و هورکهایمر معتقدند که خردباوران تلاش میکردند انسان را از ریشۀ اسطورهای رها کنند، اما از آنجایی که خردباوری نه به عقل عملی و احیای فردیّت انسان، بلکه به عقل ابزاری رسید، نتوانست خود را از بند اسطورهها رها کند. بنابراین، از خود عقل اسطورهای ساخت که بر آن حاکم شد. از نگاه مكتب فرانکفورت، در این فرایند، در نظریۀ انتقادی حرکتی را شاهد هستیم که روشنگری راستین و ارزشهای اخلاقی آن استثمار شدهاند. با تورق در اندیشۀ انتقادی مکتب فرانکفورت، میتوان مهمترین مؤلفههای اخلاقی نظریۀ انتقادی را فردیّت تکیه بر خرد خودبسنده و آزادی اجتماعی دانست. در حقیقت، در نگاه مکتب فرانکفورت، اخلاق و داشتن عملکرد اخلاقی احیا و توجه به این سه مؤلفۀ مهم در جوامع امروزی است.
در ادامه، این سه مؤلفۀ مهم در نظریۀ انتقادی از نگاه مکتب فرانکفورت و اندیشۀ اسلام بررسی و ارزیابی انتقادی میشود. از نظر اسلام، فردیّت، خرد، استقلال اراده و خودمختاری انسان دارای منشأ متافیزیکی است. دین اسلام فردیّت و آزادی انسان را در ارتباط با متافیزیک تعریف و شأن و منزلت انسان را با بُعد متعالی او در نسبت با نظام هستی و خدا تبیین میکند. طبق دیدگاه اسلام، بهکارگیری درست خرد، انسان را به این نکته رهنمون میسازد که موجودی وانهاده نیست و تحت ربوبیت الهی قرار دارد.
۱. فردیّت
فردیّت در نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت و تحلیل محتوای نظریۀ فرهنگ در مکتب فرانکفورت نشان میدهد که این نظریه تصویری ایدئال از انسان مختار را بهطور ضمنی در درون خود دارد. پیشفرضهای انسانشناختی این نظریه حاکی از آن است که انسان خودمختار و خلّاق میتواند تصمیمهای عقلانی بگیرد و ایدوئولوژیهای گوناگونی را که بر او تحمیل میشود، با خرد انتقادی تحلیل و نقد کند؛ در مقابل صنعت فرهنگ و ارزشهای واهی آن بایستد؛ استقلال رأی داشته باشد و با دیگران صحبت کند. دغدغۀ بیشازحد مکتب فرانکفورت به پدیدههای فرهنگی یا به تعبیر دیگر، به تظاهر و دستورهای حاصل از آگاهی انسانی، بیانگر توجه خاص این مکتب به فرد بهعنوان کانون اندیشه و عمل است.
انسان ایدئال از نگاه نظریۀ انتقادی انسانی است که توان ایستادگی در مقابل نظام سرمایهداری را داشته و به کمک آگاهی و خرد انتقادی، آن را نقد کند.
هانس دیرکس از قول آدورنو مینویسد: «در نظام سرمایهداری سوژه و فردیّت انسان تجزیه میشود و فرومیریزد تا جا برای یک من «سوداگر» باز شود که همهچیز را به صورت شیء و کالایی برای مبادله در میآورد تا بتواند آن را تصاحب کند. در این حال، سوبژکتیویته راستین پراحساس همچون گزینهای مقابل خود را به صورت چیزی متفاوت با این واقعیت دروغین نمایان میسازد… . بیدار نگهداشتن احساس رنج و احیای فردیّت وظیفۀ فلسفه بهعنوان نظریۀ انتقادی است.[1]
فردیّت در اندیشۀ اسلام
همانطور که بیان شد، فردگرایی را میتوان یکی از عناصر اساسی در مبانی نظریۀ انتقادی دانست و همچنین یکی از مؤلفههای اصلی در نظريۀ انتقادى مكتب فرانکفورت برشمرد، بعضی از جنبههای منفی و بسیار مهم فردیّت عبارتند از: رشد خودخواهی فردی، پشتکردن به منافع عمومی و فضیلتهای اجتماعی و زوال اخلاق اجتماعی در مکتب فرانکفورت؛ زیرا این مکتب با تأکید و تمرکز بر فردیّت دچار نوعی خودتناقضی شده و نظریۀ انتقادی سراسر تأکید بر فردیّت انسان است؛ درحالیکه یکی از عناصر اصلی در صنعت فرهنگ مولود نظام سرمایهداری همان فردیّتی است که نظریۀ انتقادی همواره بر آن تأکید کرده است. فردیّت یکی از ارکان اساسی روشنگری بود، ولی همین فردیّت موجب شد که روشنگری از آرمانهای خود فاصله بگیرد. همین موضوع هورکهایمر و آدورنو را بر آن داشت تا مقالهای تحت عنوان روشنگری به مثابۀ فردیّت تودهای بنویسند.
یکی از تناقضهای عمدۀ فردیّت در نظریۀ انتقادی این است که از یک طرف فردیّت در این نظریه معمولاً با مفهوم ضمنی نوعی اصل برابری همراه است و اصل حرمتگذاری به آزادی، همانند غایت ذاتی، اغلب یکی از اصول اساسی فردیّت در این نظریه قلمداد میشود؛ غافل از اینکه در درون فردیّت، مؤلفۀ دیگری وجود دارد که به تأکید بیانگر ادعای خودپرستبودن طبیعت فرد است. ازاینرو، چنانکه مولف بهدرستی خاطرنشان کرده است، این فردیّت تمایل دارد که افراد دیگر را نه بهعنوان هدف، بلکه همانند ابزار رسیدن به اهداف خویش قلمداد کند. این دقیقاً همان انتقادی است که مکتب فرانکفورت از صنعت فرهنگ و جامعۀ سرمایهداری میکند. در نتیجه، فردیّت در سخنان این مكتب تصویری متناقض خیر و شر از افراد بشر ارائه میدهد و نمیتوان هر دو را در یک تئوری معقول گنجاند.[2]
در نگاه اسلامی تأکید بر فردیّت انسان هیچگاه تناقضی به همراه ندارد؛ زیرا در این نگاه فردیّت حقیقی و حب ذات بیانگر حرکت انسان بهسوی غایت و کمال طبیعی خود است. به تعبیر دیگر، حرکت در راه مستقیم خلقت بههیچوجه مستلزم این نیست که فردیّت و خود واقعی آن موجود به خود دیگری تبدیل شود.
در این نگاه فردیّت و حب ذات هیچگاه موجب سرکشی و سلب آزادی از دیگران نخواهد شد؛ چراکه فردیّت در اندیشۀ اسلامی انسان را بهسوی کمال واقعی خودش سوق میدهد و او را از ناخود به خود حقیقی حرکت میدهد. از آنجاییکه خداوند در راستای خود من است و خود حقیقی من به خداوند ختم خواهد شد، ثمرۀ فردیّت و حب ذات نه محدودشدن به غرایز شخصی، بلکه غوطهورشدن در رضایت الهی است. پس بندگی خداوند عین فردیّتی است که موجب ازخودبیگانگی نخواهد شد؛ زیرا خداوند کمال فردیّت انسان و مقصد و مقصود فطری همۀ موجودات است.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. هانس دیرکس، انسانشناسی فلسفی، ص: ۱۳۶.
[2]. بهزاد حمیدی، بازشناسی فردگرایی و پیامدهای آن، ص: ۲۳۷.
