نویسنده: سید مصلح الدین

پایداری برخی از بلاد اسلامی در برابر پیکارجویان (بخش سوم)

مقاومت شهر حلب در مقابل هجوم صلیبی‌­ها: (ادامه…)
تهاجم صرف بیگانگان، مادامی که عامل خیانت، که از مهم‌ترین عواملی است که بنا بر قاعده، راه را برای شکست مسلمانان هموار می‌کند، با آن همراهی نکند، هرگز نمی‌تواند باعث سقوط سرزمینی از سرزمین‌های اسلامی گردد. این مسئله که نقشی اثرگذار در شکست و پیروزی دارد، در جریان محاصره‌ی شهر حلب بی‌تأثیر نبود. به طوری که دُبیس ابن صدقه‌ی مزیدی، که امارت منطقه‌ی حله در جنوب بغداد به او سپرده شده بود و به دلیل توطئه علیه خلافت عباسی تحت پیگرد قرار داشت، به صلیبی‌ها پیشنهاد کرد که چنانچه با وی در خصوص سیطره بر حلب همکاری کنند، از نیروهایی که در این شهر دارد به سود آن‌ها در سقوط شهر استفاده خواهد کرد و حاضر است در مقابل این همکاری، امتیازاتی نیز به آن‌ها بدهد. دبیس حتی به صلیبی‌ها قول داد که مانند دست‌نشانده‌ی آن‌ها در حلب، هر فرمانی را که از وی بخواهند گردن نهد.[1] نهایتاً توافقی بین او و بلدوین، فرمانروای انطاکیه و جوسلین، فرمانده‌ی رها، صورت گرفت که بر اساس آن فرمانروایی حلب برای دبیس باشد و اموال و توابع آن در اختیار صلیبی‌ها قرار بگیرد.[2]
لشکرها از دو سو برای اشغال حلب روانه شدند. بلدوین، فرمانروای انطاکیه از یک سو با سپاهیان خود در کنار رودخانه‌ی قویق فرود آمد و چون از تخریب مزارع فارغ گشت، راه خود را به سوی حلب ادامه داد و در اواخر شعبان سال ۵۱۸ هجری قمری در حومه‌ی این شهر اردو زد. از سوی دیگر، جوسلین، حاکم رها، به همراه دبیس بن صدقه، روی به حلب آوردند و با هدف افزایش فشار بر ساکنان شهر، به مانند بلدوین، مزارعی را که بر سر راه آنان قرار گرفته بود نابود کردند، که میزان خسارت ناشی از این ایلغارها در آن زمان را قریب به صدهزار دینار برآورد کرده‌اند. بعد از آن که این دو لشکر به یکدیگر پیوستند، جمعی از خیانت‌پیشگان، از جمله سلطانشاه بن رضوان، عیسی بن سالم بن مالک عقیلی، یاغی سیان بن عبد الجبار أرتقى و دیگران که در تعقیب منافع شخصی خود بودند، با هدف تاراج اموال در صورت سقوط حلب، به آن‌ها پیوستند. آن‌ها محاصره‌ی حلب را کامل نمودند[3] و عزم کرده بودند تا نیل به هدف نهایی؛ یعنی استیلا بر شهر حلب، به این محاصره ادامه دهند. بنابراین، علاوه بر سیصد خیمه‌ای که افراشته بودند، خانه‌هایی نیز برای خود ساختند تا از سرما و گرمای هوا در امان بمانند. این اقدام از تصمیم بر یک اقامت طولانی حکایت می‌کرد؛[4] در حالی که حلب در آن روزها بیش از پانصد سوار نداشت. [5]
صلیبی‌ها با قطع درختان و نابودی باغ‌ها و کشتزارها، می‌کوشیدند تا مهم‌ترین منابع تأمین معیشت مردم را، که در درجه‌ی اول، مزارع شهر حلب بودند، از بین ببرند. آن‌ها همچنین اماکن مقدسه‌ی متعلق به مسلمین را ویران، قبرهای مردگان را نبش و کفن‌هایشان را پاره‌پاره می‌کردند. از تابوت‌های مسلمین ظرف می‌ساختند و در آن غذا می‌خوردند. اگر جنازه‌ی سالمی می‌یافتند، آن را با طناب به پشت اسب می‌بستند و در مقابل دیدگان مردم بر زمین می‌کشیدند و فریاد می‌زدند که این پیامبر شما محمد است! برخی از آن‌ها قرآن‌ها را طوری که مسلمانان ببینند، به دست می‌گرفتند و سپس به ماتحت قاطر می‌بستند و بعد از آن که قاطر بر آن سرگین می‌انداخت، آن را برداشته و مغرور و شادمان قهقهه سر می‌دادند.[6]
آن‌ها به قدری در جنایت و توحش غرق شده بودند که اگر مسلمانی به اسارت آن‌ها درمی‌آمد، او را مثله می‌کردند. البته مسلمانان نیز، علی‌رغم میل باطنی خود، در اقداماتی مشابه، این عمل آن‌ها را بی‌پاسخ نمی‌گذاشتند. حرکت اسلامی در حلب را در این ایام قاضی ابوالفضل بن خشاب رهبری می‌کرد. او با تاکتیک‌های دفاعی و شیوه‌های جنگ نامنظم آشنایی کامل داشت. یکی از تاکتیک‌هایی که به کار می‌بست، این بود که مجاهدان مسلمان به صلاحدید وی، با استفاده از تاریکی شب حملاتی غافلگیرانه علیه اردوگاه دشمن ترتیب می‌دادند و پس از وارد کردن خسارت، به درون شهر بازمی‌گشتند. طی این مدت، گفتگوهایی با هدف ایجاد مصالحه میان دو طرف جریان داشت که حاصلی در بر نداشت.[7]  قحطی عرصه را برای مسلمانان حلب بسیار تنگ کرد و این مسئله، بدرالدین ارتقی را بر آن داشت تا با جلب موافقت مسئولان بلندپایه، وفدی از معتمدین شهر به دیار بکر نزد حسام‌الدین تمرتاش بفرستد و از وی طلب استمداد نماید. این وفد سه نفره شبانه از شهر خارج شد و خود را به ماردین، مرکز دیار بکر، رسانید. تمرتاش که در این هنگام به تصرف قلمروی برادرش، سلیمان که به تازگی از دنیا رفته بود، مشغول بود، التفاتی به وضع حلب نکرد و وقعی به تقاضای وفد ننهاد. وفد اعزامی مدتی را در دیار بکر درنگ کرد بلکه بتواند با تشویق حسام‌الدین او را به پشتیبانی از مردم حلب متقاعد سازد و گشایشی در کار فروبسته‌ی ساکنان تحت محاصره‌ی آن حاصل گردد. مبنای گفتمان وفد هم این بود که مسلمانان ساکن حلب برای دفاع از این شهر کافی هستند و آن‌ها نیازی به اعزام سپاه برای این جنگ ندارند و تنها نیازمند فرماندهی هستند که بتواند آن‌ها را در این مبارزه سازماندهی و راهنمایی کند. حسام‌الدین در واکنش به تلاش‌های وفد چندی امروز و فردا کرد و در نهایت هم هیچ کاری برای آن‌ها انجام نداد.[8]
ادامه دارد…
[1] ـ الكامل لإبن أثير ، ج۱۰ ، ص ۲۳۷ و ۲۳۸ . و ابن قلانسی: ذیل تاریخ دمشق، ص ۲۱۲. و إبن خلدون: العبر، ۵،  ۱۱۲ و ۱۱۳.
[2] ـ ابن عدیم :زبده ۲،  ۲۲۲ و ۲۲۳ . و إبن منقذ : الإعتبار ، ص ۱۰۳ ، ۱۲۰ و ۱۲۱ . و إبن فرات تاريخ كتاب خطی ۲،  ۸۴ و ۸۵.
[3] ـ ابن عديم :زبده، ج۲، ص ۲۲۵ و ۲۲۶ و ابن فرات،  مصدر پیشین، ۲،  ۸۵ و ۸۶.
[4] ـ إبن أثير : الكامل، ج۱۰، ص ۲۳۷ و ۲۳۸. و إبن خلدون: العبر، ۵ ،  ۱۱۲ و ۱۱۳.
[5] ـ إبن عدیم زبده، ج ۲، ص ۲۲۴ و ۲۲۵.
[6] ـ ابن عديم، ج۲، ص ۲۲۳ تا ۲۲۵ و ابن شدّاد: الأعلاق الخطيرة (قسم حلب پراکنده شده) ص ۴۵. و إبن شحنه: المنتخب، ص ۸۲ و إبن فرات تاریخ کتاب خطی، ج۲، ص۸۵.
[7] ـ ابن عديم زبده، ج۲، ص۲۵۵. و ابن قسلاني ذيل،  ص ۲۱۲ . و أبوالفداء،  المختصر، ج۲، ص ۲۴۹. و إبن خلدون العبر، ۵،  ۱۱۲ و ۱۱۳ ، ۴۹۰ و ۴۹۱ . ابن شحنه: المنتخب، ص ۲۱۸ و ۲۱۹.. و إبن فرات تاریخ،  کتاب خطی، ج۲، ص ۸۵ و ۸۶.
[8] ـ ابن عديم، زبده، ج۲، ص ۲۵۵و ۲۵۶ . و ابن فرات مصدر پیشین،ج ۲، ص ۸۵ و ۸۶.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version