نویسنده: عبیدالله نیمروزی
پاسبان اندلس؛ سلطان یوسف بن تاشفین رحمهالله
بخش چهلویکم
بشارت آسمانی پیش از نبرد
در میانۀ شب، هنگامی که سپاه در سکوت سنگین انتظار به سر میبرد، فقیه جلیلالقدر، ابوالعباس احمد بن رُمیلة قرطبی که در محلّۀ ابن عبّاد جای داشت، ناگهان با چهرهای شادمان و نوری آشکار در نگاه بیدار شد. او با صدایی پرشور خبر داد: «همین اکنون رسول اکرم صلیاللهعلیهوسلم را در خواب دیدم که مرا به پیروزی مسلمانان بشارت داد و مژدۀ شهادت خودم را در صبح فردا به من داد.»
ابن رُمیله بیدرنگ به دعا و آمادهسازی پرداخت؛ سر و ریش خود را شانه زد، روغن بر مو نهاد و بدن را با عطر خوش آراست. خبر این رؤیای مبارک به ابن عبّاد رسید و او نیز بیدرنگ آن را به یوسف بن تاشفین گزارش داد، تا نشانهای دیگر بر آنچه از نیرنگ ابن فردلند پیشبینی کرده بودند، آشکار شود.
این مژده، همچون نسیمی روحافزا، در سراسر اردوگاه مسلمانان پیچید و جانها را از امید به پیروزی سرشار ساخت. روحیهها بالاتر رفت و دلها مطمئن شد که روز موعود، همان روز جمعه خواهد بود. بدینسان، آمادهسازی روانی سپاه به بهترین شکل انجام گرفت و همه در انتظار طلوع صبحی بودند که میتوانست تاریخ اندلس را دگرگون کند.[1]
نبرد سرنوشتساز زَلَّاقه؛ روزی که خونها به هم آمیخت
آمادگی برای نبرد
دو سپاه بزرگ برای رویارویی آماده شدند. مسلمانان با هوشیاری، از نیرنگ «الفونسو ششم» آگاه بودند. در حالیکه راهبان و کشیشان در صفوف مسیحیان، آنان را به جنگ تشویق میکردند، علما و فقها در کنار مسلمانان ایستاده و مجاهدان را به پایداری و شهادت فرا میخواندند.
یورش نخست الفونسو
الفونسو نخستین بخش از سپاهش را به فرماندهای «گارسیان» و «رودریک» برای حملهای غافلگیرانه بر اردوگاه اندلسیان به رهبری «المعتمد بن عباد» فرستاد. هدف او ایجاد وحشت و آشوب در دل مسلمانان بود.
اما پیش از رسیدن به اردوگاه، آنان با سپاه دههزار نفری مرابطین به فرماندهای «داوود بن عایشه» -از دلیرترین سرداران یوسف بن تاشفین- روبهرو شدند. اگرچه فشار دشمن و خشونت حمله، داوود را به عقبنشینی واداشت، اما ایستادگی قهرمانانهاش توانست شدت حملۀ مسیحیان را در هم بشکند و آنان را وادار به عقبنشینی کند. با اینحال، مرابطین در این مرحله تلفات سنگینی دادند.
دلاوری و خیانت در اردوگاه مسلمانان
«المعتمد بن عباد» با دیدن انبوه شوالیههای مسیحی در زرههای آهنین، آنان را چون کوههایی متحرک یافت. بسیاری از شاهزادگان اندلس که پیشتر به شکست دل داده بودند، میدان را رها کردند و با فراری ننگین گریختند. اما شجاعان اشبیلیه، به رهبری المعتمد، همچون شیران خشمگین جنگیدند. در این میان، مرابطین نیز در کنار آنان ایستادند و در آغاز نبرد قهرمانی وصفناپذیری نشان دادند.
پندار پیروزی زودهنگام الفونسو
با گذر زمان، مقاومت مسلمانان اندلسی رو به ضعف نهاد و موج فرار افزایش یافت. الفونسو چنین پنداشت که با همۀ قوای دشمن رویاروست. او نمیدانست که بخش عظیم سپاه مرابطین به فرماندهی یوسف بن تاشفین، هنوز پشت تپهای بلند و دور از چشم او در کمین نشسته است.
ورود یوسف بن تاشفین؛ نقطۀ عطف نبرد
در لحظهای سرنوشتساز، سپاه مرابطین با فرماندهی یوسف بن تاشفین وارد میدان شد. او گروههایی را برای یاری رساندن به المعتمد فرستاد و همزمان با سپاه اصلی خود بر اردوگاه الفونسو تاخت. ناگهان اردوگاه مسیحیان سقوط کرد؛ خیمهها به آتش کشیده شد و نگهبانان به قتل رسیدند یا گریختند.
هنگامی که الفونسو خبر سوختن اردوگاه خود را شنید، دست از تعقیب المعتمد کشید و برای نجات آن شتافت. اما یوسف منتظر او نماند؛ همچون سیلی خروشان بر مسیحیان تاخت. نبردی سخت درگرفت.
شور ایمان و تشویق فرمانده
یوسف بن تاشفین شخصاً سوار بر اسب، از صفی به صف دیگر میرفت و مسلمانان را به صبر و شهادت دعوت میکرد: «ای مسلمانان! استوار باشید در برابر دشمنان الله. هر کس شهید شود، به بهشت میرسد و هر که زنده بماند، پاداش بزرگ و غنیمت نصیب اوست.»[2]
او خود در پیشاپیش صفوف میجنگید؛ سه اسب زیر پایش در نبرد کشته شدند، اما گویا دست عنایت الهی او را از مرگ حفظ میکرد. مرابطین، با اقتدا به امیرشان، عاشقانه در پی شهادت، خود را به قلب دشمن زدند.
شکست قاطع مسیحیان
جنگ چندین ساعت ادامه یافت. هزاران نفر از مسیحیان کشته شدند و اجسادشان بر زمین انباشته گشت. سرانجام، هنگام غروب، نشانههای پیروزی مسلمانان آشکار شد. المعتمد و داوود بن عایشه که از عقبنشینی بازمیگشتند، با مشاهدۀ توقف ناگهانی تعقیب دشمن، دریافتند که کفۀ پیروزی به نفع یوسف سنگینی کرده است. آنان بار دیگر به میدان بازگشتند و بدینگونه، سپاه الفونسو در میان «سندان سپاه یوسف بن تاشفین» و «مطرقۀ سپاه المعتمد» گرفتار شد. دیگر راهی جز جنگیدن با نومیدی برای مسیحیان باقی نماند و شکست قطعی آنان رقم خورد.
آخرین ضربه و پیروزی شکوهمند مسلمانان در الزلّاقه
سرانجام ضربۀ نهایی فرارسید؛ زمانی که ابویعقوب یوسف بن تاشفین با چهار هزار تن از نگهبانان دلیر خود به قلب میدان تاخت. در این هجوم، یکی از سربازان او توانست خود را به آلفونسوی ششم، پادشاه قشتاله برساند و با خنجری ضربتی کاری بر ران او فرود آورد. خورشید رو به غروب بود و آلفونسو و یارانش دریافتند که مرگ در برابر آنان ایستاده است و دیگر امیدی به پیروزی ندارند.
با فرارسیدن شب و گسترش پردۀ تاریکی بر دشت خونین الزلّاقه -که سراسر پوشیده از اجساد و ویرانی بود- آلفونسو همراه با اندکی از سوارانش به تپهای نزدیک پناه برد. سپس، در دل تاریکی شب، با زحمت بسیار خود را به شهر قُرِیة رساند.
از سپاه عظیم قشتاله تنها چهارصد تا پنجصد سوار -بیشترشان زخمی- جان سالم به در بردند. روایتهای اسلامی در شمار تلفات دشمن مبالغه کردهاند و رقم ۱۸۰ هزار کشته را آوردهاند. در حالیکه کشتههای مسلمانان حدود سه هزار شهید بود. روشن است که تلفات مسلمانان هرچند کمتر از نصارا، اما همچنان بزرگ و سنگین بوده است. از سپاه آلفونسو، پس از گذر روزها، تنها حدود صد سوار زنده و فرسوده خود را به طلیطله رساندند.
این نبرد بزرگ در ۱۲ رجب سال ۴۷۹هـ.ق/۲۳ اکتبر ۱۰۸۶م رخ داد. مسلمانان آن را به نام الزلّاقه -برگرفته از نام دشتی که کاروزار در آن روی داد- میخواندند. اما روایات اروپایی مسیحیان، برای کاستن از هول شکست، آن را به دو نبرد جداگانه تقسیم کردهاند: نخستین رویارویی با سپاه المعتمد بن عباد و سپس نبرد با سپاه یوسف بن تاشفین که به زعم آنان در منطقهای به نام سَکرِلیس (Sacrelies) رخ داده است. این شگرد تحریف، نشاندهندۀ تلخی و سنگینی این شکست برای مؤرخان مسیحی است.
مسلمانان شب را در میدان نبرد ماندند و در میان اجساد دشمنان، با سرودهای پیروزی الله متعال را شکر گفتند. بامدادان، پس از نماز صبح در دشت الزلّاقه، اسیران را گرد آوردند و غنایم را تقسیم کردند. سپس یوسف بن تاشفین صحنهای شگفتانگیز از پیروزی آفرید: فرمان داد تا سرهای کشتهشدگان نصارا -که شمارشان بیش از بیستهزار بود- در میان دشت بر روی هم چیده شود تا به صورت هرمی عظیم درآید. سپس مؤذن بر فراز آن اذان گفت و فریاد توحید در میان دشت طنینانداز شد.
خبر این پیروزی شگرف در سراسر سرزمینهای اسلامی پیچید. یوسف بن تاشفین دستور داد گزارشی رسمی از پیروزی تهیه و به افریقیه فرستاده شود تا در همۀ مساجد خوانده گردد. در نتیجه، بر دو سوی تنگۀ جبلالطارق -هم در مغرب و هم در اندلس- نمازهای شکرگزاری برگزار شد.
در همین حال، المعتمد بن عباد -قهرمان نامدار اندلس- با کبوتر نامهبری که از پیش همراه داشت، خبر پیروزی را به پسرش، الرشید در اشبیلیه، فرستاد. این پیام مژدهبخش در کوتاهترین زمان به مقصد رسید و در مسجد جامع خوانده شد. مردم شهر به شکرانهی پیروزی به جشن و سرور پرداختند و اشبیلیه در همان شب با چراغها و آتشبازیهای باشکوه روشن گردید. اینچنین، اشبیلیه پیش از آنکه سپاه فاتح از میدان الزلّاقه بازگردد، غرق در جشن و سرور پیروزی شد.[3]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. نفح الطیب، ج۴، ص۳۶۵؛ الروض المعطار، ص۹۱.
[2]. روض القرطاس، ص ۹۵.
[3]. شوقی ابو خلیل، الزلاقة بقيادة يوسف بن تاشفين، ص ۵۵-۵۴، دارالفکر، دمشق.