نویسنده: م فراهی توجگی

درآمدی کوتاه بر تاریخ و عقاید کمونیزم

 بخش چهاردهم

ردی بر نظام اقتصادی کونیزم
یکی از مهم‌ترین بازیگران در اقتصاد جهانی دولت‌ها هستند و دولت‌ها در کشورهای پیشرفته و حتی غیرپیشرفته، روی‌کرد یکسانی نسبت‌به اقتصاد ندارند، برخی از آن‌ها طرف‌دار مداخله در بازار هستند و برخی دیگر طرف‌دار بازار آزاد هستند، برخی به دنبال افزایش مالیات و برخی دیگر به دنبال کاهش مالیات هستند، بعضی از دولت‌ها به دنبال افزایش کمک‌های رفاهی و برخی دیگر به دنبال توسعه‌ی بازار برای توسعه‌ی اقتصادی هستند.
این رویکردهای مختلف باعث وضع قوانین متفاوتی شده است، به‌عنوان مثال: اگر در ایالات متحده دولتی بر سر کار بیاید که رویکردی رفاه‌طلبانه داشته باشد، مجبور است برای اجرا و تطبیق برنامه‌های رفاهی خود مالیات را افزایش دهد و افزایش مالیات منجر به افزایش هزینه‌ی شرکت‌های سهامی می‌شود که در نهایت منجر به کاهش ارزش سهام می‌گردد. در عین حال، رویکردهای رفاهی منجر به توزیع ثروت شده و این امر در نهایت منجر به افزایش رشد اقتصادی شده و تورم را افزایش می‌دهد.
بنابراین اهمیت دارد که چه دولتی در کدام کشور بر سر کار است و برنامه‌های این دولت در زمینه‌ی هزینه‌کرد دولت چیست؟
عمدتاً دو نظام اقتصادی بر جهان حاکم می‌باشد: نظام سرمایه‌داری و نظام کمونیستی.
در نظام سرمایه‌داری مالکیت فردی محترم، آزاد و نامحدود است، درحالی‌که دخل و تصرف دولت در مالکیت مردم محدود است و مانع آزادی اقتصادی مردم نیست و برعکس، در نظام کمونیستی مالکیت مردم ناچیز و تقریباً با تفاوت‌هایی که در کشورهای مختلف وجود دارد، منتفی است، درحالی‌که دولت‌ها به‌طور نامحدود و تقریباً انحصاری، مستقل و آزاد عمل می‌کنند و مالک بلارقیب شمرده می‌شوند‌؛ بنابراین، هر دو معایبی فراوان دارد که ما در اینجا فقط به نقد نظام اقتصادی کمونیزم می‌پردازیم:‌
پیش از آن، به معرفی مختصر نظام اقتصادی اسلام می‌پردازیم، در نظام اسلامی، اقتصاد اصل نیست؛ بلکه مکتب و فرهنگ اصل است و مادیات صرفاً ابزاری برای وصول به معنویات است و در همین حد ارزش دارد، چون مادیات وسیله است نه هدف، از کنار این مطلب به آسانی نمی‌توان گذشت، چون هدف بودن مادیات یا وسیله بودن از زمین تا آسمان با هم فرق دارند. بخش عمده‌ی دعواها و خصومت‌ها در مادیات از همین جا سرچشمه می‌گیرد.
نظام اسلامی در بعد اقتصادی خود، نظامی مستقل و جدا از نظام‌های سرمایه‌داری و کمونیستی است. اسلام مالکیت را به شیوه‌ای معقول و محدود پذیرفته است، تا حدی که به دیگران صدمه وارد نکند.
اقتصاد کمونیستی یک سیستم اقتصادی است که در آن تمام منابع تولیدی مانند زمین، ابزار تولید، کارخانه‌ها و سرمایه‌ها به‌صورت اشتراکی یا دولتی اداره می‌شوند، در این نظام تلاش می‌شود تا بهره‌وری و توزیع ثروت به‌گونه‌ای باشد که نابرابری‌های اجتماعی کاهش یابد و تمامی افراد جامعه به‌صورت برابر از مزایا و منابع بهره‌مند شوند.
این ایده‌ی اقتصاد کمونیزم توسط «کارل مارکس» و «فریدریش انگلس»، دو فیلسوف آلمانی در قرن ۱۹، به‌طور مفصل بیان شد و بر این اصل استوار بود که نابرابری‌های موجود در جوامع سرمایه‌داری ناشی از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و تمرکز سرمایه در دست عده‌ای محدود است.
استاد محمد قطب گفته است: «در اینجا می‌خواهیم به‌طور کلی بیان کنیم که اصول کلی اسلام اجازه می‌دهد، هر نظام عملی که قادر به پاسخ‌گفتن به نیازهای متغیر افراد جامعه‌ی اسلامی باشد، به شرط عدم مخالفت با این اصول، در جامعه برپا شود.»
اما واقعیت این است که اگرچه کمونیزم در برخی از جزئیات با اسلام مطابقت دارد؛ اما به‌طور کلی با اصول اساسی اسلام سازگار نیست و جامعه‌ی مسلمانی که از نعمت‌داشتن بهترین نظام برخوردار است، نمی‌تواند از آن روی‎گردان شده و به کمونیسم یا نظام‌های دیگری مانند سرمایه‌داری، سوسیالیسم و… روی آورد؛ هرچند حتی این نظام‌ها در برخی از جزئیات با اسلام سازگار باشند، زیرا خداوند در قرآن کریم به صراحت اعلام فرموده است: «وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ» (مائده: ۴۴.) «و هرکس براساس آنچه خداوند بر پیامبرش نازل کرده است، حکومت [و قضاوت نکند] کافر است.»
بنابراین، خداوند در این آیه نفرموده است: هرکس براساس چیزی شبیه آنچه خداوند نازل کرده حکم ننماید، کافر است.
آیا واقعاً ممکن است که بگوییم: می‌شود کمونیست بود و همچنان مسلمان باقی ماند؟
هرگاه ما کمونیسم اقتصادی مورد ادعای آنان را در جامعه عملی کنیم، قطعاً این امر به تعارض آن با جهان‌بینی و ایدئولوژی اسلام می‌انجامد و هیچ راهی برای گریز از این برخورد و تعارض وجود ندارد.
در اینجا چند نکته حائز اهمیت است:
اول: اصول کمونیسم براساس فلسفه‌ی مادی محض بر پا شده است و به چیزی جز محسوسات ایمان ندارد. از دیدگاه کمونیسم هر چیزی که با حواس قابل درک نباشد خرافه و خارج از عرصه‌ی وجود یا حداقل از درجه‌ی اعتبار ساقط است. انگلس می‌گوید: «حقیقت جهان فقط در امور مادی آن خلاصه شده است.» مادی‌گرایان معتقدند: «عقل چیزی جز ماده‌ نیست که پدیده‌های خارج را منعکس می‌کند.» همچنین معتقدند: «آنچه روح نامیده می‌شود، جوهر مستقلی نیست، بلکه جزو نتایج ماده است.»
بدین ترتیب، چنانچه کمونیسم در جامعه تحقق یابد، ما در فضایی مادی به سر خواهیم برد که امور معنوی را به سخره خواهد گرفت و آن را حقایق غیرعلمی به شمار خواهد آور. اندیشه‌ی اسلامی هرگز نمی‌پذیرد که خود را در این فضای مادی محدود محصور نماید که باعث تنزل کرامت و شخصیت انسان می‌شود و او را از موجودی والامقام –که جسمش بر روی زمین در حرکت است و با روح و فکرش در آسمان‌ها پرواز می‌کند– به موجودی مادی تبدیل کند که همه‌ی نگرانی‌اش تأمین «نیازهای اساسی» است که کارل مارکس آنها را در غذا، مسکن و اشباع غریزه‌ی جنسی خلاصه کرده است.
هیچ‎کس نمی‌تواند ادعا کند که ما با اجرای سیستم اقتصادی کمونیستی می‌توانیم هیچ تعهدی التزامی به این اندیشه‌ی مادی نداشته باشیم و با این توجیه که اقتصاد مسئله‌ای جدا از مسائل اعتقادی است، ما همچنان عقاید و باورهایمان به خداوند و پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم و مسائل روحی‌مان را حفظ خواهیم کرد. هیچ‎کس نمی‌تواند چنین ادعایی کند، زیرا کمونیست‌ها خودشان به محال‌بودن این امر اعتراف می‌کنند، به‌طوری که میان نظام اقتصادی و عقاید، افکار و فلسفه‌های مرتبط با آن رابطه‌ی محکمی ایجاد می‌نمایند، بر این اساس که نظام اقتصادی همان چیزی ا‎ست که عقاید، افکار و فلسفه‌ها را تشکیل می‌دهد. بنابراین، یک نظام اقتصادی که بر پایه‌ی فلسفه‌ی مادی‌گرای محض شکل گرفته است، نمی‌تواند فلسفه‌ای روحانی به وجود بیاورد یا با آن سازگاری داشته باشد.
مسئله‌ی دوم این است که از نظر فلسفه‌ی کمونیستی انسان در مقابل نیروی ماده و اقتصاد فاقد اراده و اختیار است. کارل مارکس می‌گوید: «در یک کار تولیدی گروهی که مردم بدان می‌پردازند ناگزیر در میان خود روابط محدودی برقرار می‌کنند که خارج از اراده‌ی آنان است. احساس مردم عامل به وجودآوردن آنها نیست، بلکه این وجود آنهاست که عامل ایجاد احساس و عاطفه‌شان است.» اما در مقابل، انسان از دیدگاه اسلام موجودی دارای اختیار و اراده است که به‌طور طبیعی اراده‌اش تابعی از اراده‌ی ذات الهی است. خداوند می‌فرماید: «وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلأَرضِ جَمِيعا مِّنهُ» [جاثیه: ۱۳] ترجمه «خداوند همه‌ی آنچه را که در آسمان‌ها و زمین است، فرمان‎بردار و مطیع شما کرده است و همه‌ی اینها لطف و رحمت پروردگار برای شماست.»
بنابراین، از آیه‌ی فوق درمی‌یابیم که انسان نیروی برتر روی زمین است و همه‌ی نیروهای مادی و اقتصادی تابع و در اختیار اوست، نه اینکه او تابع و فرمان‎بردار آن‌ها باشد و مصداق این امر خود اسلام است؛ زیرا این دین براساس تغییرات مرحله‌ایِ تعیین‌شده توسط ماتریالیسم دیالکتیک، دچار تحول نمی‌شود، در صدر اسلام که مسلمانان ایمان آوردند، هرگز احساس نکردند که تکامل اقتصادی نیرویی جبری است که بر آنان چیره شده است –چنانکه مارکس می‌گوید– خارج از اراده‌ی آنان است؛ بلکه دریافتند که خودشان براساس هدایت الله متعال به وسیله‌ی پیامبرش اقتصاد را شکل می‌دهند و براساس آن روابط اجتماعی به وجود می‌آورند.
در نتیجه بدون وجود اجبار هرگونه عامل اقتصادی، بردگان را آزاد می‌کردند و مانع به وجودآمدن فئودالیسم می‌شدند؛ علی‌رغم اینکه صدها سال پس از آن در اروپا و سایر مناطق جهان این نظام برپا بود.
بنابراین، بی‌تردید هرگاه اقتصاد کمونیستی را در جامعه اجرا کنیم، به ناچار مجبور به پذیرش فلسفه‌ی مادی آن هم خواهیم بود که انسان را موجودی تابع شرایط و پیشرفت اقتصادیِ مستقل از اراده‌ی مردم می‌داند که با اراده‌ی خود برای تغییر و تحول تلاش نمی‌کند یا حتی بدان نمی‌اندیشد و این امر کاملاً غیر ممکن است.
مسئله‌ی سوم که در فصل «دیدگاه اسلام نسبت به مالکیت فردی» بدان پرداختیم، این نکته است که هرگز نمی‌توان نظام اقتصادی و فلسفه‌ی اجتماعی ورای آن را از هم جدا دانست، هنگامی که ما اقتصاد کمونیستی را قبول می‌کنیم، به ناچار باید همراه آن فلسفه‌ی اجتماعی‌اش را هم –که جامعه را اصل قرار داده و برای انسان جز در داخل گروه ارزشی قائل نیست– بپذیریم. این امر اساساً با تربیت اسلامی کاملاً تعارض دارد؛ تربیتی که به فرد اهمیت فراوانی می‌دهد و پس از تهذیب درونی، پرداختن به امور اجتماعی را به خودش واگذار می‌کند و به‌خوبی می‌داند که او عضوی پویا، زنده و دارای اراده و اختیار است که خودش نوع و محل کارش را انتخاب می‌کند و حق راهنمایی حاکمان و قیام علیه آنان، در صورت خروج‌شان از دین اسلام، به او داده است، اسلام با این تربیت فردیِ عالی و وجود نظارت جامعه، افراد را به حافظان حریم اخلاق تبدیل می‌کند، تا امور اخلاقی جامعه را رعایت و از وقوع منکر و زشتی در آن خودداری کنند، این امری ا‎ست که اگر چنانچه فرد را عضوی بیهوده از اجتماع و امور اقتصادی به شمار آوریم، در نتیجه دیگر امورش تابع دولت است، تحقق آن از نظر روحی و عملی ممکن نخواهد بود.
مسئله‌ی دیگر اینکه فلسفه‌ی کمونیستی بر این اصل برپا شده است که تنها عامل یا حداقل برترین و تأثیرگذارترین عامل در اداره‌ی امور جامعه و ایجاد روابط میان اعضای آن، اقتصاد است.
اندیشه‌ی اسلامی هرگز اهمیت اقتصاد و ضرورت ایجاد جامعه براساس اصول اقتصادی صحیح، جهت به وجودآوردن فضایل اخلاقی و اجتماعی را انکار نمی‌کند؛ اما با وجود آن هم بر این باور نیست که همه‌ی زندگی را اقتصاد تشکیل می‌دهد یا راه حل‌های اقتصادی همه‌ی مشکلات جامعه را حل می‌کند.
دوم: نظام اقتصادی کمونیسم بر دیکتاتوری مطلق برپاست، دولت مشاغل را تعریف و تعیین کارگران را به‌طور دل‎خواه –و صرف‎نظر از علاقه‌ی آنان به نوع یا محل ‎کار– در مشاغل مختلف تقسیم کرده و به کار می‌گیرد؛ بنابراین، تولید تعیین‌کننده‌ی سیاست‌های کلی است و مردم را وادار به اجرای آن‌ها می‌کند و این امر تحقق نمی‌یابد؛ مگر آنکه دولت تنها ناظر بر همه‌ی امور، افکار، گفته‌ها، اجتماعات و راهنمایی‌ها باشد؛ زیرا چنانچه به افراد در چنین اموری آزادی داده شود، قطعاً به آزادی انتقاد از نظام و حاکم می‌انجامد که دولت هرگز وقوع چنین امری را نمی‌پذیرد.
در اینجا ما باید با دیکتاتوری حاکم و دیکتاتوری حکومت تفاوت قائل باشیم، ممکن است خود حاکم فردی متواضع و دارای سعه‌ی صدر باشد؛ اما این امر با دیکتاتوری حکومت در اداره‌ی نظام اقتصادی و نظارت بر آن با استفاده از نیروی زور نخواهد بود و این امری ا‎ست که کمونیسم صراحتاً به وجود آن در نظام حکومتی‌اش اعتراف کرده و آن را دیکتاتوری پرولتاریا می‌نامد.
علاوه بر همه‌ی این‌ها، کمونیسم نظامی ا‎ست که همچنان در مرحله‌ی آزمایش و خطا به سر می‌برد، در ابتدا همه‌ی انواع مالکیت را به‌طور مطلق لغو و دستمزد همه‌ی کارگران را مساوی اعلام کرد؛ سپس تحت فشار واقعیت‌ها دریافت که بهتر است اجازه‌ی داشتن میزان محدودی از مالکیت فردی به افراد داده شود و همچنین میان دستمزدها براساس میزان تلاش کارگران تفاوت ایجاد شود؛ بدین ترتیب تا حدودی از دو مورد از اصول وضع‌شده توسط مارکس فاصله گرفت و به اندیشه‌ی اسلامی نزدیک شد، چگونه ممکن است اصولی را که همه‌ی بشریت هرگاه مسئله‌ی جدیدی را تجربه کردند، به سوی آن باز می‌گردند، رها کنیم تا به قطاری بپیوندیم که با شعار کج‌دار و مریز در حرکت است، حال اگر ناگهان بر سرعت آن افزوده شود چه بر سر آن خواهد آمد؟
هیچ انسان عاقل دارای اعتماد به نفس چنین کاری نخواهد کرد و این اقدام یک شکست جبران‌ناپذیر درونی ا‎ست که اشکال و توجیهات مختلفی به خود می‌گیرد؛ اما فقط افراد ضعیف و درماندگان آن را تحمل می‌کنند.[محمد شبهات، حول الإسلام، ص: ۲۰۰].
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version