نویسنده: مفتی عبیدالله نورزهی

بحران‌های لیبرالیزم در جهان معاصر

بخش دوازدهم 

لیبرالیزم مدرن و کلاسیک:
به هر حال چنانچه در بخش گذشته تذکر داده شد، در اوایل سده‌ی نوزدهم، مفهوم جدیدی از آزادی به عرصه‌ی فکری «لیبرال» وارد شد، این گونه‌ی جدید از آزادی با نام آزادی مثبت شناخته می‌شود که برای تمایز از آزادی که پیش از آن وجود داشت و آزادی منفی خوانده می‌شد، به وجود آمد. این آزادی اولین بار توسط فیلسوف بریتانیایی، توماس هیل گرین، شرح و بسط داده شد. گرین، این نظریه که انسان‌ها فقط توسط منافع خویش به انجام کارها دست می‌زنند را رد کرد و به جای آن بر پیچیدگی شرایط که در تکامل شخصیت اخلاقی ما نقش دارند، تأکید کرد.[1] در اولین قدم‌هایی که وی برای آینده‌ی لیبرالیزم مدرن برداشت، مطرح کرد که نهادهای سیاسی و اجتماعی باید به تقویت هویت و آزادی‌های فردی بپردازند.[2] گرین برای توضیح این آزادی و این که نشان دهد آزادی به معنای آزاد بودن در انجام هر کاری است نه اجتناب از رنجش حاصل از اعمال دیگران، نوشت:
تام سهیل گرین یکی از تأثیرگذارترین اندیشمندان لیبرال:
اگر منطقی بود که برای کارکرد مطلوب جهان ساختاری جز این آرزو کرد، احتمالاً باید این آرزو را داشت که آزادی به گونه‌ای معنی شود که هر کس قدرت انجام هر کاری را که می‌خواهد، داشته باشد.[3]
برخلاف لیبرال‌های پیشین که جامعه را به عنوان یک محیط آکنده از افراد خودخواه می‌دیدند، گرین جامعه را به عنوان یک کل سازمان‌یافته می‌دانست که در آن هر فرد وظیفه‌ای برای پیشرفت و توسعه‌ی خیر عمومی دارد. نظریات وی به سرعت گسترش یافت و توسط دیگر اندیشمندان نظیر ال تی هابهاوس و جان هابسون توسعه یافت. [4] در اندک سال‌هایی بعد، سوشیال لیبرالیزم تبدیل به برنامه‌ی سیاسی و اجتماعی اساسی حزب لیبرال بریتانیا شد و در سده‌ی بیستم نیز سیطره‌ی بیشتری در جهان پیدا کرد.[5]
در سده بیست و یکم، بحث از ظهور نئولیبرالیزم مطرح شد که بر محور آزادی بی‌زمان استوار است. هدف نئولیبرالیزم این است که تمامی آزادی‌های مثبت و منفی را به نسل‌های آینده از طریق کارهایی که امروز انجام می‌شوند، توسعه دهد.[6] علاوه بر اعمال و پیاده‌سازی آزادی‌های مثبت، منفی و بی‌زمان، لیبرال‌ها سعی در درک رابطه‌ی مناسب و صحیح میان آزادی و دموکراسی داشته‌اند. آنان تلاش بسیاری برای توسعه‌ی حق رأی در میان تعداد بیشتری از شهروندان کردند.
از طرف دیگر، لیبرال‌ها به‌طور روزافزونی به این نکته پی بردند که اگر مردم آزاد گذاشته شوند تا به هر شکلی که مایل‌اند تصمیم‌گیری‌های دموکراتیک انجام دهند، نهایتاً ممکن است منجر به استبداد اکثریت بر اقلیت شود. [7] این مفهوم در رساله‌ی «در باب آزادی» جان استوارت میل و کتاب «تحلیل دموکراسی در آمریکا» (۱۸۵۳) اثر الکسی دو توکویل به خوبی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
برای پاسخ به این مسئله، لیبرال‌ها خواستار ایجاد حفاظت مناسب و ضمانت کارآمد در دموکراسی شدند تا هیچ اکثریتی نتواند حقوق هیچ اقلیتی را پایمال کند.[8]
علاوه بر آزادی، لیبرال‌ها چندین اصل دیگر را که برای شالوده‌ی ساختار فلسفی شان مهم تلقی می‌شد را توسعه دادند. اصولی نظیر برابری، کثرت گرایی پلورالیزم و شکیبایی و مدارا. ولتر برای شفاف‌سازی اصل اول که همیشه با سردرگمی و ابهام روبه‌رو است، نظر می‌دهد که برابری اول از همه طبیعی‌ترین حق انسان‌ها و در طول زمان واهی‌ترین آن است.[9] تمام اشکال لیبرالیزم در مبانی خویش این فرض را می‌گیرند که همه‌ی افراد با یک دیگر برابرند.[10] از نظر لیبرال‌ها برای نگاه داشتن این برابری بی‌طرفانه در بین مردم تنها یک چیز مهم است؛ تمام افراد از آزادی یکسانی برخوردار باشند.[11] به عبارت دیگر، هیچ‌کس محق این امر نیست که از منافع یک جامعه‌ی آزاد بیش از هر کس دیگری لذت ببرد و تمام مردم به‌طور برابر در پیشگاه قانون دیده می‌شوند.[12] فرای این تعریف بنیادین، نظریه پردازان لیبرال درباره‌ی درک و تعریف شان از برابری با یکدیگر اختلاف نظر دارند. فیلسوف آمریکایی «جان راولز» تأکید می‌کند که نه تنها نیاز به تضمین برابری در پیشگاه قانون است؛ بلکه بازتوزیع برابر منابع مادی در بین افراد نیز به شدت ضروری است تا هر فرد بتواند تمام چیزهایی که برای کامیابی در زندگی می‌خواهد، داشته باشد.[13] در طرف دیگر اندیشمند لیبرتارین، رابرت نوزیک با راولز موافق نیست و به جای آن از نسخه‌ی پیشین برابری که توسط لاک تبیین شده بود، دفاع می‌کند.[14] برای مشارکت در پیشرفت و توسعه‌ی آزادی، لیبرال‌ها هم چنین مفاهیمی نظیر پلورالیزم و مدارا را ترویج داده‌اند.
لیبرال‌ها از اشاره کردن به پلورالیزم سعی در نشان دادن آرای متکثر و عقاید متعدد دارند که سازنده و شکل دهنده‌ی یک نظم اجتماعی پایدار است.[15] لیبرال‌ها برخلاف بسیاری از پیشینیان و سابقین خویش، به دنبال انطباق و تجانس در بین آرای مردم و یکسان کردن شیوه‌ی فکرکردن ایشان نیستند؛ در واقع، تمام تلاش‌های لیبرال‌ها بر این بوده‌است که چهارچوبی را برای اداره‌ی کشور تأسیس کنند که در جهت هماهنگ‌کردن و حداقلی کردن دیدگاه‌ی متفاوت و متعارض باشد؛ ولی از طرف دیگر به دیدگاه‌های مخالف اجازه‌ی حضور و درخشش بدهد.[16]
در نظر فلسفه‌ی لیبرال، پلورالیزم به سادگی منجر به مدارا می‌شود، از آن جا که افراد هر یک دیدگاه‌های متفاوتی دارند، لیبرال‌ها بحث می‌کنند که هر فرد باید برای فرد دیگر و حتی فرد مخالف خویش احترام و بردباری قائل باشد.[17] از دیدگاه لیبرال، مدارا در آغاز مربوط به بردباری دینی بوده‌است، چنانکه اسپینوزا حماقت و آزار و اذیت‌های مذهبی و جنگ‌های ایدئولوژیک را محکوم می‌کند.[18] بردباری هم چنین نقش مرکزی مهم در نظریات کانت و جان استوارت میل بازی می‌کند، هر دوی این اندیشمندان معتقد بودند که جامعه حاوی مفاهیم و تعاریف متعددی است و هر کس معیار اخلاقی متفاوتی را برای خوب زندگی کردن دارد و به این خاطر افراد باید مجاز باشند که آزادانه دست به انتخاب‌های خویش بزنند بدون این که کوچک‌ترین ترسی از دخالت دولت یا افراد دیگر داشته باشند.[19]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1] ـ Adams, p. ۵۵..
[2] ـ Adams, p. ۵۸..
[3] ـ Young, p. ۳۶..
[4] ـ Young, p. ۳۶..
[5] ـ Wolfe, p. ۶۳..
[6] ـ Young, p. ۳۹..
[7] ـ Young, pp. ۳۹–۴۰..
[8] ـ Young, p. ۴۰..
[9] ـ Young, pp. ۴۲–۳..
[10] ـ Young, p. ۴۳..
[11] ـ Young, p. ۴۴..
[12] ـ Ryan, A Companion to Contemporary Political Philosophy .۱۴۶–۱۴۷.
[13] ـ Charvet, “Libertarian Theories”, Liberalism: The Basics ۱۴۳–۱۴۵..
[14] ـCharvet, “Libertarian Theories”, Liberalism: The Basics ۱۴۶–۱۴۷..
[15] ـ Charvet, “Utilitarian Theories”, Liberalism: The Basics ۱۵۳–۱۵۴..
[16] ـCharvet, “Utilitarian Theories”, Liberalism: The Basics, ۱۵۴–۱۵۹.
[17] ـCharvet, “Contemporary Theories”, Liberalism: The Basics, ۱۷۵–۱۷۹.
[18] ـ Charvet, “Contemporary Theories”, Liberalism: The Basics, ۱۸۴–۱۸۵.
[19] ـ Charvet, “Contemporary Theories”, Liberalism: The Basics, ۱۹۱–۱۹۴.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version