نویسنده: دکتور فضل احمد احمدی
  • پیشینۀ سکولاریزم

ایدئولوژی‌های سیاسی در واقع پیشنهادهایی برای شیوۀ سازمان‌دهی دولت در عصر مدرن به‌منظور دستیابی به اهداف خاصی مانند آزادی، عدالت، رفاه، امنیت فکری و دیگر خواسته‌ها هستند. پس از زوال دولت‌ها و نظام‌های سیاسی سنتی، امکان سازمان‌دهی دولت به اشکال مختلفی در عصر جدید متصور شد؛ ازاین‌رو، عصر مدرن شاهد پیدایش و گسترش انواع گوناگونی از ایدئولوژی‌ها بوده است. هر یک از این ایدئولوژی‌ها بیانگر خواسته‌ها و منافع شئون، گروه‌ها و طبقات مختلف اجتماعی بوده‌اند و کوشیدند سازمان دولت را بر اساس آرمان‌ها و ارزش‌های آن گروه‌ها و طبقات شکل دهند. ازاین‌رو، مفکورۀ ایجاد و ابداع اندیشه‌ای تحت عنوان سکولاریزم نیز در همین جهت و برای برآورده کردن نیازها و منافع گروه‌ها و طبقات خاصی شکل گرفته است.
به‌عبارت‌دیگر، اصلاحات دینی نه تنها باعث تغییر پیکرۀ مسیحیت در اروپا گردید، بلکه در تقویت مبانی فکری و فلسفی سکولاریزم نیز مؤثر بود. به عبارتی، ریشۀ سکولاریزم را می‌توان در سقوط اندیشۀ قداست کلیسا و پاپ مشاهده نمود. گسترش سکولاریزم به‌طور عملی با انقلاب فرانسه و تضعیف بنیاد کلیسا همراه بود. مهم‌ترین تأثیر سکولاریزم، دین‌زدایی از جامعۀ اروپایی بود. هم‌چنین، فلسفۀ لیبرالیسم و دموکراسی در تبیین سکولاریزم مؤثر بود. باورهای مذهبی که در گذشته حول مسیحیت و وحدت دینی با محوریت پاپ می‌چرخید، از قرن ۱۸ بر ناسیونالیزم و ملی‌گرایی و حقوق فردی انسان اروپایی خلاصه شد. جدایی دین از سیاست همراه با تقویت روحیۀ ملی و برابری حقوقی برای شهروندان که در قالب قانون اساسی قابل اعطا بود، باور به انتقال مرجعیت از نهادهای دینی به اشخاص یا سازمان‌های غیر دینی را تقویت کرد. بر اساس این نظریه، آنچه در امور اجتماعی اصالت دارد، سیاست است، نه دین که دارای جنبۀ فردی و عبادی می‌باشد. این امر باعث شد که امر مقدس و مذهبی قابلیت نقد پیدا کند.
به این خاطر، آرمان‌شهرهای مسیحی آکویناسی و آگوستینی جای خود را به دولت-کشورهای جدید داد و معیار سعادت و فضیلت در تحقق حقوق شهروندان و بر پایۀ مرزهای سیاسی حمایت شده متمرکز شد. در این راستا، وظیفۀ شهریار نه به بهشت رساندن مؤمنان و تعیین مجازات اخروی و اخلاقی مرسوم، بلکه تأمین نیازهای دنیوی آنان بود. این تغییرات فقط در حوزۀ فلسفۀ سیاسی و دین اتفاق نیفتاد، بلکه تحولات عینی در طبقات اجتماعی و سبک زندگی عمومی رخ داد و شهرنشینی گسترش یافت و به‌موازات آن، فئودالیسم رو به کاهش گذاشت. با انحلال جامعۀ فئودالی و در نتیجۀ تجزیۀ روابط اجتماعی، مسئلۀ فرد و حقوق او برای نخستین بار مطرح شد و با توسعۀ کامل دولت-ملت و افزایش رو به رشد حق رأی دموکراتیک، مداخلۀ سیاسی گستردۀ «مردم» برخلاف محدودیت‌های سنت و آداب و عقاید امکانی جدی یافت. علم‌گرایی، پوزیتیویزم و اثبات‌گرایی و نقد الهیات که ناشی از تفکر اومانیستی و غایت‌گرایی انسان بود، در عمل هویت دینی اروپا را به عقب راند؛ اما مسئلۀ حائز اهمیت این است که حتی سکولاریزم نیز نتوانست تأثیر طولانی‌مدت مسیحیت را از هویت اروپایی محو کند، به‌طوری‌که یکی از شاخص‌های اساسی اتحادیۀ اروپایی، هویت مشترک مسیحی است که مانع عضویت همسایگان مسلمان از قبیل ترکیه (فارغ از موانع داخلی) در اتحادیه شده است.
هویت مسیحی حتی در ماهیت و اهداف برخی احزاب سیاسی اروپایی نقش اساسی دارد، به‌نحوی‌که برخی از آنان از جملۀ احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال مسیحی در نحوۀ پراکندگی و تعداد طرفداران در خیلی از کشورهای اروپایی پایگاه اجتماعی دارند.
مرام سیاسی اغلب آن‌ها آمیزه‌ای از ملی‌گرایی و ارزش‌های مذهبی مسیحی است که بیشتر بر پایۀ عمل‌گرایی متکی است و چارچوب ایدئولوژیک آن کمرنگ است؛ چرا که با تفوق سکولاریزم بر اندیشۀ دینی در اروپا، عنصر مذهب به تنهایی قادر به حل بحران‌ها و چالش‌های پیش روی ملل غربی نبوده است؛ بنابراین، تلفیقی از آموزه‌های سکولاریزم، سرمایه‌داری، ناسیونالیزم و برخی ارزش‌های اخلاق‌گرایانه و مذهبی مسیحی، ملل اروپایی را در انتخاب چندوجهی قرار داده است که نه سکولار محض‌اند و نه آن‌گونه که در سایر ملت‌ها دیده می‌شود، پایبند باورها و آموزه‌های دینی. بنابراین، اگر امروزه تعداد زیادی از کشورهای اروپایی، دولت‌های سکولار خوانده می‌شوند، به این معنی نیست که هیچ مخالفتی وجود ندارد و همه سکولارند، بلکه اختلاف امری طبیعی و لازم هر جامعه است و ازاین‌رو، پذیرش و غالب بودن سکولاریزم در این کشورها دارای فراز و نشیب‌های متعددی بوده است.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version