نویسنده: سید مصلح الدین

پایداری برخی از بلاد اسلامی در برابر پیکارجویان (بخش پنجم)

روایتی از ایستادگی مردم موصل در برابر مغولان:
در اوایل دهه ۶۰ قرن هفتم هجری، مغول‌ها به سمت شهر موصل روی آوردند؛ این شهر به دلیل موقعیت جغرافیایی، سیاسی، نظامی و اقتصادی خاص خود، که مرکز جزیره فراتیه به حساب می‌آمد و در مسیر سرزمین‌های فارس، عراق، شام و آناتولی قرار داشت، از اهمیت بالایی برای مغول‌های در پی گسترش قلمرو خود برخوردار بود.
فرماندهی مغول‌ها در این حمله را سنداغونویان بر عهده داشت و برخی از امرای مسلمان نیز او را همراهی می‌کردند. گروهی از این امرا به دلیل ترس از مجازات‌های سخت مغول‌ها در صورت مقاومت و برخی دیگر به خاطر وعده‌های فریبنده‌ای که مغول‌ها به همکاران خود می‌دادند، به آنها پیوسته بودند. در واقع، این خیانت‌ها ریشه در دوستی به دنیا و ترس از مرگ داشتند. گاهی اوقات، امرا مناصبی را دریافت می‌کردند که با وجود ظاهری فریبنده، فاقد ارزش اجتماعی واقعی بوده و همراه با خواری و زیان‌های دنیوی و اخروی می‌بود. ولی حقیقت این است که کسانی که مرگ را بر دنیا ترجیح می‌دهند و از دنیا دوری می‌جویند، مرگ از آنها می‌هراسد و دنیا در برابرشان سر تعظیم فرود می‌آورد.
حمله به موصل در حالی اتفاق افتاد که خاطره نبرد عین جالوت که دو سال پیش از آن رخ داده بود، هنوز در ذهن مردم زنده بود. با این حال، وعده‌های فریبنده و تهدیدات وحشتناک مغول‌ها بود که دیدگان و گوش‌های بسیاری را کور و کر می‌ساخت. فرماندهان خائن مسلمان به همراه مغول‌های یاغی به موصل حمله کردند. مظفر أرتقی، حاکم ماردین (مرکز دیار بکر) و نیروهایش در خط مقدم این حمله قرار داشتند. در آن زمان، موصل تحت اداره ملک صالح رکن‌الدین، اسماعیل بن بدرالدین لؤلؤ بود. لؤلؤ، که حکومت را از دست نسل عمادالدین زنگی گرفته بود، پس از سال‌ها خدمت در مناصب حکومتی آخرین حاکمان اتابکیان، توانسته بود نیرویی جمع آوری کند تا در زمان مناسب، حکومت را به دست گیرد و همین کار را نیز انجام داد. سپس، موصل به همراه مناطق اطرافش برای مدتی طولانی به حکومتی خودمختار تحت سلطه لؤلؤ تبدیل شد. با این حال، پیش از آنکه فرصتی برای نزدیکی به مغول‌ها و حفظ حکومت خود تحت حمایت آنان پیدا کند، در سال ۶۵۷ هجری قمری درگذشت.
ابن عبری تصویری ناامیدکننده و شرم‌آور از جاه‌طلبی بی‌پروای حاکم موصل ارائه می‌دهد، تصویری که متأسفانه در آن زمانه، در پی چیرگی مغول‌ها، رفتار معمول بسیاری از امرای مسلمان بود. امرایی که چون مهره‌های شطرنج در دستان مغولان بازی داده می‌شدند. این مورخ می‌نویسد: «زمانی که هلاکوخان بغداد را فتح کرد، بدرالدین، حاکم موصل، پسرش اسماعیل را به همراه گروهی جهت اعلام وفاداری به هلاکوخان فرستاد. هلاکو با بی‌میلی آن‌ها را پذیرا شد و گفت: “شما در پیروزی ما تردید داشتید و منتظر ماندید تا ببینید که پیروزی نهایی از آن کیست؟ اگر خلیفه بر ما پیروز می‌شد و ما شکست می‌خوردیم، امروز به جشن پیروزی او آمده بودید! به پدرت بگو که از انتخاب‌های او متعجبم. چطور توانست درستکاری را کنار بگذارد و به بیراهه برود؟ اطمینان را رها کند و دنبال تردید برود! بگو که خبر طلوع صبح به تو رسیده اما تو روشنایی‌اش را نمی‌بینی!”»
وقتی اسماعیل به موصل بازگشت و پیام تند هلاکوخان را به پدرش رساند، بدرالدین خود را در موقعیتی بسیار بد یافت. از ترس فراگرفته شد و احساس نگرانی سنگینی به او دست داد. تصمیم گرفت تا تمام دارایی‌های نقدی و غیرنقدی خود، از جمله مرواریدها، جواهرات و لباس‌های گرانبها را به هلاکوخان تقدیم کند. حتی به قدری از خود بی‌خود شد که اموال مردم را ضبط کرد و زیورآلات بر تن فرزندانش را برداشت و همراه با عذرخواهی‌های خود، این هدایا را به همدان، جایی که هلاکوخان بود، فرستاد. هلاکوخان او را بخشید و به خاطر سن بالایش احترام گذاشت و با مهربانی با او رفتار کرد. به او امان داد و حتی به او اجازه داد که دو حلقه مروارید گرانبهایی که آورده بود را به گوش‌هایش بیاویزد. بدرالدین پس از گذراندن چند روز با هلاکوخان، با خوشحالی به موصل بازگشت. اما تجربه‌ای که از عظمت و قدرت هلاکوخان به دست آورده بود، همواره او را به وحشت می‌انداخت و در دلش احساس ترس و ارعاب ایجاد می‌کرد.[1]
ادامه دارد…
[1] ـ مختصر تاریخ الدول،  ص ۴۸۲ و ۴۸۳ .و رشیدالدین جامع التواريخ،  ج ۲، جزء ١ ، ص۳۰۰ و ۳۰۱.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version