آزادی، مفهومی بسیار ستایش شده است و دستیابی به آزادی و رهایی از قیدها و محدودیتها، یکی از پرشورترین آرمانهای بشر به شمار میآید. موضوعاتی چون: چیستی و تعاریف آزادی در دو نگاه لیبرالیزم غربی و ادیان آسمانی به ویژه آیین اسلام و نفوذ نگرهی لیبرالیستی به آزادی در میان جوامع اسلامی و اندیشمندان مسلمان سطحینگر و بیبهره از دریافتهای ژرف دینی، عناوین اولیه است.
اسلام و آزادی، پاسخ به پندار جدایی و تفکیک آموزههای دینی و مقولهی آزادی و نیز برشماری و تحدید و توصیف سویههای آزادی در قرآن که براساس سویههای ارتباطات انسان تنوع مییابد از دیگر موضوعات مطرح شده است.
دست یابی به آزادی و رهایی از قیدها و محدودیت ها، یکی از پرشورترین آرمان های بشر به شمار میآید، چنان که گفتهاند: «تاریخ آدمی، تلاش برای آزادی است»۱ «کسی که از آزادی صرف نظر کند از مقام آدمیت، از حقوق وحی و حتی از وظایف بشریت صرف نظر مینماید.»۲
امّا به راستی آزادی چیست؟ آیا تجربهی آزادی برای همه انسانها و در همه فرهنگها یکسان است و یا آزادی در فرهنگهای مختلف سیاسی و اجتماعی، تابعی از آنهاست؟ آیا آزادی، تنها نبود فشار بیرونی است، یا افزون بر آن وابسته به وجود چیزی نیز هست؟ و اگر بسته به امری وجودی است، آن امر وجودی کدام است؟ کدام عامل روانی، اجتماعی و عقیدتی سبب کوشش آدمی برای آزادی میشود؟ اینها و پرسشهای بسیاری از این دست، معنی و قلمروهای آزادی را در احاطهی خود دارند، از دیگر سو بی آن که آزادی را بشناسیم نمیتوانیم آزادی داشته باشیم،۳ از این رو بازکاوی مفهوم آزادی برای جویندگان و تحلیلگران آن بایسته خواهد بود.
آزادی چیست؟
تعریف آزادی و کشف معنای دقیق آن از یک سو سهل و از سوی دیگر سخت است! تعریف ناپذیری آزادی و آشفتگی در مفهوم آن، برآیند فراخنای مفهوم آزادی و گاه نادرستاندیشی و کاربرد نابجای آن است؛ چه فیلسوف و حقوق دان، عارف و سیاستگر، متأله و مادهگرا، اقتصاددان و روانشناس و عالم اخلاق، همه به شکلی درگیر آزادیاند و با آن سر و کار دارند و بدان میاندیشند و ناگزیرند آن را پاس دارند.
تعریف آزادی
منتسکیو ۱۶۸۹ ـ ۱۷۵۵ در روح القوانین میگوید: «هیچ کلمهای به اندازه کلمه آزادی، اذهان را متوجه نساخته است و به هیچ کلمهای معانی مختلف مانند کلمه آزادی داده نشده است.»[1] او سپس نمونههایی از این معانی را باز میگوید: برای بعضی از مردم آزادی عبارت از این است که اختیار داشته باشند کسی را که خودشان به او اختیاراتی دادهاند به محض اینکه خواست از آن اختیار سوء استفاده کند و جابر و ظالم شود، بتوانند او را خلع کنند.
برای عدهی دیگر آزادی عبارت از این است که بتوانند کسی را که باید مطیع او باشند، خودشان انتخاب کنند. دستهی دیگر آزادی را در این میدانند که حق داشته باشند مسلح شوند و زور بگویند.
جمعی هم دارابودن بعضی از امتیازات را آزادی میدانند، مثل اینکه تحت فرمان یک نفر از افراد ملت خود و یا در لوای قوانین مخصوص خود اداره شوند. یک ملت ممکن است مدتهای مدید گمان کند که حفظ رسوم و شعائر، آزادی است.
برخی از ملل، آزادی را به گونهای تفسیر کردهاند که به یک رژیم خاص و حکومتی اختصاص دارد که خودشان آن حکومت را دارا هستند.[2]
ناقص انگاری این معانی سبب شده است تا «منتسکیو» خود به تعریف آزادی بپردازد و آن را در دو ساحت رابطه آزادی با دولت و رابطه آزادی با مردم، چنین تعریف کند:
آزادی و رابطه مردم و دولت: آزادی عبارت است از این که انسان حق داشته باشد هر کاری را که قانون اجازه داده و میدهد، انجام دهد و آنچه را که قانون منع کرده و به صلاح او نیست، مجبور به انجام آن نگردد.[3]
آزادی در رابطه با خود مردم: آزادی سیاسی به معنای امنیت یا اعتقاد به وجود امنیت است.
جرمی بنتام ۱۷۴۸ ـ ۱۸۳۲م، یکی دیگر از آزادیخواهان معروف و فیلسوفان غربی، میگوید: «آزادی فردی به معنای امنیت در برابر نوعی از ظلم است که دامنگیر افراد میشود. آزادی سیاسی یعنی امنیت کامل در مقابل بیعدالتی افرادی که کار حکومت به آنان واگذار شده است». توصیف انسان آزاد به کسی که «فقط چیزی را میخواهد که از عهدهی آن بر میآید و هر کار را به دلخواه خود انجام میدهد»، نیز تعریف آزادی در نگاه ژان ژاک روسو ۱۷۱۲ ـ ۱۷۷۸ م است.
«در باور هایک»، آزادی در مقابل بردگی و به معنای عدم تبعیت فرد از اراده و تحمیلهای دیگران است. برخی از پژوهشگران مسلمان نیز در تعریف آزادی میگویند: محدودترین تعریف از آزادی، «برده نبودن انسان» و کلیترین آن «گرفتار نبودن و رهایی از بند» است.
تمامی تعریفهای پیشگفته و تعاریف دیگری از این دست که میتوان دیدگاههای «رفتارگرایانه» بر آنها نهاد، از منظر زندگی اجتماعی و سیاسی و با در نظر گرفتن روابط انسانها با دولت و حکومت یا با یکدیگر، به آزادی نگریستهاند. گذشته از شاخصههای دیگری که میتوان برای آنها برشمرد، محدودنگری از بارزترین شاخصههای این تعاریف است؛ چه در جملهی این تعاریف به دو سویه دیگر از ارتباطهای انسانی که در واقعیت حیات بشری حضور دارد، اشاره نشده و در نتیجه مفهوم و تعریف آزادی در آن ابعاد ارتباط (به عمد یا از سر غفلت) نادیده گرفته شده است. از آن جمله: مطالعهی آزادی در ارتباط انسان با استعدادها، قابلیتها و واقعیتهای وجودیاش و نیز ارتباط انسان با خداوند و آفریدگار هستی.
بدین سبب برخی دیگر به تعریف آزادی در حوزهی گستردهتری پرداخته و گفتهاند: «آزادی در یک تقسیمبندی کلان بر دو نوع است: آزادی مثبت و آزادی منفی (آزادی در و آزادی از). آزادی منفی یعنی آزاد بودن از یک رشته منعها و زنجیرها و زورها؛ آزادی از زندان، آزادی از بیگانگان، آزادی از سلطان جبار، آزادی از ارباب و آزادی از زنجیرهایی که بر دست و پای آدمی بسته شده است». این نوع آزادی به عرصهی بیرونی محدود نمیگردد؛ بلکه آزادی درونی به معنای آزادی از رذایل اخلاقی چون بخل، حسد، ترس و همچنین آزادی از شهوت و غضب را نیز پوشش میدهد.
اما «آزادی مثبت یعنی اینکه آدمیان بتوانند ابراز وجود، اعمال اراده، بذل سرمایه، طراحی، برنامهریزی و سازندگی کنند». این نگرش به آزادی هرچند توانسته است اندکی از کاستی تعریفهای پیشگفته بکاهد و ساحت ارتباط انسان با خویشتن را در تعریف آزادی بگنجاند؛ اما بازهم نتوانسته است تعریف جامع و همهسویهای از آزادی ارائه دهد؛ زیرا در این تعریف، سویه ارتباط انسان با الله از نظر دور مانده است و در نتیجه با تعریفهای پیشین در رویکرد زمینی و مادی اشتراک دارد، گویی محدودنگری و رویکرد زمینی این تعاریف بر انگارهای ناقص از تاریخ زمینههای پیدایی حقوق بشر از جمله حق آزادی تکیه دارد؛ انگارهای که بر پایهی آن آزادی به معنای سیاسی و اجتماعی آن، مفهومی نوپیدا، مدرن و تنها محصول و رهآورد مکتب لیبرالیزم است؛ چه لیبرالیزم خواستار رهایی (در مفهوم جدید آن) و اصلاً مکتب رهایی است.[4]
حال آنکه گفتمان و ادبیات تاریخی همه ملتها از مفهوم مدرن آزادی تهی است، آزادی که پیشینیان، ملتها و ادیان از آن سخن میگفتهاند، «آزادی درونی و آزادی از رذایل را منظور داشته اند».[5]
این قاعده در اندیشه و سنت اسلامی نیز جاری است، آزادی در اسلام جنبه درونی دارد و به معنای رهایی از بندگی نفس است و نه آزادی در صحنه عمل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، بدین ترتیب زمینی بودن در هویت و حقیقت آزادی نهفته است و به دیگر سخن، مفاهیم اجتماعی و سیاسی چون حقوقبشر، عدالت، برابری و آزادی، مفاهیم پسادینی و برون دینیاند؛ پس میباید از این منظر شناسایی و تعریف شوند.
شواهد و دلایلی که بتواند درستی این فرضیه و انگاره را به اثبات برساند، دیده نمیشود، برعکس، وجود آموزههای آشکار و پیدای ادیان بزرگ آسمانی چون مسیحیت، یهودیت، بر طبق گزارش قرآن و اسلام در زمینه حقوق و آزادیهای سیاسی و اجتماعی، بطلان ادعای تاریخمندی حقوق بشر و آزادی و پیوست آن با ظهور لیبرالیزم را مبرهن میسازد، اگر از کاستی قشرینگری بگذریم، این تعاریف از منظر دیگر دچار نوعی افراط و زیادهروی هستند؛ زیرا که آزادی را همسنگ و برابر با رهایی مطلق انسان نسبت به بخشی از منافع و مصالح مهم فرد و اجتماع میانگارند، این مطلب با توجه به چند نکته قابل دریافت است:
۱. نخست اینکه در این تعریف و نگرش، آزادی جز چارچوب قوانین مدنی جوامع و کشورها حد و مرزی ندارد.
۲. این قوانین چون الهام گرفته از «لیبرالیزم» و «سکولاریزم» هستند، بر بنیاد منافع مادی و اخلاق سودگروی تدوین یافته و مییابند و نسبت به دین و آموزههای آن، حتی نسبت به اصلیترین و جوهریترین اصول آن، و نیز نسبت به اصول اخلاقی موضع بیطرفانه و گاه ستیزهجویانه دارند، با این گمانه که دین در قلمرو امور شخصی جای دارد و از حوزه منافع و مصالح اجتماعی بیرون است، راهکار قانونی در زمینه اجرایی تعالیم و شعایر دینی حتی در حد ارشادگری ارائه نمیدهند و انتخاب خود انسانها را هرچند که به صورت بتپرستی یا خرافهپرستی انجام شود، به رسمیت میشناسند. برآیند این گشادهدستی در نظامهای حقوق بشر لیبرال ظهور یافته است؛ به طوری که بندهای هجدهم، نوزدهم و شانزدهم اعلامیه جهانی حقوق بشر بیانگر آن است. ماده هجدهم آن اعلامیه تصریح دارد: «هرکس حق برخورداری از آزادی اندیشه، وجدان و مذهب را دارد. این حق متضمن آزادی تغییر مذهب، یا اعتقاد و… است». البته این گشادهدستی لیبرالیستها نسبت به آزادی اندیشه و مذهب و دین، به ویژه ادیانی چون اسلام، تا جایی پایدار و برای لیبرالیستها، قابل احترام و اجرا میباشد که ایمان و باورهای مذهبی از تجربه و دریافت درونی فراتر نرود و به صحن و سرای رفتار و عمل افراد پا ننهد. در آن صورت، آزادی مذهبی با منعها و قیدهای قوانین سکولار روبهرو میگردد و آزادی انسان به شکلی جدید مهار میشود.
نمونه این تقید را در برخورد اخیر دستگاه قضایی و قانونی کشور فرانسه ـ که خاستگاه حقوق غربی است ـ با مسأله حجاب میتوان دید و این از مواردی است که ماهیت متناقض و دوگانه حقوق غربی و نگرش لیبرالیزم به آزادی را برملا میسازد.