نویسنده: م. فراهی توجگی

نظام اسلامی و تفاوت آن با تئوکراسی

تحولات نظریۀ تئوکراسی
تئوکراسی در طول زمان، تحولاتی صوری یافته و دچار فرازوفرود بوده است که ذیلاً به شرح و تبیین آن می‌پردازیم:
۱. فرمانروایان خدایی؛ فرمانروایان از خدایان هستند و طبیعت خداوندی دارند؛ مانند فراعنۀ مصر و امپراتوران روم باستان.
۲. فرمانروایی برمبنای گزینش خدا؛ پس از ظهور مسیحیت نظریۀ تئوکراتیک در شکل نخستین خود تغییر عمیق یافت و تعدیل شد. در این دوره، محور گفت‌وگوها از طبیعت الهی فرمانروایان نیست، بلکه عقیده بر این است که فرمانروایان با سایر انسان‌ها از لحاظ طبیعت فرقی ندارند، جز اینکه آنان برگزیدۀ خداوند هستند و آنان فقط در برابر خداوند مسئول هستند نه مردم.
۳. فرمانروایی بنابر خواست و مشیت خداوندی؛ در قرون بعدی، نظریۀ تئوکراتیک تحولاتی پیدا کرد. در این زمان دیگر صحبت از طبیعت الهی فرمانروایان یا انتصاب مستقیم آنان از جانب خداوند نیست، بلکه می‌گویند: درست است که تعیین فرمانروایان امری کاملاً بشری است و از سوی انسان‌ها صورت می‌گیرد، اما این انتخاب ناشی از مشیت الهی است. باآنکه این نظریه قدرت نامحدودی برای فرمانروایان قائل است، اما آن را لزوماً همراه با ظلم نمی‌داند؛ زیرا طبق این نظریه، فرمانروایان برگزیدگان خداوند هستند و خداوند عادل است؛ ازهمین‌رو، فرمانروایان مکلف‌اند از فرمان خداوند خارج نشوند و عدالت بورزند.
تئوکراسی در دو شکل نخستین، هرگونه دخالت مردم را در تعیین فرمانروایان منتفی می‌داند؛ ازهمین‌رو، عملاً راه را برای قبول حکومت فردی و استبدادی هموار می‌سازد، اما در شکل سوم خود به دموکراسی بسیار نزدیک است؛ زیرا در دموکراسی نیز بسیار ساده می‌توان پذیرفت که این گزینش بنابر خواست خداوند است که مردم به کسی اعتماد نموده و او را به‌ نمایندگی خود انتخاب می‌کنند. امروزه این فکر الهام‌بخش برخی گروه‌های سیاسی، بـه‌ویــژه احزاب دموکرات مسیحی کشورهای اروپایی است‌.
پرسشی که مطرح می‌شود این است که آیا نظریۀ حاکمیت الهی را که اسلام مطرح می‌کند، همان «نظریۀ تئوکراسی قرون‌وسطی» است؟ آیا همان‌طور که بر اساس تئوکراسی، خداوند اختیارات گسترده‌ای به حاکم داده است و او به هر شیوه‌ و هر گونه‌ای که خواسته باشد، می‌تواند بر مردم حکومت کند، در نظریۀ حاکمیت الهی اسلام هم این‌چنین است؟
برخی مدعی هستند که حاکمیت الهی در اسلام همان تئوکراسی قرون‌وسطاست، تنها راه گذر از این سرنوشت را انجام اصلاحات اساسی بیان می‌کنند.
در پاسخ به این پرسش اساسی و این ادعای بی‌اساس، مطالبی را در نقد «حاکمیت الهیِ ادعایی مسیحیت قرون‌وسطا و تبیین حاکمیت الهی اصیل و حقیقی مدنظر اسلام»، ارائه می‌کنیم:
۱. این نوع نگاه به حاکمیت الهی بر اساس آموزه‌های وحیانی و مرتبط با منابع اصیل دینی نیست، بلکه صرفاً متأثر از روند حکمرانی در مقاطع تاریخی مهم در انتساب اقتدار حاکمان به خداوند است. مسیحیت به دیانت رسمی امپراتوری تبدیل شد و کلیسا آزادی عمل بی‌سابقه‌ای یافت و به‌تدریج مناسبات پیشوایی روحانی و اقتدار سیاسی در کانون اندیشۀ سیاسی قرار می‌گرفت.
۲. ادعای نیابت الهی؛ فرمانروا نه صرفاً بر اساس نصوص انجیل، بلکه باهدف نهادینه کردن سلطۀ کلیسا و محافظت از اقتداری بود که کلیسا با گرویدن امپراتور روم به دین مسیح به دست آورد؛ چنانکه به انجیل هم نسبت داده باشند، بازهم ساختۀ خود آنان است. قرآن کریم آخرین کتاب هدایت است که به دلایل و شواهد متقن از هرگونه تحریف و تغییر مصون و محفوظ می‌باشد و با اندیشۀ عالمان مسیحی که برای خود شأن تدبیر امور و مقام وساطت بین خدا و مردم قائل بودند، بـه شدت مقابله می‌کند. در فرازهایی جماعت اهل کتاب را دعوت به پرهیز از شرک و دوری از هرگونه اعتقاد بـه ربوبیت غیرخدا می‌کند: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ»؛ بگو ای اهل کتاب، بیایید به‌سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را به خدایی نپذیرد. در آیۀ دیگر پروردگار عالم، نصارا را سرزنش می‌کند؛ چون ایشان دانشمندان و راهبان را «رب» دانسته و از عیسی مسیح به‌عنوان فرزند خدا یاد می‌کرده‌اند و آنان را به حقیقت آنچه در آیین عیسوی به آن مأمور بوده‌اند؛ یعنی اعتقاد به توحید و پرهیز از هرگونه شرک و خرافه، فرامی‌خواند: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَها وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»؛ آنان دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند و مسیح فرزند مریم را درحالی‌که دستور نداشتند جز خداوند یکتایی را که معبودی جز او نیست، بپرستند. او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار می‌دهند.
۳. قرآن در نفی هرگونه اظهار عبودیت در برابر غیر خدا و تثبیت انحصار تدبیر و حق حکمرانی برای خداوندِ عالمیان، می‌فرماید: «وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكُ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»؛ معبود دیگری را با خدا مخوان که هیچ معبودی جز او نیست همه چیز جز ذات پاک او فانی می‌شود. حاکمیت تنها از آن اوست و همه به‌سوی او بازگردانده می‌شوید. بنابراین اعتقاد به نیابت خدایی در امر تدبیر و حق حکمرانی، انحراف از حقایق ادیان آسمانی است و نمی‌توان حاکمیتی مبتنی بر اندیشۀ باطل نیابت خدایی را که در ادواری از قرون‌وسطا مورد دفاع و حمایت مروجان مسیحی واقع شد، نمودی از حاکمیت دینی معرفی کرد. البته مسئلۀ نیابت خدایی با مقام خلافت الهی که در قرآن مورد تأکید است، کاملاً متفاوت است. خلافت انسان کامل هرگز به معنای خالی‌شدن بخشی از صحنۀ وجود از خداوند یا واگذاری مقام الوهیت و ربوبیت خداوند به او نیست؛ زیرا نه غیبت و محدودیت خداوند قابل‌تصور است نه استقلال انسان در تدبیر امور؛ چون موجود ممکن و فقیر از ادارۀ امور خود عاجز است، چه رسد به تدبیر استقلالی کار دیگران، بلکه صحت حاکمیت و اعمال قدرت آنگاه حاصل می‌شــود کـه منطبق با ارادۀ تشریعی خداوند باشد؛ ازهمین‌رو، صرفِ تمسک به مشیت تکوینی خداوند برای توجیه الهــی‌بــودن حاکمیت نارواست.
اما در اسلام حاکمیت مشروع آن است که نخست حاکمان از ایمان الهی برخوردار باشند؛ دوم اینکه ارزش‌های الهی را پیاده و از آن دفاع کنند؛ سوم اینکه تشریع الهی را معیار تقنین قرار بدهند؛ چهارم اینکه در مدیریت، قالب‌های دین الهی را رعایت کنند.
البته حاکمیت انسان‌ها بر سرنوشت خویش در حیطۀ روابط انسان‌ها معنا می‌یابد و ربطی به ارتباط انسان‌ها با خداوند ندارد تا بر اساس اعطای این موهبت، انسان‌ها خود را رها از هر اراده‌ای حتی ارادۀ خداوند در راه‌یابی به صلاح فردی و جمعی خود و در نهایت با راهیابی به مقصود اعلای خلقت‌شان، یعنی قرب الهی بدانند: «يا أيهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ»؛ ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی‌که شما را به‌سوی چیزی می‌خواند که شما را حیات می‌بخشد. ؛ «وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى»؛ کسی‌که روی خود را تسلیم خدا کند، درحالی‌که نیکوکار باشد به دستگیرۀ محکمی چنگ زده است. ؛ «ومَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛ هیچ زن و مرد باایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم دانند، اختیاری در برابر فرمان خدا داشته باشد. ؛ «فَلْيحْذَرِ الَّذِينَ يَخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةً أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»؛ پس آنان که فرمان او را مخالفت می‌کنند، باید بترسند از آن‌که فتنه‌ای دامن‌شان را بگیرد یا عذابی دردناک به آنان برسد. ازهمین‌رو، آحاد امت اسلامی بنابر الزام عقلی و تأکید دین، همۀ ارکان حیات اجتماعی و سیاسی خویش را بر اساس حاکمیت و ولایت تشریعی الهی استحکام می‌بخشند.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version