نویسنده: عبیدالله نیمروزی

پاسبان اندلس (اسپانیا)، سلطان یوسف بن تاشفین رحمه‌الله

بخش هجدهم

شخصیت یوسف بن تاشفین؛ عقلانیت، دیانت و مصون از احساس‌زدگی
یوسف بن تاشفین شخصیتی نظامی، عاقل و اهل تدبیر بود، نه کسی‌که تحت تأثیر احساسات عاطفی قرار گیرد. اگر تأثیری بر او بوده، آن تأثیر بدون شک از تعالیم شیخ عبدالله بن یاسین سرچشمه گرفته است. همان شیخی که در دل مرابطین بذر عشق جهاد و زهد و اخلاص کاشت و آنان را به آمادگی دائمی برای فداکاری در راه خدا دعوت کرد.
شهرت زینب؛ میراثی از پیش از یوسف
شهرت زینب احتمالاً از جایگاه اجتماعی و جمال پیشین او در دوران پیشا‌مرابطی نشأت می‌گیرد، زمانی‌که هرج‌ومرج سیاسی در مناطق مغرب غوغا می‌کرد و زنان بانفوذی همچون زینب می‌توانستند نقش‌هایی مؤثر ایفا کنند. استمرار این شهرت در منابع تاریخی لزوماً به معنای تداوم همان نفوذ در عصر یوسف نیست. بلکه بازتابی از روایت‌سازی‌های مؤرخان است.
فراتر از دفاع: رد کامل روایت دیدار زینب و ابوبکر
اما فراتر از این دفاع از یوسف بن تاشفین و اخلاص او، و نیز فراتر از تأکید بر رابطۀ برادرانه‌اش با ابوبکر بن عمر، می‌توان اصلاً در صحت اساس این روایت تردید کرد. چرا که زینب در سال ۴۶۴ هجری قمری از دنیا رفت[1]، در حالی‌که بازگشت ابوبکر بن عمر از صحرا در سال ۴۶۵ هجری بوده است[2]؛ بنابراین، روایت دیدار آن دو و تأثیر زینب بر آن، عملاً ناممکن و بی‌پایه است.
راهبرد محمدی؛ فراتر از امیال نفسانی
بررسی این‌گونه روایت‌ها نشان می‌دهد که رهبران اسلامی همچون یوسف و ابوبکر، حاملان پرچم محمدی بودند. پرچمی که فقط بر دوش کسانی قرار می‌گیرد که دل‌های‌شان از طمع پاک شده، نیت‌شان خالص و نفس‌شان از علایق دنیوی رها شده باشد. اینان چنان در صداقت و زهد و برادری غرق‌اند که نه جلوۀ زنان زیبایی چون زینب، و نه وسوسۀ قدرت، نمی‌تواند آنان را از مسیر اخلاص و برادری منحرف کند.
واگذاری قدرت با بزرگواری: دیدار تاریخی ابوبکر بن عمر و یوسف بن تاشفین
دیدار میان ابوبکر بن عمر و یوسف بن تاشفین، دیداری کاملاً طبیعی، برادرانه و نقطه‌ای درخشان در تاریخ دولت مرابطین بود. این ملاقات تصویری زیبا از سطح والای اخلاق و تعهد در میان این قوم را ترسیم می‌کند؛ مردمانی که به رعایت حقوق، وفاداری به عهد و مقابلۀ نیکی با نیکی، پایبند بودند.
هنگامی که یوسف بن تاشفین از بازگشت ابوبکر بن عمر از صحرای بزرگ به مغرب باخبر شد، با سپاهش از مراكش بیرون آمد و در میانه راه بین آغمات و مراكش، او را با احترام کامل و در قالب یک رژه نظامی باشکوه که نشانی از انضباط و قدرت ارتش مرابطین بود، استقبال کرد. این صحنه به‌قدری تأثیرگذار بود که ابوبکر بن عمر را به آینده‌ای روشن برای دعوت مرابطین و دولت‌شان امیدوار کرد.
فحص البرنس؛ جایگاه عهد و اخوت
زمانی‌که دو سردار به هم رسیدند، یوسف از مرکب پیاده شد و در کنار ابوبکر روی بُرنُسی که برای‌شان گسترده شده بود، نشستند. این محل بعدها به نام فحص البرنس شهرت یافت. در این دیدار، ابوبکر دربارۀ مصالح مسلمانان، وضعیت امت اسلامی و وظایف آینده سخن گفت. سپس به یوسف چنین گفت: «ای یوسف! تو برادرم و پسرعمویم هستی. کسی را شایسته‌تر از تو برای ادارۀ مغرب نمی‌بینم. من نیازی به مغرب ندارم و تنها برای واگذاری امور به تو آمده‌ام. اکنون خود را خلع کرده و تو را به ولایت منصوب می‌کنم. بر این امر استوار باش که سزاوار آنی.»
یوسف نیز در پاسخ گفت: «تو را شکر می‌کنم و عهد می‌بندم که بدون مشورت با تو، هیچ تصمیمی نگیرم و چیزی را از تو پنهان نکنم، ان‌شاءالله.»
بیعت علنی برای وحدت و ثبات دولت
سپس ابوبکر، بزرگان قبایل، اشراف دولت، فرماندهان، دبیران، شاهدان و مردم را گرد آورد و رسماً بر خود خلع ید کرده و به نفع یوسف بن تاشفین از قدرت کناره‌گیری نمود. یوسف نیز با احترام، او را بدرقه کرد. ابوبکر به آغمات بازگشت و یوسف به مراكش رفت؛ شهری که مرکز فرمانروایی‌اش بود.
هدیه‌ای نمادین؛ تأیید جایگاه یوسف
یوسف بن تاشفین پس از تثبیت ولایت، کاروانی از هدایا و امکانات ویژه برای ابوبکر بن عمر تدارک دید؛ اقدامی که نشانه‌ای از محبت، احترام و قدردانی عمیق او نسبت به مردی بود که ولایت را با چنین بزرگواری به وی سپرده بود. ابوبکر نیز با همۀ فرزندان، برادران و اقوامش، یوسف را برگزید و به او اعتماد کامل کرد؛ و یوسف نیز ثابت کرد که شایسته این مقام است.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1] . ابن ابی زرع، روض القرطاس، ص ۸۶.
[2] . السلاوی، الاستقصا، ص ۲۴.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version