پایداری برخی از بلاد اسلامی در برابر پیکارجویان (بخش نهم)
ماردین قدرت تیمور لنگ را به چالش میکشد:
شهر ماردین، در قلب دیار بکر، نخستین مرکز این منطقه است که در بخش شمالی جزیرهی فراتیه واقع میشود. این شهر را از قرنها پیش، خاندانی از ترکمنها اداره میکردند که به دلیل انتساب به أرتق بن اکسک، به خاندان أرتقی شهرت داشتند. أرتق فرماندهی سرشناسی بود که در اوایل عهد سلجوقی ظهور نمود. فرزندانش پس از وی توانستند یک نظام سیاسی در دیار بکر بنیان نهند که نقشی اساسی در مقابله با صلیبیها و مقاومت در برابر تهاجم آنان بر عهده بگیرد. اکنون با تهدید حملهی مغولی از شرق مواجه بودند. تهدید جدید تیمورلنگ بود که به لحاظ خشونت و توحش دست کمی از هلاکوخان نداشت. حکام ماردین با قوت گرفتن احتمال لشکرکشی تیمورلنگ، تلاش فراوانی کردند تا ممالیک را از اهداف نظامی تیمور آگاه گردانند و متقاعد سازند که این حمله حملهای فراگیر است که نه تنها حکومت ماردین، بلکه همهی آنها را تهدید میکند. حکام ماردین، از آنجا که این شهر بر سر راه تیموریان برای رسیدن به قلمرو ممالیک واقع میشد و به همین علت هم قبل از سایر همسایگان با اینگونه خطرها مواجه میگشت و حکم دروازهی ورود به غرب اسلامی را داشت، کوشیدند تا در مورد این تهدید بسیار بزرگ و پیامدهای سقوط ماردین برای حکومتهای همجوار نهایت اطلاعرسانی را انجام دهند.[1]
ابتدای ماه رجب سال ۷۸۹ هجری قمری / ۱۳۸۷ میلادی، امیر طغای که یکی از مسئولین بلندپایه دولت ممالیک مصر بود، با هدف کسب اطلاع از تحرکات تیمورلنگ به ماردین سفر کرد. او نسبت به سایر مسئولین حکومتی، از شکست یک قدرت همتراز ممالیک توسط امیرانشاه، فرزند تیمورلنگ، اطلاعات کاملتری داشت. وی از آنجا رهسپار «آمِد یا اَمیدا» شد که در آن شایعهی نزدیک شدن تیمورلنگ با یک سپاه بسیار بزرگ با شدت و حدت بیشتری بر سر زبانها بود.
این مسئله تشویش خاطر سلطان ظاهر برقوق را فراهم کرد و او را واداشت تا به نیروهای تحت فرمان خود دستور آمادهباش کامل بدهد. تیمورلنگ در طول این سالها در بخش شرقی بلاد اسلامی مشغول کشورگشایی بود و توجه چندانی به بخشهای غربی، مانند عراق، جزیره و شام نمیکرد؛ مگر در سال ۷۹۵ هجری قمری که پایههای حکومت خود را در شرق مستحکم نمود. در شوال همان سال، پیکی را نزد امیر ماردین فرستاد که از او بخواهد تا به ملاقات تیمور برود؛ اما حاکم ماردین از قبول این تقاضا عذر خواست و در پاسخ گفت: «من از سلطان ممالیک فرمان میبرم و بدون هماهنگی با او نمیتوانم با شما ملاقات نمایم.» تیمورلنگ اظهار داشت: «اسلاف تو قرنها بر این سرزمین حکم راندهاند، به نام آنها خطبه میخواندهاند و سکه ضرب میکردهاند؛ تو را به مصریها چکار؟» او در واقع میخواست به حاکم ماردین بفهماند که او میتواند مستقل از حکومت مصر تصمیم بگیرد. بنابراین، از او خواست تا درهمها و دینارها را به نام او مهر بزند و بدین ترتیب تیمورلنگ را به رسمیت بشناسد.
حاکم ماردین نامهی تیمورلنگ را به همراه هدایای وی به مصر فرستاد تا بدین وسیله از سلطان ممالیک چارهجویی کند. سلطان ممالیک در پاسخ، از حاکم ماردین خواست تا اتخاذ تدبیر مناسب، خطبه به نام حاکم آنجا خوانده شود. حاکم ماردین با این موضعگیری، روابط دیپلماتیک خود با ممالیک را مستحکمتر نمود و با پایبندی به تصمیماتی که ممالیک در شیوهی برخورد با این تهدید اتخاذ میکردند، حُسن نیت خود را به آنها ثابت نمود.[2]
تیمور در سال ۷۹۵ هجری به بغداد حمله کرد و قتل عام وحشتناکی به راه انداخت. در اوایل سال ۷۹۶ هجری به سوی شمال به راه افتاد و تکریت را به بیرحمانهترین شکل ممکن تصرف کرد. سپس آهنگ موصل نمود، که حاکم آنجا با وی از در مصالحه درآمد. از آنجا به سوی دیار بکر، که در غرب موصل و حد فاصل میان عراق و شام واقع میشد، روی آورد. بسیاری از شهرها و قلعههای آن را در مدت زمانی بسیار اندک تسخیر نمود و سپاهیانش در اکثر مناطق تسخیر شده دست به تاراج و تخریب زدند. دو تن از حکّام محلی نزد تیمور آمدند و نسبت به وی اعلام وفاداری و فرمانبرداری کردند. تیمور بدون اینکه آزاری به آنها برساند، آنان را در مناصبشان ابقاء کرد.
ظاهر عیسی، امیر ماردین، که دولت ممالیک را در قبال مسئلهی تیمورلنگ فاقد یک استراتژی مشخص میدید، امید ارسال نیرو از سوی آنان را بیفایده دانست و تصمیم گرفت همان شیوهای را در مقابل او اتخاذ کند که آن دو حاکم محلی دیگر اتخاذ کرده بودند. ناگفته نماند که جانشین حاکم حلب، در خصوص مساعدت با وی تلاشهایی انجام داد و سپاهی به تعداد هزار نفر سوارهنظام را به یاری او فرستاد که با حمله به لشکر تیموری، آنان را وادار به عقبنشینی کردند. بخشی دیگر از نیروهای حلب و برخی از قبایل ترکمن هم در ساحل رود فرات مراقب حرکات دشمن بودند.[3]
ادامه دارد…
[1] ـ ابن فرات، تاریخ، ج۹، ص ۳۶۱ ـ ۳۷۸.june poole: a history of egyot in the middle ages.