نویسنده: عبیدالله نیمروزی

ذکر حضرت عثمان رضی‌الله‌عنه در احادیث

بشارت داده شده به بهشت

ابوموسی اشعری رضی‌الله‌عنه روایت می‌کند: یک روز دنبال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم می‌گشت او را در خانه‌هایش و مسجد پیدا نکرد، سراغش  را گرفت به او گفته شد که به این سمت رفته است و او به آن سمت رفت و دید که وارد چاه «اریس» شده است؛ با خود گفتم: خودم را دربان رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم قرار می‌دهم. ابوموسی می‌گوید: ابوبکر آمد خواست که وارد شود، به او گفتم: ای ابوبکر  باید برای تو اجازه بگیرم.
بر رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم وارد شدم، گفتم: ای رسول خدا! ابوبکر اجازه‌ی ورود می‌خواهد، پیامبر لبخندی زد و فرمود: به او اجازه بده وارد شود و او را به  بهشت بشارت بده، نزد ابوبکر رفتم و گفتم: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم به تو اجازه می‌دهد و تو را به بهشت بشارت می‌دهد.
ابوبکر وارد شد و در کنار رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم لب چاه نشست و پاهایش را در چاه گذاشت. عمر بن خطاب آمد و می‌خواست که بر پیامبر وارد شود، ابوموسی می‌گوید: گفتم بایست ‌ای عمر تا برای تو از رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم اجازه بگیرم؛ پس داخل شدم و گفتم: یا رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم عمر جلوی دروازه است و اجازه‌ی ورود می‌خواهد، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمود: به او اجازه‌ی ورود بده و او را به بهشت بشارت ده.
عمر بن خطاب رضی‌الله‌عنه وارد شد و در کنار دوستش نشست. عثمان آمد و گفتم: باید برای تو از رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم اجازه بگیرم، نزد رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم رفتم و گفتم: یا رسول‌الله عثمان جلوی دروازه است و اجازه‌ی ورود می‌خواهد، پیامبر فرمود: به او اجازه بده و مژده‌ی بهشت به او بده با بلایی که به او می‌رسد.
خارج شدم و گفتم: رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم به تو اجازه می‌دهد و تو را به بهشت بشارت می‌دهد با بلایی که به‌تو می‌رسد. او به ابوموسی‌ اشعری نگاه کرد و داخل شد و جایی در کنار چاه کنار رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم، ابوبکر و عمر رضی‌الله‌عنهما ندید؛ پس در  سمت مقابل نشست و پاهایش را در چاه گذاشت. روزی پیامبر در روضه بود و فرمود: ابوبکر در بهشت است، عمر در بهشت است، عثمان در بهشت است، علی در بهشت است، طلحه بن عبیدالله در بهشت است، سعید بن زبیر در بهشت است، عبدالرحمن بن عوف در بهشت است و زبیر بن عوام در بهشت است.
عایشه رضی‌الله‌عنها می‌گوید: رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم نشسته بود، پایش روی پای عثمان بود که وحی بر او نازل شد، عثمان وحی را می‌نوشت و من عرق را از پیشانی رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم پاک می‌کردم و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم می‌فرمود: بنویس ای عثمان، عایشه رضی‌الله‌عنها می‌گوید: به خدا قسم این منزلت را به فردی نمی‌دهد؛ مگر این‌که نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم ارزشمند باشد.

حیای فرشتگان از عثمان رضی‌الله‌عنه

«یک روز پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم در خانه‌اش نشسته بود، پیراهنش را بالا زده بود؛ ابوبکر رضی‌الله‌عنه اجازه‌ی ورود خواست به او اجازه داده شد، پیامبر همان‌طور نشسته بود؛ سپس عمر رضی‌الله‌عنه اجازه خواست عمر نیز وارد شد و پیامبر به همان حال بود و با او صحبت کرد؛ سپس عثمان اجازه خواست، پیامبر برخواست و درست نشست و خود را مرتب کرد و لباس خود را پایین انداخت، عثمان وارد شد و پیامبر با او صحبت کرد؛ سپس عثمان خارج شد، وقتی خارج شد عایشه رضی‌الله‌عنها سبب مرتب کردن لباس پیامبر را پرسید؛ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمود: ای عایشه! عثمان مرد با حیایی است می‌ترسم که بر من وارد شود و این‌گونه من را ببیند و در گفتن چیزی که می‌خواهد به من بگوید حیا کند، آیا از کسی‌که فرشتگان از او حیا می‌کنند حیا نکنم؟»

ثبات و استواری ایشان بر حق

عثمان یکی از ثروت‌مندترین افراد مکه بود، در مکه خیلی محبوب بود، اسلام آوردنش ضربه‌ی محکمی بر قریش  وارد کرد، به آزار و اذیتش شروع کردند تا از اسلام باز گردد، از آن جمله عمویش حکم بن عاص او را با زنجیر بست و به او گفت: تو را به این وضعیت نگه می‌دارم تا به دین پدرانت باز گردی. گفت: به‌خدا قسم باز نمی‌گردم اگر مرا به همین حال رها کنی. وقتی صلابت و اصرارش را دید، زنجیر را باز کرد و او را آزاد کرد، بعد از آن قریش در تجارتش او را در تنگنا قرار دادند و با او قطع رابطه کردند و از نظر اقتصادی بر او فشار آوردند تا برگردد و مرتد شود؛ ولی او همچنان بر اسلام ثابت و استوار ماند.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version