پاپ آلکساندر، اسقف اسکندریه، نخستین کسی بود که سخن از مساوات پسر با پدر در جوهر به میان آورد. او از بزرگان لاهوت در کلیسای اسکندریه بود و بسیاری از کشیشان کلیسا با وی همراهی کردند، آنان بینتیجه به آریوس پاسخ گفته و با وی جدل کردند؛ اما او برای سخنش از کتاب مقدس دلیل میآورد؛ سپس کلیسا برای او یک شورا تشکیل داد و تعالیمش را حرام اعلام کرد و او را از رتبهی کهنوتیاش محروم کرد.
آریوس از اسکندریه به نیکومدیا مهاجرت کرد و آنجا به نشر اعتقاد خود پرداخت؛ سپس باری دیگر به مصر بازگشت و به فرمان پاپ اسکندریه از آنجا بیرون رانده شد. قضیه او به امپراطور کنستانتین رسید و او به پاپ الکساندر دوم دستور داد تا شورایی از اسقفها برای نظر در این قضیه تشکیل دهد. این شورای سراسری به سال ۳۲۵ میلادی در نیقیه تشکیل شد، تعداد اسقفهای شرکتکننده در این شورا بنا بر سخن قدیس آتاناسیوس که خود در این شورا شرکت داشت، ۳۱۸ تن بود؛ اما برخی از مورخان به ادعاهای او که خود مخالف آریوس بود، شک وارد میکنند.
با وجود این تحریم، دعوت آریوس طرفدارانی پیدا کرد تا جایی که شانزده اسقف دعوت وی را تایید کردند و در نتیجه در کلیسا دو دستگی رخ داد و آریوس پیروانی در قسطنطنیه و مصر و دیگر جاها پیدا کرد؛ اما امپراطور کنستانتین به مخالفت با این دعوت پرداخت و گفته شده که او بود تا آنان را ملزم به کنار گذاشتن دعوت آریوس کند.[1]
کنستانتین یک نصرانی با گرایش بتپرستانه بود که به عبادت خورشید نیز باور داشت؛ از اینرو در این مسئله به شکل جدی دخالت کرد؛ زیرا از آشوب و بهخطر افتادن پادشاهیاش هراس داشت، در پی این اعتراض و مخالفت طولانی مدت، جز دو اسقف کسی همراه با آریوس نماند و دعوتش نیز به تدریج از بین رفت. در پایان و در قرن پنجم میلادی امر کلیسا دربارهی مسیح ابن مریم بر دو عقیده مستقر شد که هیچ یک خارج از دایرهی شرک و بندگی غیر الله تاریکی و تلبیس نبود:
نخست: عقیدهی کاتولیکها که گفتند: او دو طبیعت دارد، پس او فرزند خداست و طبیعتش بشری است، بنابراین هنگامی که بر روی زمین بود و میخورد و مینوشید و در بازارها راه میرفت انسان بود و پیش از آن و بعد از آن او از خداوند است. بیشتر نصرانیان دنیا یعنی پیروان پاپ رم (واتیکان) پیرو این عقیدهاند.
دوم: عقیدهی ارتدوکسها که میگویند: او یک طبیعت الهی دارد و در آسمان و زمین، خدا است، این باور کلیسای شرقی در مصر و روسیه و یونان و بالکان و دیگر مناطق است؛ اما عقیدهای که به مقاومت در برابر این دو باور برخاست یعنی عقیدهی آریانیزم از بین رفته است.[2]
سپس تاریکیها به همان شکل ادامه یافت تا آنکه خاتم پیامبران به سوی همهی مردم مبعوث شد و به سوی توحید فرا خواند و به نبرد با بتپرستی و تلبیس احبار و راهبان پرداخت که توحید را مسخ نموده بودند و برای این توحید جنگید تا مردم بسیاری به دین راه یافتند و در دوران او و خلفایش سرزمینها گشوده شد و مصر که مرکز کلیسای شرقی بود وارد اسلام شد؛ سپس سرزمینی که شورای نیقیه در آن تشکیل شد نیز (که اکنون سرزمین ترکان است) به اسلام گروید؛ اما احبار راهبان معاند اهل کتاب همچنان به تلبیس خود ادامه دادند و با دروغ و ابهام مردم را به سوی خود دعوت کردند حال آنکه سرزمینشان از هر سو کم میشد و بر وسعت سرزمین توحید افزوده میشد و نصرانیت تحریف شده به تدریج از شام و مصر و سرزمینهای آفریقا و ترکیه و مرزهای اروپا به عقب رانده میشد. از سوی شرق نیز بتپرستی و چندگانه پرستی به نفع اسلام عقب رانده میشد؛ سرزمینهایی مانند فارس و عراق و ماوراء النهر و هند.
اسلام بر بسیاری از پیروان نصرانیت تأثیر گذاشت؛ اما هیبت سران و بزرگان مانع پذیرش آنان میشد، با آنکه دین و دنیایشان از سرکشی پادشاهان و روحانیون و راهبان که آنان را به نام کلیسا و کتاب مقدس به بردگی گرفته بودند، در امان نمانده بود. خلفا و مجاهدان مسلمان از یک سو با آنان مکاتبه میکردند و حق را به آنان ابلاغ مینمودند و معنای آزادی کامل عقل، مال و بدن را به آنان عرضه میداشتند، همانند سخن رِبعی بن عامر در برابر رستم فرمانده فارس که وقتی از او پرسید چه میخواهد، فرمود: «الله ما را برانگیخته تا بندگان را از عبادت بندگان به عبادت پروردگار بندگان و از تنگی دنیا به وسعت آخرت خارج سازیم.»
جان استوارت میل در «بنیادهای لیبرالیزم سیاسی» میگوید: «مسیحیت دیگر کمترین پیشرفتی در گسترش مرزهای انتشار خود نداشت و پس از هجده قرن تقریباً به همان شکل در محدودهی اروپاییها و نسل آنان محدود شده بود؛ حتی در مورد دیندارانی که به نص دین پایبند بودند و بر عقیدهی خود غیرتمند و آنهایی که معنای بیشتری (بیش از آنکه مردم معمولاً انجام میدهند) به آن پیوند میزنند، خواهی دید که جانب نسبتاً پویا نزد این مردم همانی است که از «کالوین» و «ناکس» یا مصلح دیگری که در اخلاق به آنان شبیه است، برگرفتهاند.»[3]
برای همین، غربیانی که با اسلام آشنایی دارند میدانند که نبرد عقل با اسلام به نبرد با کلیسا تفاوت دارد و بسیاری اوقات تصریح میکنند که اسلام خطرناکترین چیزی است که در برابر «لیبرالیزم» غربی قرار گرفته است، این به دلیل گسترش، سترگی، وضوح و حفظ آن از تدلیس و تلبیس است؛ اما تعصب و تکبر باعث شده بسیاری از آنان از پیروی ارزشهای حق، نور، توحید و آزادی که اسلام با خود آورده، سر باز زنند، حال آنکه بیشتر فراخوانهای قرآن خطاب به غیر مسلمانان، متوجه اهل کتاب است؛ در نتیجه، گروهی ایمان آوردند و گروهی بر روش خود ماندند.
در پایان قرن پانزدهم میلادی، «مارتین لوتر» متوفی ۱۵۴۶ میلادی در آلمان قدعلم کرد و سپس «ژان کالوین» متوفی ۱۵۶۴ میلادی که متأثر از اندیشهی او بود و سپس «جان نوکس» متوفی: ۱۵۷۲ میلادی آنان بر کلیسای کاتولیک شوریدند و «پروتستان» نام گرفتند که معنای معترض را میدهد. گاه نیز آنان را «انجیلی» مینامند که به معنای رجوع مستقیم آنها به خود انجیل است، نه فهم کسانی که آن را تحریف و تبدیل کردند، به همین دلیل، آنان کاهن بزرگ و پاپ ندارند، هرچند در مورد مسیح بر همان عقیدهی دیگر نصرانیان باقی ماندند. این گرایش فطرت که آغشته با ناخالصیهای دین تبدیل شده بود، آنان را به انکار انحرافی که میدیدند سوق داد؛ در نتیجه، به گمراهیهای کلیسا و فساد پاپ و بردگی بیدلیل نصرانیان در برابر کلیسا اعتراض کردند، از جمله فروش سند بخشش (آمرزشنامه) و تشویق به خرید آن برای بهشتی شدن. حتی فجور و بدکاری به جایی رسید که مدعی شدند خداوند کسی که این سند را بخرد، خواهد آمرزید؛ حتی اگر به فرض با مریم عذرا مرتکب حرام شده باشد. این اوج فجور و کفری بر کفر است؛ لکن با این حال، مردم فرد به فرد و دسته به دسته برای خرید آن هجوم آوردند.
علاوه بر آن، کلیسا به دست گرفتن جمعآوری اموال و تحریم و تحلیل را بر عهده داشت و هر شخص را از اینکه بر اساس کتاب مقدس خواهان دلیل و مدرک شود، باز میداشت و آنان را با این پاسخ روبرو میکرد که این از اسرار مقدسه است و سؤال در مورد آن پذیرفته نیست.
لوتر پیشتر از راهبان تندرویی بود که در دیرها ساکن بودند و برای از بین بردن تکبر، در راهها در برابر مردم خاکساری نشان میدادند. وی سپس به تدریج دچار تغییر شد و دروغ آمرزشنامه را انکار کرد و در این باره بیانیهای نوشت و آن را بر کلیسا آویزان کرد، مبنی بر اینکه هیچ کس جز خداوند گناهان را نمیآمرزد. علاوه بر آن، پارهای از دیگر انحرافات عقیدتی را نیز در این بیانیه عنوان کرد. او و پیروانش بسیاری از تعالیم اسلام را، اما بدون نام بردن از آن، عنوان کردند؛ مواردی مانند نهی از رهبانیت که باعث میشد راهبان ازدواج نکنند یا با مردم همنشین نشوند.