نویسنده: خالد یاغی­زهی

بزرگ­مردِ مردان تاریخ (بخش دوم)

۱. از تصاویر هجرت: (ادامه…)
رهبران قریش بر ارتکاب بزرگ‌ترین جنایت در تاریخ بشریت به توافق رسیدند؛ جنایتی که اگر به انجام می‌رسید، نه در تاریخ خبری از دمشق بود و نه از بغداد و قاهره و قرطبه؛ نه راشدین دولتی می‌داشتند و نه بنی‌امیه و نه بنی‌عباس؛ نه عثمانی‌ها قسطنطنیه را فتح می‌کردند و نه مسجد اموی تأسیس می‌شد و نه نظامیه و حمراء؛ نه تمدنی که اروپا فرهنگش را از شام در جنگ‌های صلیبی و بعد از آن از اندلس گرفت، برپا می‌شد؛ بلکه مسیر تاریخ عوض می‌شد و ما امروز در وضعیتی قرار می‌گرفتیم که غیر از خدا کسی آن را نمی‌دانست.
اینجا مردانگی محمد (صلی الله علیه وسلم)، شجاعت و اعتماد به نفسش جلوه‌گر می‌شود و یاری خداوند به دوستانش نمایان می‌گردد. هنگامی که محمد (صلی الله علیه وسلم) در را باز کرد و بیرون آمد و صف‌هایشان را شکافت، دل به دریا زد و از میان جمعیتی گذشت که به خاطر ریختن خونش آمده بودند. هدفشان کشته شدنش بود و خداوند حیاتش را می‌خواست.
اراده‌ی الهی به انجام رسید و به طور ناگهانی دچار ترس شدند و چشمانشان کور گشت. وقتی که به خود آمدند، محمد (صلی الله علیه وسلم) رفته بود. بیدار شدند؛ گویی که خواب دیده بودند و در را شکافتند و نگاه کردند تا اطمینان یابند، رختخواب محمد (صلی الله علیه وسلم) را دیدند که مردی بر آن خوابیده است. چشم‌هایشان را مالیدند و از ته دل آه سردی کشیدند.
بعد از اینکه محمد (صلی الله علیه وسلم) رفت، قریش حقیقت را دریافت. فریادی از مکه و گوشه و کنارش برخاست. قریشیان سواره و پیاده بیرون شدند، اسب‌هایشان را می‌راندند و به هر سو می‌دویدند، هراسان بودند و به دقت اطرافشان را می‌پاییدند. آنان را چه شده؟ چه شده که خود نگهبان آن سرزمین بودند، خود شهسوار میدان بودند، پریشانی، عقل از سرهایشان پرانده و ترس، دل‌هایشان را پراکنده کرده بود.
مردم! شما را چه شده است؟ گفتند: محمد بیرون شد! از او چه می‌خواهید؟ اموالتان را برده است؟ گفتند: معاذ الله، او امانتدار خوبی است و همه را ادا کرده است! آیا مرتکب جرمی شده که به دنبالش هستید؟ گفتند: خدا نکند؛ او از نظر اخلاقی بهترین مردم است و پاکدست‌ترین آن‌ها. پس از او چه می‌خواهید؟ گفتند: او تمام دنیا را بسیج خواهد کرد تا با اربابان ما، بت‌هایمان و جهل و غرورمان بجنگد، ما را به شکستن سنگ‌های جامد و عبادت خدای واحد و پیروی از شاهراه هدایت و خوبی و راستی مجبور خواهد کرد.
آیا بدین خاطر از محمد انتقام می‌گیرید؟ تاریخ بار دوم نیز قریش را به باد مسخره گرفت! قریش با رسوایی‌اش برگشت و جزیره را علیه محمد (صلی الله علیه وسلم) شوراند و صد شتر را به‌عنوان جایزه برای کسی که محمد (صلی الله علیه وسلم) را زنده یا غیرزنده بیاورد، تعیین کرد. اسب‌سواری (سراقة بن مالک، که بعداً مسلمان شد) بعد از بیرون شدن و به راه افتادن محمد (صلی الله علیه وسلم) و رفیقش از غار به آنان رسید، ابوبکر ترسید و گفت: به خدا بر خود نترسیدم اما به خاطر شما. محمد (صلی الله علیه وسلم) با جمله‌ای که به تنهایی معجزات ایمان را با وجود تعدد صورت‌هایش از شجاعت، فداکاری، ثابت‌قدمی و ایثار، یکجا جمع کرده می‌گوید: «ولا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»؛ «اندوهگین مباش که خدا با ماست.»[1]
خدا با کسی است که او با خدا باشد، خداوند کسی را یاری می‌کند که دین او را یاری کند؛ لذا کسی که خدا با اوست، نباید غمگین باشد. جبهه‌ای که خدا با آن است، شکست نمی‌خورد، گرچه تمام هستی علیه آن باشد!
کاروان به سوی دنیای پهناور به راه افتاد، کاروانی کوچک اما بزرگ‌تر از بزرگ‌ترین کاروانی که رفتارش را این کره‌ای که بر پشتش راه می‌رویم، احساس کرد و کاروانی را برتر از آن نشناخت که مقصدش عالی‌تر، هدفش دورتر، نیتش خالص‌تر و تأثیرش در زمین عمیق‌تر باشد.
کاروانی کوچک که در صحرای آرام حرکت می‌کند، هیچ‌گونه پرچم و نشانه‌ای ندارد، بوق و طبلی برایش نواخته نمی‌شود، سربازانی در دو صف نایستاده و مردم از پنجره‌ها برایش دست نمی‌زنند. اما ریگ‌ها به خاطر خوشحالی از لباس خیر و برکت و بالندگی که بر آن‌ها می‌پوشاند، دست می‌زنند و کوه‌های با شکوه برای کسی که بر آن‌ها پرچم‌های پیروزی و عزت را برافراشته می‌کند، به وجد آمده و از وادی غیب، قافله‌های فرماندهان، علما و ادیبانی که مسیر محمد (صلی الله علیه وسلم) آن‌ها را در این بیابان‌ها بالنده کرده است، ظاهر می‌شود.
کاروان به مدینه رسید. در آنجا اجتماعی همانند اجتماع مکه که پشت سر گذاشته بود پدید آمد. اما آن اجتماع برای شر بود و این برای خیر، آن ندای مرگ برای محمد (صلی الله علیه وسلم) را سر می‌داد و این ندای زنده باد رسول الله! این نقطه‌ی تحول در تاریخ اسلامی بود. پیش از آن شکست بود و بعد از آن پیروزی‌های پی‌در‌پی؛ بدین خاطر ما آن را ابتدای تاریخ‌مان قرار دادیم.
هان! ما اکنون بر دروازه‌های مدینه قرار داریم؛ تمام شهر به استقبال محمد (صلی الله علیه وسلم) آمده‌اند. اگر می‌توانستند به عشق او جگرگوشه‌هایشان را فرش راهش می‌کردند تا بر قلب‌هایشان قدم بگذارد و سرود استقبال را می‌خواندند:
طَلَعَ البَدْرُ عَلَيْنَا        مِنْ ثَنِيَّاتِ الوَدَاع
وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنَا     مَا دَعَا لِله دَاع
اینک مردم‌اند که می‌پرسند: او کدام است؟ کدام یک محمد است؟ او را نمی‌شناسند؛ چون او پادشاه نبود، لباس ابریشم به تن نداشت، سیمای شاهانه چهره‌اش نمایان نبود و هیچ تاجی بر جبینش نمی‌درخشید؛ بلکه بنده‌ی فروتن خدا بود، لباس مردم را می‌پوشید و غذای آنان را میل می‌کرد، با گرسنگی آنان گرسنه بود و با سیری آن‌ها سیر می‌شد. در میان یارانش ثروتمندان بزرگی بودند، اما محمد (صلی الله علیه وسلم) دوست داشت فقیرانه زندگی کند و فقیرانه از دنیا برود.
گمان کردند که ابوبکر، پیامبر است و به او سلام می‌دادند و او به طرف پیامبر اشاره می‌کرد که این محمد است (صلی الله علیه وسلم). پیش آمدند و هر یک دعوتش می‌کرد که مهمان او باشد و برای این شرف جاودانه از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. او چه کار کرد؟ به لطف و ظرافتش بنگرید، نمی‌خواست که هیچ‌کس را با جواب رد بیازارد. گفت: شتر را بگذارید که مأمور است و شتر به راه افتاد تا اینکه نزد خانه‌ی ابوایوب انصاری فرو خوابید.
ابوایوب، شخصیتی که خداوند برایش نوشته بود که بعدها در جنگ قسطنطنیه شرکت کند و در حمله به دشمن پیشروی نماید و بخواهد در دورترین نقطه بمیرد. این چنین شد و بر ساحل بُسفُر دفن گردید.[2] و قبرش باقی ماند و قرون متوالی مسلمانان را به فتح آن دعوت داد تا اینکه خداوند این ثواب را برای سلطان محمد فاتح نوشت. ما اکنون به همراه محمد (صلی الله علیه وسلم) در مدینه هستیم. او به پایه‌گذاری دولت جدیدی می‌پردازد. به نظرتان از چه چیزی شروع می‌کند؟ از جشن بزرگی که با او بر پادشاهی بیعت کنند؟ او خواهان پادشاهی نیست! آیا در محفل بزرگی به بنای پادگان و تدارک لشکر می‌پردازد؟ او خواهان برتری‌جویی مادی در زمین نیست! آیا مالیات‌های سنگینی مقرر می‌کند؟ نه، آغاز کار او ساخت «مسجد» است.
این پدیده بزرگی است که مناسب است خواننده بر آن بیندیشد. آغاز کار با مسجد است؛ همانطور که ابتدای وحی به آیه‌ی «قرائت» و «تعلیم به قلم» بود. با مسجد شروع کرد و مسجد در اسلام جایگاه عبادت؛ «رمز ایمان»، «پارلمان»؛ «رمز عدالت» و مدرسه؛ «رمز علم و دانش» را دارد. زمینش را غصب نکرد؛ بلکه آن را با پول خرید و این «رمز انصاف» است. به بنایش دستور نداد و خود به تماشا ننشست؛ بلکه با یارانش در کار شریک شد و با دستان مبارکش سنگ‌ها را حمل می‌کرد و این «رمز دموکراسی» است و آن را با خشت و گِل، بدون تزیین و نقاشی بنا نمود و این «رمز سادگی» است.
این رموز ایمان، عدالت، علم و دانش، انصاف، دموکراسی و سادگی مجموعه شعایر اسلام هستند.
ادامه دارد…
[1] ـ سوره توبه/ آیه: ۴۰.
[2] ـ تنگه بسفریا بوسفور باریکه آبی در کشور ترکیه است که دریای سیاه را به دریای مرمره می‌پیوندد و دو قاره اروپا و آسیا را از یکدیگر جدا می­کند و شهر استانبول در دو طرف این تنگه قرار دارد.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version