نویسنده: زید 

لحظۀ حملۀ فیروز به اسود عنسی

فیروز دوباره به خانۀ آن زن رفت و از پیامش مطمئن شد. در شب، همۀ یارانش وارد خانه‌ای که آن زن گفته بود، شدند و دیورا آن را سوراخ کردند؛ سپس، وارد اتاقی شدند که در آن اسود عنسی بود. چراغی را که زیر کاسه‌ای پنهان شده بود، پیدا کردند. فیروز دیلمی به سمت چراغ جلو رفت و در همان‌جا، اسود عنسی را بر روی بستر ابریشمی خوابیده یافت. درحالی‌که او نشه بود و سرش در جسمش فرو رفته بود، آن زن در پهلویش نشسته و منتظر حملۀ فیروز و یارانش بود.
هنگامی‌که فیروز بلند شد تا به او حمله کند، قدرت جنّی و نیروی شیطانی اسود را بیدار کرد و با زبان او سخن گفت؛ ولی او با این وجود غرق در نشه بود، او با فیروز سخن گفت که ای فیروز! تو با من چکار داری؟ فیروز از این سخنش وحشت‌زده شد که اگر از آن مکان برگردد، هم خودش و هم آن زن هلاک خواهند شد. بنابراین، عقب‌نشینی نکرد و خود را با او آمیخت و سرش را گرفت و بر گردنش ضربات محکمی وارد نمود تا اینکه او را به قتل رسانید و به درک اسفل واصل نمود.
بعد از آن، بلند شد تا برود و به دوستانش خبر کشته شدن او را بدهد؛ ولی آن زن در آن شب تاریک گمان می‌برد که هنوز فیروز او را نکشته است، لذا سمت عقب پیراهنش را گرفت و به او گفت که محرم خودت را رها می‌کنی، کجا می‌روی؟ فیروز گفت: پیش دوستانم می‌روم و به آن‌ها مژدۀ قتل اسود را می‌دهم.

آخرین نفس‌های اسود و خاموش‌شدن آتش فتنه

بعد از آن، دوستان فیروز وارد اتاق خواب اسود شدند تا سرش را از تنش جدا کنند. در آن لحظه، آن جن او را به حرکت درآورد و دوستان فیروز با دیدن این صحنه، کنترل خود را از دست دادند. فوراً بر روی کمرش نشستند و صدای آخرین نفس‌هایش در اتاق پخش شد. با شنیدن این صدا، تعدادی از نگهبانان وارد اتاق شدند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاده است؟» آن زن در جواب‌شان گفت: «النبي يوحی إليه»؛ یعنی اکنون به پیامبر خدا وحی می‌شود، لذا این‌گونه صدایی از او شنیده می‌شود.

اعلان قتل اسود و غلبۀ اسلام در یمن

پس از آن، فیروز، قیس و داذویه با هم به مشورت پرداختند که اکنون چگونه مرگ اسود و پیروزی اسلام را اعلان کنند؟ سپس همه به این امر اتفاق کردند که فردا صبح‌هنگام به همۀ مردم، با شعار اسلام اطلاع‌رسانی می‌کنیم تا جمع شوند.
هنگامی‌که صبح شد، قیس مکشوح برخاست و بر دیوارهای قلعۀ اسود عنسی بالا رفت و به مردم اعلان جمع‌شدن را نمود؛ همۀ مردم اعم از مسلمان و کفر، گردهم آمدند. (قیس به وبر ابن یحنش، کسی‌که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم نامۀ قتل اسود را به‌وسیلۀ او به مسلمانان یمن رسانید، پیشنهاد اذان‌گفتن داد) وبر، شروع به اذان‌گفتن نمود، هنگامی ‌که به شهادتین رسید گفت: «أشهد أن محمداً رّسول‌الله وأن عبهلة كذاب»؛ یعنی من گواهی می‌دهم که حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وسلم رسول و فرستادۀ الله متعال است و «عبهله عنسی» دروغ‌گوی بزرگی است، سپس سر آن ملعون را از بالای قلعه به پایین انداخت.
با این شیوه، یاران دروغین و اجیران جیره‌خوار اسود عنسی شکست خوردند و پا به فرار گذاشتند؛ اما مسلمانان از آن‌ها غافل نبودند؛ بلکه همه به دنبال آن‌ها به راه افتادند و در مسیر راه‌ها به کمین آن‌ها می‌نشستند و آن‌ها را به اسارت درمی‌آوردند. با این کار، اسلام و مسلمانان غالب شدند و تمامی نمایندگان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم که در سرزمین یمن مشغول به خدمت بودند، دوباره به کار خود بازگشتند.
بعد از آن همه، به مشوره پرداختند که چه کسی را از میان خود، امیر این منطقه قرار دهند. در نهایت، رأی همه به حضرت سیدنا معاذ رضی‌الله‌عنه شد؛ چنانچه قبلاً (قبل از فتنۀ اسود عنسی) او از جانب رسول مکرم اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم والی آن دیار بود. لذا، او بعد از مدتی دوباره با مردم نماز جماعت خواند.
این بود جلوه‌هایی از زیرکی حضرت سیدنا فیروز رضی‌الله‌عنه و یارانش که با چه روش‌ها و حکمت‌هایی توانستند بدون لشکرکشی و آشکارا این آتش فتنۀ بزرگ را خاموش کنند و پرچم عظیم اسلام را به اهتزاز درآورند و مرتدین را دوباره به آغوش گرم اسلام برگردانند.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version