نویسنده: عبدالمالک مهاجر

تقوی و عبادت سعید بن مسیب

خداوند به حضرت سعید بن المسیب مقام و منزلتی والا اعطا کرده بود و او در میان مردم به خاطر محبت و علاقه‌ای که به ایشان داشتند، مشهور بود. ایشان هدایای مادی را از مردم و حاکمان رد می‌کردند و هیچ‌گاه به دنبال کسب و کار از روی نیاز نبودند. قلب ایشان مملو از محبت به خداوند بود و کار کردن با دستان خود را افتخار می‌دانستند. در موقعیتی، یکی از خلفای بنی مروان مبلغ سی هزار درهم برای ایشان فرستاد، ولی حضرت سعید آن را نپذیرفت و اعلام داشت که به دراهم بنی مروان نیازی ندارد. ایشان به وسیله دست‌رنج خود زندگی می‌کردند و در تجارت و روغن‌فروشی فعال بودند.
حضرت سعید بن المسیب خود فرموده‌اند که بیش از پنجاه سال است که تکبیر اولی نماز را از دست نداده‌اند و در این مدت، هیچ‌گاه کسی را جز امام در نماز ندیده‌اند، زیرا همواره در صف اول حاضر بوده‌اند. همچنین گفته شده که برای مدت پنجاه سال، ایشان نماز صبح را با وضوی نماز عشاء خوانده‌اند، نشان از مراقبت و پایبندی او به اعمال عبادی دارد. عبدالمنعم بن ادریس از پدرش نقل کرده است که حضرت سعید بن المسیب پنجاه سال نماز صبح را با وضوی نماز عشاء اقامه کرده‌اند، نشان از استقامت و پایبندی ایشان به عبادت است.
حضرت سعید خود فرموده‌اند که هیچ چیز برایشان بالاتر از اطاعت خداوند نیست. عاصم بن عباس گفته است که از ابن مسیب شنیده که شب‌ها به کثرت قرآن تلاوت می‌کرده‌اند.
اسماعیل بن امیه از سعید بن المسیب نقل کرده است که ایشان برای هر نمازی آمادگی کامل داشته و هنگام ادای هر فریضه‌ای، مشتاق به جای آوردن آن بوده‌اند. این اشتیاق بیانگر اهمیتی است که او به نماز قائل بوده است، که اولین امری است که از بنده در قیامت پرسیده خواهد شد. ابن حرمله نیز نقل کرده که حضرت سعید بن مسیب فرموده‌اند: «چهل مرتبه به حج بیت‌الله مشرف شده‌ام».

دختر حضرت سعید بن المسیب

دختر ایشان، نمونه‌ای برجسته از تقوا، دانش و دیانت بوده و از لحاظ کمالات علمی و تجربی، بر بسیاری از مردان زمان خود برتری داشته است. زیبایی ظاهری او به قدری بود که در عصر خود بی‌همتا بود و هنگامی که خلیفه‌ی آن دوران، عبدالملک بن مروان، از کمالات و زیبایی او آگاه شد، برای پسرش ولید بن عبدالملک به خواستگاری او آمد. با این حال، حضرت سعید بن المسیب که زندگی زاهدانه‌ای داشت و از تجملات دوری می‌جست، درخواست خلیفه را رد کرد. این امر باعث شد که خلیفه عبدالملک بن مروان دشمنی خود را با سعید بن المسیب آشکار سازد و به دنبال بهانه‌ای برای آزار او باشد. در یک مورد، خلیفه دستور داد تا بر بدن ابن مسیب آب سرد ریخته شود و پس از آن، با سرما و زد و خورد، بدن او را گرم کنند. با وجود این شدت عمل، حضرت سعید بن المسیب استقامت خود را حفظ کردند و از مسیری که برگزیده بودند، کوچکترین عقب‌نشینی نکردند.

داستان ازدواج دختر حضرت سعید بن مسیب از زبان همسرش

ابووداعه می‌گوید: «من در خدمت حضرت سعید بودم و همواره در مجلس ایشان حاضر می‌شدم. پس از فوت همسرم، درگیر مراسم تدفین شدم و نتوانستم خدمت ایشان برسم. چند روز بعد که به مجلس بازگشتم، حضرت سعید علت غیبتم را جویا شدند و من ماجرا را برایشان تعریف کردم. ایشان از من پرسیدند چرا آن‌ها را در جریان نگذاشتم تا در مراسم شرکت کنند.» ابووداعه می‌افزاید: «در آن مجلس بودم که حضرت سعید پرسیدند آیا دوباره ازدواج کرده‌ام. من در پاسخ گفتم که چگونه می‌توانم ازدواج کنم در حالی که فقیرم و تنها دو یا سه درهم دارم. حضرت سعید پیشنهاد دادند که دخترشان را به عقد من درآورند. من از شادی در پوست نمی‌گنجیدم و حضرت سعید در همان مجلس خطبه عقد دخترشان را خواندند.»
ابووداعه روایت می‌کند: «پس از آن در فکر قرض گرفتن برای تهیه وسایل زندگی و مخارج عروسی بودم. در یک روز روزه، پس از نماز مغرب که برای افطار نشسته بودم، کسی درب را کوبید. پرسیدم کیست و پاسخ آمد: سعید. هرگز فکر نمی‌کردم که حضرت سعید بن مسیب باشند. وقتی دیدم که ایشان هستند، پرسیدم چرا خودشان آمده‌اند. حضرت سعید فرمودند که من شایسته آن بودم که ایشان شخصاً بیایند و همسرم را به من تحویل دهند، که در پشت درب ایستاده بود. دختر حضرت سعید بن مسیب با حیا، عفت و ایمان کامل، پشت درب ایستاده بود. پس از آنکه حضرت سعید رفتند، او با حیای کامل در گوشه‌ای نشست. من از شوق، همسایه‌ها را خبر کردم و آن‌ها نیز از این خبر شاد شدند. مادرم به من گفت تا سه روز به او نزدیک نشوم تا وسایل زندگی را آماده کنم. دختر حضرت سعید بن مسیب زیبا و متقن در علم و اخلاق بود، آگاه به امور خانه‌داری و حقوق شوهر. او چون نعمتی از آسمان برای من بود، همانطور که خداوند می‌فرماید: «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء».

تحلیل سیاسی و اجتماعی در دوران حضرت سعید بن مسیب

دوران زندگی حضرت سعید بن مسیب، دوره‌ای حیاتی در تاریخ اسلام به شمار می‌آید که مصادف با عصر تابعین است. این دوران، که از پایان خلافت راشدین و آغاز حکومت معاویه (رضی الله عنهم) در سال ۴۱ هجری تا آغاز قرن دوم هجری را در بر می‌گیرد، با تحولات عمده‌ای در عرصه‌های سیاسی و علمی همراه بود.
از نظر حقوقی، این دوران به عنوان مرحله‌ای شناخته شده که در آن چالش‌های علمی بروز کرد و به دلیل ناهمگونی‌های فکری، اجماع علمی کمتر امکان‌پذیر بود. اعتماد به فقها نیز تا حدودی محدود شده بود. علل این تغییرات عبارت بودند از:
۱- تفرقهٔ سیاسی در میان مسلمانان که به سه دسته خوارج، شیعه و اهل سنت و جماعت تقسیم شدند. هر یک از این گروه‌ها به شدت به عقاید خود پایبند بودند و این اختلافات به تکفیر و تفرقه انجامید و بر فرآیند استنباط فقهی تأثیر گذاشت.
۲- پراکنده شدن علما از مدینهٔ منوره به سایر نقاط، که با این حال مکه و مدینه به دلیل جایگاه ویژهٔ دینی خود، همچنان مرکز علم و دانش باقی ماندند.
۳- تقسیم علمای اهل سنت به دو مکتب فکری: مکتب حدیث مدینه و مکتب رأی کوفه. مکتب حدیث بر پایبندی به نصوص تأکید داشت، در حالی که مکتب رأی بر استنباط احکام از طریق قیاس متمرکز بود. حضرت سعید بن مسیب از مکتب حدیث بود.
۴- رواج روایت حدیث پس از دوره‌ای که از ترس دروغ نسبت دادن به پیامبر اکرم (صلى الله عليه وسلم)، از آن اجتناب می‌شد. فقهای بزرگی مانند ابن مسیب و دیگران بر اساس حدیث یا اجتهاد خود فتوا می‌دادند.
۵- ظهور جاعلان حدیث و دروغ‌پردازان به نام پیامبر، امری بود که خلفای راشدین نیز از آن بیم داشتند.
۶- برجسته شدن شاگردان غیرعرب (موالی) که از دانش اسلامی بهره‌مند شدند و به مراتب علمی بالا رسیدند، علی‌رغم تعصبات قومی که در دوران امویان وجود داشت.
این دوران، به طور کلی، دورانی پر از نزاع و انقلاب بود و ناآرامی‌های خونینی در عرصهٔ سیاسی را شاهد بود. حضرت سعید بن مسیب، شاهد وقایع مهمی چون شهادت عمر (رضی الله عنه)، کشته شدن عثمان و فتنه‌های بزرگی که به جنگ‌های بین صحابه انجامید، بود.
در نهایت، این دوران به ظهور فرقه‌های متعددی منجر شد که هر کدام بر جهت‌گیری‌های سیاسی و دینی اسلام تأثیر گذاشتند. با مرگ مروان بن الحکم و تلاش‌های عبدالملک بن مروان برای بازگرداندن وحدت، شعله‌های نزاع تا حدی فرونشانده شد.

استقامت و حقگویی حضرت سعید بن مسیب در این فرازونشیب تاریخی

خداوند حضرت سعید را بهره‌مند از علم و دانش نموده بودند، و چنان قوت، عزم و اراده‌ای قوی به وی داده بودند که در دنیا از هیچ فردی ترس و واهمه‌ای نداشتند، به طوری که نورِ: «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّـهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ؛ تنها بندگان دانا و دانشمند ، از الله ، ترس آميخته با تعظيم دارند» (فاطر: ۲۸) در چهره‌اش نمایان بود، و از طرفی دیگر آکنده از این نیروی «وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّـهَ؛ و جز از الله نمی‌ترسند» (التوبة: ۱۸) بودند.
باری والی مدینه (هشام ‌بن اسماعیل) نامه‌ای به خلیفه‌ی وقت عبدالملک بن مروان نوشتند که تمام مردم و اهالی مدینه بر خلافت ولید و سلیمان بیعت کرده‌اند، جز سعید بن مسیب که ایشان حاضر نیستند به هیچ ‌وجه خلافت آن دو را قبول و بر خلافت آن‌ها بیعت کنند!
خلیفه در جواب نوشت: «با ارعاب و ترس از ایشان بیعت بگیرید و اگر نپذیرفت شمشیر را بر گردن او قرار بدهید اما او را نکشید؛ باز هم اگر بیعت نکرد او را در بازار مدینه در ملاء‌ عام پنجاه ضربه شلاق بزنید و خوار و ذلیلش بکنید.»
 زمانی که نامهٔ خلیفه به والی مدینه رسید، مردم از آن مطلع شده و بسیار نگران شدند و نمی‌خواستند که چنین وضعی برای حضرت سعید پیش بیاید، اما از آنجایی که در مدینه بزرگانی همچون سلیمان ‌بن یسار، عروةبن الزبیر، سالم‌بن عبدالله بودند به خدمت سعید بن مسیب رسیدند، و عرض کردند که ما برای مسئلهٔ بسیار مهمی خدمت شما رسیده‌ایم، و پیشنهادی برای شما داریم که حتماً آن را بپذیری و رد نکنی! عرض ما این است که نامهٔ خلیفه به استاندار مدینه رسیده است تا ایشان از شما بیعت بگیرند و در صورت بیعت نکردن شما را به قتل برسانند، از این سه پیشنهاد حتماً یکی را بپذیر:
۱- هر گاه والی جهت بیعت گرفتن نزد شما آمد در برابر آن سکوت کنید و چیزی نگویید در این صورت با شما کاری نخواهند داشت و ما او را برای این کار قانع کرده‌ایم، حضرت سعید فرمودند: «این کار از دست ما بر نمی‌آید و هرگز سکوت نخواهم کرد؛ زیرا مردم باور خواهند کرد من برای خلافت سلیمان‌ و ولید راضی و با آن‌ها بیعت کرده‌ام.»
 ۲- شما چند روزی در خانه بمانید از آنجا حتی برای اداء نماز خارج نشوید در این صورت نمایندهٔ خلیفه راضی و قانع خواهد بود؛ زیرا ایشان در مسجد و کلاس درس در جستجوی شما هستند، و در صورت عدم شما به خلیفه خواهند گفت که سعید فرار کرده و در جایی متواری شده است؛ حضرت سعید فرمودند: «چگونه امکان دارد که من با گوش‌هایم صدای «حی علی الصلاة، حی علی الفلاح» را بشنوم و در مسجد حاضر نشوم؛ بنابراین این کار از من بر نمی‌آید و حاضر به پذیرش چنین پیشنهادی نیستم.»
۳- شما فقط به مدت سه  روز در محل تدریس خصوصی خود حاضر نشوید، چون نمایندهٔ خلیفه فقط در همین محل به دنبال شما می‌گردد، و ما والی را برای این کار راضی و قانع کرده‌ایم، حضرت سعید در جواب فرمودند: «این کار را هم نخواهم کرد چون من از هیچ مخلوقی نمی‌ترسم و در محل درس و مسجد حاضر خواهم شد.»
 چنانچه مردم از ایشان مأیوس شدند، و برای نماز ظهر به مسجد رفتند حضرت سعید نیز به مسجد جهت ادای نماز تشریف بردند و در آنجا نماینده و قاصد خلیفه ایشان را نزد والی بردند و حکم و دستور خلیفه را به وی اعلان داشتند، و تأکید کردند که در صورت بیعت نکردن سر شما را از تن جدا خواهند کرد.
حضرت سعید بعد از گوش کردن تمام تهدیدات آن‌ها فرمودند: «پیامبر ما، محمد مصطفی (صلی الله علیه و سلم) ما را از بیعت کردن با دو نفر در یک زمان منع کرده‌اند؛ بنابراین من این کار را نخواهم کرد، زیرا بیعت با دو نفر در یک زمان درست نیست.!»
زمانی که والی از بیعت کردن او مأیوس شد و تهدیدات وی مشکلی را حل نکرد، دستور داد تا سعید را به «سدّه» ببرند. آن‌ها سعید را به سدّه برده و او را بر زمین خواباندند و شمشیر را بر گردن وی نهادند و گفتند: «بر جان خود رحم کن و با سلیمان و ولید بیعت کن، اما این پیکر صبر و استقامت به جای پذیرفتن حکم و دستور آن‌ها از خود استقامت نشان دادند، و با زبان حال چنین زمزمه می‌کرد:
برنه خیزم ز سر کوی تو تا جاندارم              در رسد کار به جان از سر جان بر خیزم
زمانی که سعید در این حالت هم حاضر به بیعت کردن نبودند، لباس‌های او را از تن درآورده، و پنجاه ضربه شلاق به او زدند و در کوچه و خیابان‌های شهر مدینه او را به گمان خود ذلیل و خوار نمودند.
پس از آن حضرت سعید را در منزل بازداشت و تحت نظر قرار دادند، و مردم را از ملاقات با او منع کردند، و اگر چنانچه کسی با ایشان ملاقات می‌کرد، تحت پیگرد قانون قرار می‌گرفت و با وی برخورد شدید می‌کردند.
حضرت سعید در این اوضاع مردم را توصیه می‌کردند از ملاقات کردن با او خودداری نمایند.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version