نویسنده: عبیدالله نیمروزی

پاسبان اندلس (اسپانیا)، سلطان یوسف بن تاشفین رحمه‌الله

بخش سی‌وچهارم

عصر طوایف و فراموشی امت
این دوره، یکی از دردناک‌ترین فصول تاریخ امت اسلامی بود؛ عصری که در آن، روح جهاد فراموش شد، وحدت امت از میان رفت و دنیاطلبی بر دل‌ها مسلط گردید، امرای طوایف به جای آن‌که پاسدار اندلس و اسلام باشند، آن را به بهای عیش خود فروختند و از ملت‌شان جز نامی باقی نگذاشتند.
پایان خلافت در اندلس؛ از شکوه تا فروپاشی
از زمانی‌که اصحاب بزرگوار رضی‌الله‌عنهم، ابوبکر صدیق را به عنوان جانشین رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم بیعت کردند، خلافت همچون سایه‌ای گسترده برای مسلمانان شد؛ پناهگاهی امن در زمان صلح و جنگ، تعیین خلیفه به‌عنوان پیشوا و رهبر امت، از جمله مصالح مهم اسلامی و از بزرگ‌ترین اهداف دین به‌شمار می‌رود.[1]
پس از ضعف خلافت عباسی در بغداد و اعلان خلافت فاطمیان، عبدالرحمن الناصر لدین‌الله در اندلس در سال ۳۱۷ هجری خلافت را اعلام کرد؛ درحالی‌که پیش از آن حُکّام اندلس فقط به لقب «امیر» بسنده می‌کردند. این اعلان برای مدتی طولانی نزد مسلمانان اندلس مورد احترام بود، تا اینکه هشام مؤید بالله به خلافت رسید، درحالی‌که نوجوانی بیش نبود و هنوز به شانزده‌سالگی نرسیده بود. این موقعیت، فرصت را برای منصور بن ابی‌عامر فراهم کرد تا بر او تسلط یابد و در نتیجه، زمینه را برای دخالت‌های امراء و صاحبان هوای نفس در امور خلافت گشود؛ دخالت‌هایی که مصیبت‌ها و بلاهای فراوانی برای مسلمانان اندلس در پی داشت.
آنان که حرمت منصب خلافت را که از زمان بیعت با ابوبکر صدیق رضی‌‌الله‌عنه در نزد مسلمانان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود، شکستند و با انگیزه‌های شخصی و جاه‌طلبی به این جایگاه تعرض کردند، موجب شدند که امت اسلامی دچار پراکندگی، ضعیف‌ شدن و درگیری‌های خانمان‌سوز گردد.
سال‌های پایانی خلافت اموی در اندلس مملو از فتنه‌ها و آشوب‌هایی بود که همۀ طبقات جامعه را در بر گرفت. برای درک شدت این بحران همین بس که شمار خلفای اموی در این دورۀ پایانی، بیش از تمام خلفایی بود که پیش از آن‌ها از آغاز خلافت اموی در اندلس حکومت کرده بودند.[2]
در سال ۳۹۹ هجری، عبدالرحمن بن منصور بن ابی‌عامر توانست برای خود از خلیفه هشام مؤید بالله ولایت عهد بگیرد.[3] همین امر سبب شد تا محمد بن هشام بن عبدالجبّار بن عبدالرحمن الناصر لدین‌الله شورش کند، بر عبدالرحمن پیروز شود، هشام مؤید را پنهان سازد و خلافت را برای خود با لقب «المهدی» اعلام کند.[4]
اما مهدی زمان زیادی دوام نیاورد؛ زیرا هشام بن سلیمان بر او شورید و خود را «الرشید» خواند؛ بلاخره شکست خورد و کشته شد.
یاران رشید گرد سلیمان بن حکم بن عبدالرحمن الناصر گرد آمدند و او را با لقب «المستعین» به خلافت نشاندند. مستعین برای تحقق این هدف با نیروهای مسیحی به رهبری شانجه بن غرسیه پیمان بست و با کمک آن‌ها توانست مهدی را شکست دهد و وارد قرطبه شود. در جریان این ورود، مسیحیان بیش از سی هزار نفر از مردم قرطبه را قتل‌عام کردند و این، اولین انتقام خونین مشرکان از مسلمانان اندلس بود.[5]
بی‌تردید این اقدام زشت سلیمان، یعنی کمک‌گرفتن از صلیبی‌ها در مسائلی که سرنوشت امت اسلامی را تعیین می‌کرد، از بزرگ‌ترین خیانت‌هایی است که می‌توان در حق امت مرتکب شد. چرا که نتیجۀ چنین اقدامات، چیزی جز تقویت دشمنان و زیان گسترده برای خود مسلمانان نیست. چنین خیانت‌هایی، درد و رنج‌های عمیقی را در تار و پود امت به جا می‌گذارد، همبستگی آن را می‌شکند و نقاط ضعفی پدید می‌آورد که دشمنان می‌توانند در آینده از آن بهره‌برداری کنند.
در ادامه، محمد بن هشام که قبلاً هشام مؤید را پنهان کرده بود، اعلام کرد که خلیفه مرده است (و این «مرگ نخست» هشام مؤید بود)، اما خود محمد بن هشام در سال ۴۰۰ هجری کشته شد و خلافت مجدداً به هشام مؤید برگشت. این دومین دورۀ خلافت او به‌شمار می‌آید.[6]
در سال ۴۰۳ هجری، سلیمان مستعین برای بار دوم وارد قرطبه شد. در بار نخست او با کمک شانجه بن غرسیه توانسته بود قرطبه را فتح کند و برای مدتی هفت‌ماهه در سال ۴۰۰ هجری خلافت را به‌دست بگیرد.
این‌بار نیز سپاهیان مستعین از قبایل بربر بودند و او توانست با کمک این نیروها، هشام مؤید را مجبور به کناره‌گیری کند و برای بار دوم خلافت را به‌دست آورد.[7] اما او نتوانست بر امور کشور مسلط شود. هرج‌ومرج و فتنه‌گری در دوران خلافت دومش همچنان ادامه داشت؛ زیرا مستعین سرگرم مجالس لهو و لذت شده بود.
او که شاعری توانا نیز بود، ابیاتی دارد که در پاسخ به اشعار منسوب به هارون الرشید سروده است:
شعر سلیمان مستعین:
عجبا! شیر درنده از نوک نیزه‌ام می‌ترسد، اما من بندۀ سه دلربا شده‌ام؛ زیبارویانی چون ستارگان شب، نرم‌تن و خوش‌سیما، بر شاخه‌هایی خمیده بر تپه‌های نرم. به نگاه نافذشان می‌هراسم، زمان هم به‌دست آن‌ها اسیر است و من هم بندۀ آن‌ها شدم!
و اما اشعار منسوب به هارون الرشید:
دلبستگی به سه دلربای زیباروی، مرا اسیر خود کرده است، و آن‌ها در قلب من در همه جا حضور دارند؛ با اینکه در نافرمانی هستند، باز هم از آنان اطاعت می‌کنم، و همین عشق، از سلطنت من هم قوی‌تر است! چگونه است که تمام مردم از من اطاعت می‌کنند، اما این سه دلربا بر من چیره‌اند؟![8]
از بین رفتن خلافت در اندلس و آغازِ آشفتگی و فتنه‌های داخلی
پایانِ خلافتِ مُستَعین به‌دستِ علی بن حمود ادریسی رقم خورد. او یکی از فرماندهانِ سپاه مستعین بود و پس از آن‌که به حکومتِ سبته منصوب شد، علیه اربابش شورید و او را به قتل رساند. این حادثه پس از حدود شش سال حکومتِ مستعین رخ داد.[9]
در سال ۴۰۷ هجری، در شرق اندلس، مردی از نوادگانِ عبدالرحمن الناصر به نام عبدالرحمن بن محمد بن عبدالله برخاست و خود را «المرتضی» لقب داد.[10]
اما در سال ۴۰۸ هجری، علی بن حمود کشته شد و یک سال پس از آن، یعنی در سال ۴۰۹ هجری، المرتضی نیز در نبردی با بربرهایی که بر قرطبه حاکم بودند، جان باخت.[11]
خلافت‌های ناپایدار و جنگ‌های پی‌در‌پی
در سال ۴۱۴ هجری، بربرها از قرطبه بیرون رانده شدند و عبدالرحمن بن هشام بن عبدالجبّار بن ناصر لدین‌الله با لقب «المستظهر بالله» به خلافت رسید؛ اما در همان سال کشته شد. سپس محمد بن عبدالرحمن، با لقب «المستکفی بالله»، تا سال ۴۱۶ هجری خلافت را به‌دست گرفت و پس از برکناری، کشته شد.[12]
در سال ۴۱۸ هجری، هشام بن محمد با لقب «المعتد بالله» به خلافت رسید و تا سال ۴۲۲ هجری/۱۰۳۱ میلادی در این مقام باقی ماند. اما مردم از او ناراضی شده، او را از خلافت خلع کردند.[13]
آنگاه «ابوالحزم بن جهور» المعتد بالله را از قرطبه بیرون راند و رسماً سقوطِ خلافت را اعلام کرده و خاندانِ بنی‌امیه را از قرطبه تبعید کرد.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1] . صبحي الصالح، النظم الإسلامية، ص ۲۸۵.
[2] . العبادي، في المغرب والأندلس، ص ۲۷۴.
[3] . ابن عذاري، البيان المغرب، ج ۳، ص ۴۶.
[4] . منبع پیشین، ج ۳، ص ۵۱.
[5] . همان.
[6] . ابن عذاري، البيان المغرب، ج ۳، ص ۱۰۰.
[7] . منبع پیشین، ص ۱۱۳.
[8] . ابن عذاري، البيان المغرب، ج ۳، ص ۱۱۸.
[9] . منبع قبلی.
[10] . منبع سابق، ص۱۲۲.
[11] . همان منبع.
[12] . ابن عذاری، البيان المغرب، ج۳، ص۱۴۳.
[13] . منبع قبلی.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version