نویسنده: م. فراهی توجگی

سیر تطور نیهیلیزم و تقابل آن با دین‌باوری

بخش دهم

در یاداشت قبل نیهیلیزم مدرن رنسانس به بحث گرفته شد، در نوشتۀ پیش‌رو از نیهیلیزم عصر روشنگری سخن خواهد رفت.
نیهیلیزم مدرن عصر روشنگری
در افواه و اذهان این باور حاکم است که نیهیلیزم به معنای پوچ‌انگاری است؛ البته نیهیلیزم مدرن در مرحله‌ای از سیر بسط تاریخی خود به پوچی و پوچ‌انگاری و یأس‌باوری می‌رسد؛ اما نيهيليزم مساوی با پوچ‌انگاری نیست.
باوجوداین، هم نیهیلیزم کاسموسانتریک هم نیهیلیزم تئوسانتریک در مرحله‌ای از بسط و تطور خود، گرفتار بحران انحطاطی شده و علائم اضطرابی و عبث‌پنداری مختص به خود را آشکار کرده‌اند، به‌خصوص نیهیلیزم اومانیستی در مرحلۀ بحران انحطاطی پسامدرن خود و در هیئت ابسوردیزم حالات پوچی عمیق و یأسی ویرانگر از خود نشان داده است و می‌دهد.
در نیهیلیسم کاسموسانتریک و در نیست‌انگاری تئوسانتریک مراحلی وجود داشته است که در آن‌ها ظهور و بروز پوچ‌انگارانۀ پررنگی وجود نداشته است و البته هر دو این صُور نیست‌انگاری در مرحله‌ای از بسط خود نشانه‌های اضطرابی و یاس‌انگارانه و عبث‌پندارانه‌ای را کم و بیش نشان داده‌اند.
نیهیلیزم مدرن در دورۀ دوم بسط خود یعنی نیهیلیزم به اصطلاح روشنگری که می‌توان آن را نیست‌انگاری ارزش‌گذار و ایدئولوژیک نامید، اگرچه در بطنش بذر یأس‌آلودی و بی‌معنایی را به نحوی نهفته داشت، اما به‌طور غالب و در وجه اصلی ظهور خود صورت یأس‌آلود نداشته است. نیهیلیزم مدرن با رویکرد نفی و نقادی و وجه سلبی نسبت به نیست‌انگاری تئوسانتریک آغاز می‌شود (در هیئت نیهیلیزم رنسانسی)، اما در سیر بسط خود به مرحلۀ تأسیس ارزش‌ها و نهادها و سازمان‌های منطبق با اغراض اومانیستی می‌رسد و در هیئت نیست‌انگاری به اصطلاح روشنگری ارادۀ معطوف به قدرت حیوانی و رویکرد استيلاجویانۀ سکولار‌-اومانیستی را در هیئت نظام تکنیک مدرن و دیگر شئون تمدنی غرب مدرن و ارزش‌گذاری‌های اخلاقی و نظام‌های ایدئولوژیک و دیگر مظاهر اومانیستی در قلمرو نظر و عمل عینیت می‌بخشد و نهادینه می‌کند.
نیهیلیزم موسوم به روشنگری، ارادۀ بشر خودبنیاد‌انگار نفسانی را در هیئت نظام‌های فکری و ایدئولوژیک و اخلاقی و ارزش‌های فرهنگی و شئون عینی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی عینیّت و فعلیّت می‌بخشد. در نیست‌انگاری اومانیستی، انسان به مثابۀ حیوان اقتصادی سودمحور لذت‌طلب اصالت و مرکزیت می‌یابد و نیهیلیزم مدرن دوران روشنگری بارزترین وجوه این هویت را ظهور و فعلیت می‌بخشد.
نیهیلیزم به اصطلاح روشنگری در دوران ظهور و بسط و سیطرۀ خود به ترسیم چشم‌اندازی ایجابی در چارچوب سکولار اومانیزم برای بشر می‌پردازد. غرب مدرن سكولار-اومانیستی بیش از دوره‌های پیشین تاریخ غرب، غرب یونانی-رومی غرب قرون وسطا گرفتار حجاب نیست‌انگارانه بوده و به گونه‌ای مضاعف از ولایت الهی فاصله گرفته و دور شده است.
نیهیلیزم اومانیستی عالمی پدید آورده است که حتی اگر سده‌هایی نیز دوام آورده باشد، در نهایت همچون کف روی آب ناپایدار و متغیر و محکوم به فناست؛ زیرا تجسم باطل و ارادۀ طاغوتی سوژۀ نفسانی مدرن است و حکمت معنوی تاریخ به ما می‌آموزد که رژیم‌ها، تمدن‌ها و عوالمی که تجسم طاغوت و اراده‌های مشرکانه هستند، چون باطل‌اند، مانند کف روی آب سست و بی‌دوامند. از اوایل سدۀ هفدهم نیهیلیزم اومانیستی با پی‌ریزی بنیان‌های نظری و تدوین اصول و مؤلفه‌های علم مدرن و مدل‌های حقوقی-سیاسی و سیستم‌های مختلف اقتصادی و تمدنی حرکت به‌سوی بسط خود را آغاز کرد.
عالم غرب مدرن در تمدن‌سازی خود نیازمند تأسیس ارزش‌های اخلاقی و دستورالعمل‌های سیاسی-اقتصادی بود. این‌گونه بود که ایدئولوژی‌های سکولار-اومانیست و نظام‌های اخلاقی و مدل‌های تعلیمی و تربیتی شکل گرفتند و غرب مدرن، در شاکلۀ تمدنی خود، به تدریج استقرار ظاهری یافت؛ البته کاملاً بدیهی است که این تمدن بناشده هرچقدر که هم پیچیده یا چندلایه باشد یا به اهرم جادویی تکنولوژی مسلط باشد و توانمند به نظر برسد، چون بر بستری از تزاحم تضادها و شکاف‌های مبنایی درونی بنا شده است، نمی‌تواند پایدار بماند.
آثار بحران و ناپایداری و حرکت روبه‌زوال غرب مدرن از اواخر سدۀ نوزدهم و با ورود عالم مدرن به فاز بحران انحطاطی کم‌کم نمایان شد. متافیزیک نیست‌انگار اومانیستی مدرنیته و به تبع آن عالم غرب مدرن در درون خود تضادی اساسی و بحران‌آفرین دارد و آن این است که بشر را که مخلوق الهی است و کمال آن در قرار گرفتن تام و تمام در مقام بندگی الهی است و فطرتاً به سمت بندگی الهی میل و نیاز دارد و کمال وجودی خود را از راه این بندگی الهی جست‌وجو می‌کند و این بندگی و قرب را به واسطۀ تبعیّت از ولایت الهی می‌تواند فعلیّت و عینیت بخشد؛ از جایگاه خود خارج کرده و پس از نسیان و انکار ولایت الهی، بشر را در قفس خودبنیادی اسیر و مسخ کرده است.
بشر نمی‌تواند و نباید اصل پنداشته شود و از منظر توهم خودبنیادانگاری در عالم وهم ‌آلود سوبژکتیویزم سیر کند. بشر فقیر بالذات است و نمی‌تواند دایرۀ مدار امور باشد و اگر براساس وهم اومانیستی بخواهد عالمی بر پایۀ سوبژکتیویته بنا کند، بی‌گمان عالمی وهم‌آلود خواهد بود که از خانۀ عنکبوت سُست‌تر است و این جایگاه کاذب و بی‌پایه و طاغوتی با فطرت و حقیقت انسان ناسازگار و در تضاد است و نه‌تنها موجب ارتقای آدمی نمی‌شود، بلکه چون به معنای انکار فطرت اوست، موجب اثبات نوعی حیوانیّت متورم و فاسد می‌گردد (زیرا حیوانیّت باید ماده‌ای برای صورت انسانیت باشد و آنگاه که انسانیت به‌سبب نادیده گرفتن فطرت از مقام صورت و فعلیّت خارج شود، حیوانیّت حاکم می‌شود و چون مقام حقیقی حیوانیّت مقام صورت و فعلیّت یافتن نیست، کیفیتی فاسد پیدا می‌کند، چون در مقام، مرتبه، حد و حدودی که جایگاه او نیست، قرار گرفته است).
حقیقت این است که در عالم مدرن صورت نوعی بشر (صورت مثالی بشر مدرن) در هیئت حیوان سودجو-لذت‌طلب و حیوان اقتصادی ظاهر می‌شود و فعلیّت می‌یابد. در تفکر مدرن نیز بشر با حیوانیت خود تعریف می‌شود و این امری است که گونه‌های مختلف آن را آشکارا در آرای انسان‌شناسی تامس، هابز، جان لاک، داروین و اسپنسر و کلیت علوم انسانی غرب مدرن می‌توان مشاهده کرد. سیطرۀ سوبژکتیویته (قرار گرفتن بشر در مقام سوژۀ نفسانی) سنگ بنای ازخودبیگانگی بشر و نیز دوری انسان‌ها از یکدیگر است.
تضاد اساسی عالم مدرن اینجا خود را نشان می‌دهد که فطرت انسان به مثابۀ نهاد تجسم بخش گوهر وجودی او و حقیقت بشر (عین ثابت انسانیت) فقط و فقط با قرار گرفتن در مقام بندگی الهی و عبادت و پرستش است که به کمال می‌رسد (و این امر به واسطۀ تبعیت از ولایت الهی است که فعلیّت می‌یابد) حال آنکه سیطرۀ اومانیزم آدمی را از حقیقت خود دور و از مسیر کمال گوهر وجودی‌اش منحرف می‌کند و این امر موجب رنج و اضطراب و نابسامانی و انواع و اقسام بحران‌ها و اضطراب‌ها برای او می‌شود.
نیهیلیزم مدرن با بناکردن وجوه مختلف عالم مدرن و ارزش‌ها و الگوهای آن بر پایۀ خود بنیاد‌انگاری نفسانی، همۀ شئون این عالم را درگیر کشمکشی بنیادین، فرسایشی و فروکاهنده می‌کند. البته نیهیلیزم مدرن با تکیه بر دستاوردهای مقهورکننده و چشمگیر تکنولوژیک و شعارهای پرسروصدای «حقوق بشر» و «آزادی‌های انسانی» و نظایر این‌ها می‌کوشد تا این تضاد اساسی و جدی و ویرانگر را پنهان و غیرفعال کند. نیست‌انگاری به اصطلاح روشنگری با بهره‌گیری از قابلیت‌هایی که تکنیک مدرن پدیدار کرده است، و نیز با تکیه بر ترویج کمی‌انگاری و محاسبه‌گری و سودمحوری عقلانیت اومانیستی و کوشش به منظور حاکم‌کردن تصویر از خودبیگانۀ اومانیستی از بشر در اذهان نحوی انضباط ماشینی استبدادی خفقان‌آلود پدید آورده و آن را تحت عنوان ترقی و آزادی انسان و تحقق فردیّت بشر و به‌عنوان غایت تاریخ انسان القا می‌کند.
به این شکل می‌خواهد با فروبردن بشر گرفتار، فلک‌زده و اسیر بیمار اومانیست در توهمی از آزادی، ترقی، سعادت، رفاه و مدعاهای بی‌پایۀ دیگری مانند این‌ها او را از وضع و حال نکبت‌زدۀ خود غافل کند و با سرپوش‌نهادن بر تضاد اساسی از خیزش بزرگ انسان عليه سيطرۀ غرب مدرن جلوگیری کند.
در نیهیلیزم رنسانسی وجوه ایجابی اگرچه حضور تأثیر‌گذار و تعیین‌کننده‌ای داشتند، اما ظهور چندان پررنگی نداشتند و آنچه بیشتر نمود پیدا می‌کرد، ظهور وجوه انتقادی و سلبی نسبت به ارزش‌های قرون وسطایی بود، اما نیهیلیزم دوران روشنگری وجه ایجابی پررنگ و فعالی دارد. نیست‌انگاری به اصطلاح روشنگری ارزش‌گذار و سیستم‌ساز است و خود را در هیئت تمدن ظاهر می‌کند و عینیت می‌بخشد. نیهیلیزم به اصطلاح روشنگری از منظر ظهور و تحقق شئون و وجوهی دارد که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
۱. یکی از ظهورات نیهیلیزم روشنگری در هیئت علم مدرن است که جوهری کمّی‌انگارانه دارد و بر پایۀ تفسیر ناسوتی-كمی‌انگارانه معطوف به ادراک حسی-تجربی سوبژکتیویستی از عالم و آدم پدیدار می‌شود و غایت خود را در تحقق اغراض نفسانی بشر جست‌وجو می‌کند؛
۲. یکی از شئون نیهیلیزم به اصطلاح روشنگری، شأن ارزش‌گذاری‌های اخلاقی و ترسیم دستورالعمل‌های سیاسی اجتماعی در هیئت ایدئولوژی‌های اومانیستی است که نقش پرداخت الگوهای نظری-عملی در مسیر بسط غرب مدرن را بر عهده دارد؛
۳. یکی از مظاهر نیهیلیزم روشنگری در هیئت تکنولوژی مدرن و نظام تکنیک مدرن است. سیطرۀ نظام تکنیک مدرن رویکرد استیلاجویانۀ نفسانیّت‌مدار اومانیستی را بر پایۀ کمی‌انگاری ساینتیستی سامان داده و نوعی زندگی ماشینی تکنوکراتیک را بر بشر تحمیل می‌کند. این زندگی تکنوکراتیک غایات وجودی و کمال انسان را فراموش می‌کند و به‌جای آن توانمندی تکنیکی و انباشتگری مادی ملهم از «اندیشۀ ترقی» سکولار-اومانیستی را هدف، غایت معیار و میزان زندگی بشری عنوان می‌کند. سیطرۀ تکنوکراسی یکی از بدترین گونه‌ها و صور ازخودبیگانگی را بر انسان حاکم می‌کند؛
۴. بوروكراتيزم و توتالیتاریزم (تمامیّت‌خواهی) بوروکراتیک اداری و سیاسی اجتماعی، یکی دیگر از شئون وجودی نیهیلیزم اومانیستی موسوم به روشنگری است که در غرب مدرن ظهور کرده و بسط و سیطره یافته است. بوروکراتیزم مبتنی بر نظمی مورچه‌وار و بیگانه از حقیقت انسان است که بشر و مناسبات انسانی را به سطحی ابزاری و شیئی تقلیل داده و با دورکردن انسان از عین ثابت انسانیّت و کمال وجودی‌اش او را گرفتار مسخ‌شدگی و رنج فراگیر و اضطراب وجودی‌ای می‌کند که نشئت گرفته از وضع خودبنیادانگارانۀ اوست.
نیست‌انگاری به اصطلاح روشنگری ارادۀ معطوف به قدرت نفسانیّت‌مدار را در هیئت تمدنی بوروکراتیک_تکنوکراتیک سامان می‌دهد. توتالیتاریزم رکن جدانشدنی نیهیلیزم روشنگری و نظم مکانیکی-ماشینی برخاسته از آن است. نیست‌انگاری اومانیستی به دلیل تقابل جدی‌ای که با حقیقت بشر و نیازها و اقتضائات فطرت دارد، نوعی اضطراب وجودی مستمر در انسان تولید می‌کند. نبود معنای متعالی در حیات آدمی نوعی احساس بی‌معنایی در بشر مدرن پدیدار می‌سازد و وضعیتی پدید می‌آید که افسردگی و اضطراب به صورت رویکردها و حالات همه‌گیرانۀ بشر در می‌آیند. فرایند مستمر این دوگانۀ اضطراب-افسردگی به ظهور و نهادینه‌شدن خشونت در زندگی انسان مدرن می‌انجامد. یکی از علل خشونت فراگیر و تمام عیار حاکم بر وجوه و شئون مختلف غرب مدرن همین اضطراب-افسردگی وجودی‌ای است که بشر مدرن بدان مبتلاست.

 

البته مظاهر خشونت در عالم غرب مدرن پس از ورود آن به دوران بحران انحطاطی پسامدرن، از شدت و گسترۀ بیشتری برخوردار می‌شود و وجوه و جنبه‌های دیگری نیز پیدا می‌کند. خشونت در دوران پسامدرن صورتی سادیستیک و شقاوتمندانه پیدا می‌کند.
ادامه دارد…
بخش قبلی |‌ بخش بعدی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version