نویسنده: عبیدالله نیمروزی

پاسبان اندلس (اسپانیا)، سلطان یوسف بن تاشفین رحمه‌الله

بخش سی‌وسوم

قرطبه؛ از قلۀ شکوه تا قعر سقوط
شهر قرطبه که زمانی درخشان‌ترین مرکز خلافت و تمدن اسلامی در اندلس بود، در مسیر سقوط قرار گرفت. این شهر با هر نسیمی به حرکت درمی‌آمد و گوش به فرمان هر فریاد بی‌محتوایی می‌سپرد، این همان شهری بود که در دوران عبدالرحمن داخل، جای بغداد دوران هارون‌الرشید را گرفته بود، در زمان عبدالرحمن الناصر و پس از آن در دوران الحکم المستنصر، قرطبه به اوج عظمت و شکوفایی رسید.[1]
نقش بربرها در آتش‌افروزی‌ها
بربرها نیز نقش مهمی در فتنه‌ها داشتند، هنگامی‌که با خلیفه سلیمان المستعين بالله وارد اندلس شدند، شهر را میان خود تقسیم کردند و آن را به تملک درآوردند، اگر کسی در برابرشان ایستادگی می‌کرد، او را می‌کشتند و هر مکانی که تسلیم نمی‌شد، می‌سوزاندند و ویران می‌ساختند.[2]
مرثیه‌ای بر قرطبه: آغاز افول اندلس
چون مردم، آن وضعیت اندوهناک را دیدند، اشک ریختند و برخی از شاعران، قرطبه را با سوز دل چنین مرثیه گفتند:
ابكِ على قُرطُبةَ الزينِ كانتْ          على الغايةِ من حُسنِها فانعكسَ الأمرُ فما إنْ ترى
فقد دهَتها نظرةُ العينِ                  وعيشُها المُستعذبُ اللّينِ بها سروراً بين اثنينِ
بگِریید بر قُرطُبه، آن‌جا که زمانی در نهایت زیبایی بود؛ اما حالا همه چیز وارونه شده و دیگر آن را نمی‌توان شناخت دچار بلای چشم بد شد، آن زندگی شیرین و گوارا، که در آن خوشی میان دو نفر تقسیم می‌شد.
در حقیقت، آن سرور و زندگی گوارایی که اندلس در آن می‌زیست و شاعران به توصیف آن دل می‌باختند، از سال ۳۹۹ هجری، کم‌کم رو به زوال نهاد. آن زمان، صلیبیان شروع کردند به تصرف حصون، اشغال شهرها، غارت اموال و تحمیل مالیات‌ها. آن‌چه این تهاجم را تسهیل می‌کرد، وضعیت پر تفرقه و نزاع میان امرای اندلس بود. این امراء، پیکر خلافت را پاره‌پاره کرده، هر یک ادعایی بی‌پایه برای خود داشتند. چنان‌که ابن‌الخطیب تصویر آن وضعیت را چنین ترسیم کرده است:
حتى إذا سُلكَ الخلافةُ انتشرَ                    قامَ بكلِّ بقعةٍ مليكُ
وذهبَ العينُ جميعاً والأثرُ                       وصاحَ فوقَ كلِّ غصنٍ ديكُ
چون خلافت از مسیر اصلی خود منحرف شد، در هر گوشه‌ای پادشاهی قد علم کرد. و همۀ چشم‌ها و آثار از میان رفت، و بر هر شاخه‌ای خروسی فریاد برآورد.[3]
زوال خلافت و ظهور القاب فریبنده
امیران طوایف، هم‌پای برادران‌شان در ستم و خیانت، در حق امت خود تفریط کردند. هر یک، بر بخشی از سرزمین اندلس چیره شد و در آن استبداد ورزید. ذکر نام خلافت و دعای خلافت از منابر حذف شد. این امرا، خود را به القاب خلفای پیشین چون «المأمون»، «المعتصم»، «المنصور»، «الرشید»، «القادر»، «المقتدر» و «المعتضد» ملقب کردند، که این عناوین بیشتر نشانی از تهی بودن حال آنان بود.
استفاده از این القاب، نه تنها بیانگر بی‌توجهی آنان به ارزش‌های امت اسلامی بود، بلکه گواهی بود بر حرص و طمع، و علاقۀ‌شان به جلوه‌گری و تجملات توخالی که در کاخ‌های باشکوه و مجالس لهو خود بدان مشغول بودند. همۀ این‌ها در حالی بود که عزت و کرامت امت مسلمان را فدای امیال شخصی خویش می‌کردند.
اشمئزاز ملت از حکام طوایف
مردم اندلس از چنین حکمرانی به ستوه آمدند، تا آنجا که نسبت به سرزمین اجدادی‌شان زهد پیشه کردند. این نفرت عمومی، در شعر ابو علی حسن بن رشیق قیروانی چنین بازتاب یافته است:
مما يُزهِّدُني في أرضِ أندلسٍ                           ألقابُ مملكةٍ في غيرِ موضعِها
أسماءُ معتمدٍ فيها ومعتضِدٍ                            كالهرِّ يحكي انتفاخاً صورةَ الأسدِ
چیزی که مرا نسبت به سرزمین اندلس بی‌میل کرده، همین القاب پادشاهی است که در جایگاه خودش نیست. نام‌هایی چون معتمد و معتضد، که همچون گربه‌ای هستند که با پف‌کردن، خود را شیر می‌نمایاند.
گرچه ما با شاعر در زهد نسبت به اندلس موافق نیستیم، اما او به‌خوبی حالت روانی مردم زمانه را بازتاب داده است. مردمی که دیگر امیدی به اصلاح نمی‌دیدند و در ورطۀ فتنه‌ها گرفتار آمده بودند.
اندلس در دوران حکام طوایف: از شکوه تا زبونی
اندلس، که نزدیک به سه قرن در سایۀ جهاد و پرتو عقیدۀ ناب اسلامی، به عزت و کرامت زیسته بود و جامعه‌ای سرشار از انس، محبت، طلب علم، خدمت به امت و رقابت در خیرات را پرورش داده بود، به تدریج در مسیر سقوط قرار گرفت.
این انحطاط، زمانی آغاز شد که پیوند آنان با عقیده سست گردید، دل به دنیا بستند و درگیر لذات زودگذر شدند؛ همان لذاتی که اقوام پیشین را نیز به تباهی کشاند. آن‌ها در مال‌اندوزی، ریاست‌طلبی و رقابت‌های دنیوی غرق شدند و همین امر سبب شد تا:
  • جامعه متلاشی شود؛
  • موازین ارزش‌ها فرو بریزد؛
  • خون مسلمانان ریخته شود؛
  • اموال‌شان غارت گردد؛
  • و سرزمین‌شان پاره‌پاره شود.
در این میان، امرای فتنه پدیدار شدند؛ کسانی‌که با نصاری هم‌پیمان گشتند، یهودیان را وزیر خود ساختند، و بازار چاپلوسان و نان‌به‌نرخ‌روزخورها را رونق دادند. کسانی‌که بی‌مبدأ، بی‌ضمیر، و اهل خیانت و دروغ بودند. آنان در کاخ‌ها به لهو و بطالت مشغول بودند و منافع امت را فدای عیش خویش کردند.
نتیجه، چیزی نبود جز:
  • نزاع‌های پی‌در‌پی؛
  • فتنه‌های پی‌در‌پی؛
  • هتک حرمت‌ها؛
  • شکست‌ها و خفت‌های تاریخی؛
  • و گشوده‌شدن راه برای دشمنان.
دشمنان از خيرات سرزمین بهره بردند، بر جان مسلمانان چیره شدند، قتل و اسارت و تجاوز روا داشتند؛ و همۀ این فجایع، کوچک‌ترین اثر در وجدان ملوک الطوائف نگذاشت. آنان در ذلت خو گرفتند و برای بقای خود، به پرداخت جزیه و خراج به صلیبیان تن دادند.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1] . ابن عذاري، البيان المغرب، جلد ۳، صفحه ۱۱۱.
[2] . همان، صفحه ۱۱۵.
[3] . ابن الخطیب، ديوان شعره، ج۲، ص۲۴۸.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version