نویسنده: عبیدالله نیمروزی

پاسبان اندلس (اسپانیا)، سلطان یوسف بن تاشفین رحمه‌الله

بخش دهم

بنیان‌گذاری رباط و آغاز حرکت اصلاحی
بدین‌گونه، ابن یاسین همراه با امیر یحیی بن ابراهیم و هفت تن از قبیله جداله به جزیره‌ای در مصب رودخانه سنگال رفتند، آنجا رباطی ساختند که نور آن سراسر مغرب و اندلس را فرا گرفت، آنان سه ماه به عبادت الله متعال پرداختند، خبر این جماعت به گوش مردم رسید و چون دیدند آنان در پی بهشت و رهایی از دوزخ‌اند، گروه گروه بدانجا روی آوردند، شمار توبه‌کنندگان فزونی یافت تا جایی که ابن یاسین را واداشت تا روش‌هایی تازه برای بهره‌برداری از این وضعیت تدارک ببیند.[1]
او به دعوت به سوی الله متعال روی آورد، دل‌ها را پاک کرد و ایمان را در آن‌ها پروراند، قرآن را برای‌شان تلاوت می‌کرد، آنان را به نیکی تشویق می‌کرد و از عذاب الله می‌ترساند؛ چون خصلت زهد و ساده‌زیستی‌اش را دیدند، محب او شدند و از او پیروی کردند.
در زمانی کوتاه، نزدیک به هزار نفر گرد او جمع شدند، هرچند مسئولیت سنگینی بر دوش ابن یاسین قرار گرفت؛ اما با دانشی ژرف، اندیشه‌ای منظم و تجربه‌ای که از تعامل با قبایل به دست آورده بود، توانست ساختاری منسجم پدید آورد و از مردمانی بی‌نظم و خشنِ صحرایی، گروهی منضبط، مطیع و مؤمن بسازد.
برای استحکام پایه‌های فکری آنان، از آموزش وضو آغاز کرد؛ سپس نماز، زکات، قرآن، سنت و دیگر واجبات را به آنان آموخت.[2]
پس از آنکه ایمان در دل‌های‌شان نشست و عقل‌های‌شان به بلوغ رسید و با جان و دل گفتند «شنیدیم و اطاعت کردیم»، آنان را از دوزخ ترساند؛ از عذابی که برای کافران و سست‌عهدان آماده شده است؛ کسانی که دنیاپرستی پیشه کردند و کتاب الله را به پشت سر انداختند؛ پس از آنکه دل‌های‌شان لرزید و در دل‌های‌شان ترس از الله جا گرفت، به آنان بهشت را معرفی کرد، نعمت‌های جاودانه‌اش را توصیف کرد و راهی که به آن ختم می‌شود را نشان داد؛ راهی که چیزی جز جهاد، ایثار مال، جان و فرزند در راه الله نیست.
وقتی در آنان آمادگی دید، ایشان را به آغاز جهاد دعوت کرد و گفت: «ای جماعت مرابطین! شما جمعی انبوه هستید و در میان قبیله‌های خود سرآمد و پیشوا به شمار می‌روید. خداوند شما را اصلاح کرده و به راه راست هدایت‌تان کرده است؛ پس بر شما واجب است که شکر نعمتش را به‌جا آورید؛ امر به معروف و نهی از منکر کنید و در راه الله به جهاد برخیزید.[3]»
ولادت یک فرمانده عالم: تجلی اطاعت و ایمان به رهبری ابن یاسین
هنگامی که زمان آن فرا رسید که عبدالله بن یاسین فرمان دهد و دیگران بی‌چون‌وچرا اطاعت کنند و سخن گوید و بی‌درنگ گوش شنوا یابد، در حقیقت به ثمر نشستن تلاش‌های طاقت‌فرسای او نمایان شد، از لحظه‌ای که پای در سرزمین‌های قبایل «الملثمون» نهاد، با مجاهدتی بی‌وقفه بذری کاشت که اکنون آماده برداشت بود، آنچه این حقیقت را نمایان ساخت، پاسخ بی‌نظیر مرابطین به دعوت او بود؛ آنجا که با صداقت و ایمانی ژرف به وی گفتند:
 «ای شیخ مبارک! ما را به هرچه می‌خواهی فرمان ده، ما شنوا و فرمان‌برداریم؛ حتی اگر ما را به کشتن پدران‌مان فرمان دهی، انجام خواهیم داد.»
این سخن حیرت‌انگیز، تصویری روشن از تحولی عمیق در قلوب پیروان ابن یاسین است، هرکس در این گفتار دقیق شود، به‌وضوح درمی‌یابد که تا چه اندازه دعوت حق و ندای نور و عدالت، در جان آن جماعت مؤمن نفوذ کرده است؛ جماعتی که از پیوندهای عاطفی و خونی فراتر رفتند و همه چیز را در خدمت به پرچم جهادی دیدند که ابن یاسین برافراشت، چرا این وفاداری نباشد، در حالی که آن‌ها آیه‌ی الهی را زمزمه می‌کردند: ﴿ لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا ءَابَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ ۚ أُو۟لَـٰٓئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ ٱلْإِيمَـٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍۢ مِّنْهُ ﴾ [مجادله: ۲۲]
ترجمه: «هیچ‌گاه مردمی را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند نمی‌بینی که با کسانی که با الله و پیامبرش دشمنی می‌کنند دوستی ورزند، هرچند آن‌ها پدران، فرزندان، برادران یا قوم و خویشانشان باشند، آنان که الله ایمان را در دل‌های‌شان نگاشته و با روحی از جانب خود یاری‌شان کرده است.»
وقتی این‌گونه ایمان و ولای کامل نسبت به الله و رسولش حاصل گردد، نصرت الهی نیز فرا می‌رسد: ﴿ بَلِ ٱللَّهُ مَوْلَىٰكُمْ ۖ وَهُوَ خَيْرُ ٱلنَّـٰصِرِينَ ﴾ [ آل‌عمران: ۱۵۰] ترجمه: «بلکه خداوند سرپرست شماست و او بهترین یاوران است»
همین مفاهیم و باورها بود که مرابطین را برای جان‌فشانی و فداکاری بی‌مرز آماده ساخت.
راز محبوبیت ابن یاسین در میان پیروانش
شاید این پرسش به ذهن آید که چگونه ابن یاسین به چنین جایگاهی در دل‌های یاران و شاگردانش دست یافت؟ پاسخ را می‌توان در چند واژه بیان کرد: با ایمان صادقانه، وفاداری خالص به الله و رسول، اخلاص در خدمت به عقیده و زهد و ورعی که سراسر عمرش را فرا گرفته بود.
چنان‌که بکری درباره‌اش می‌گوید: «عبدالله بن یاسین در میان آنان اقامت داشت؛ اما از خوردن گوشت و شیرشان پرهیز می‌کرد و زندگی‌اش تنها بر صید شکارهای بیابانی استوار بود.[4]»
او رهبری بود که روزها را به روزه و شب‌ها را به قیام شبانه می‌گذراند؛ مال را بر دوستانش خود مقدم می‌داشت، به دنیا زهد می‌ورزید و به هیچ‌وجه برای دنیا با دیگران رقابت نمی‌کرد، قانونش تنها شریعت بود و آن را بر همه اجرا می‌کرد، کوچک و بزرگ، سرباز و امیر، دور و نزدیک، نزد او یکسان بودند، در چنین جامعه‌ای، تنها اهل دین و ایمان مقام می‌یافتند؛ آن‌ها که هدف‌شان خدمت به امت و قرب الهی بود، نه نژاد، قومیت یا منطقه.
چنان‌که خداوند متعال فرمود: ﴿إِنَّ هَـٰذِهِۦ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَٱعْبُدُونِ ﴾ [انبیاء:  ۹۲] ترجمه: «همانا این امت شما، امتی یگانه است و من پروردگار شما هستم، پس مرا پرستش کنید»
محبت و علاقه‌ای که میان ابن یاسین و یارانش برقرار بود، ریشه در سخن گران‌قدر پیامبر اسلام ﷺ داشت: «از دنیا دل بکن تا الله تو را دوست بدارد و از آنچه در دست مردم است دل بکن تا مردم تو را دوست بدارند.».
علل پیروزی دعوت مرابطین
در همین چارچوب است که می‌توان راز موفقیت روزافزون دعوت مرابطین را درک کرد؛ دعوتی، درحالی‌که سایر جنبش‌ها با وجود شباهت در شعار، در برابر مطامع دنیوی فرو می‌پاشیدند، با صدق و اخلاص خود پابرجا ماند، جنبش‌هایی که به‌محض دست یافتن به منافعی زودگذر، میان رهبران‌شان نزاع و حرص آغاز می‌شد و هوای نفس و تعصب جاهلی در آن‌ها جولان می‌یافت و نتیجه‌ای جز تفرقه، تظاهر و فروپاشی در پی نداشت.
در مقابل، پیامبر اکرم ﷺ فرمود: «بدبخت باد بنده‌ی دینار و درهم و پارچه‌های نرم! اگر چیزی به او دهند خشنود شود و اگر ندهند ناراضی گردد.» [النووي، رياض الصالحين، ص: ۱۶۹]
دعوت مرابطین مرهمی بود بر زخم‌های عمیق امت اسلامی در قرن پنجم هجری؛ زمانی که صلیبی‌ها، با شعار «استرداد»، عزم ریشه‌کن کردن حضور اسلامی در اندلس را کرده بودند و در پایتخت‌های اروپا، برای حمله به بیت‌المقدس و تجزیه امت و تسلط بر مقدسات و منابع آن، نقشه می‌کشیدند.
دعوت یا شمشیر، منهج ابن یاسین در اصلاح امت
ابن یاسین همواره دعوت و بازگشت مسلمانان به شریعت اسلامی را ترجیح می‌داد؛ اما اگر مردم بر انحراف و طغیان خود اصرار می‌ورزیدند، آنگاه شمشیر به‌کار می‌برد تا باطل از میان برداشته شود، او خطاب به یارانش در مدرسه‌اش که بر کرانه رود سنگال قرار داشت، چنین گفت:
 «به سوی قومتان بروید با برکت خداوند، آنان را بیم دهید، از عذاب الهی بترسانید و حجت خدا را به آنان ابلاغ کنید، اگر توبه کردند و به حق بازگشتند، رهایشان کنید و اگر بر طغیان خود پافشاری کردند، از خداوند یاری می‌جوییم و با آنان جهاد می‌کنیم تا الله متعال میان ما حکم کند و او بهترین حاکمان است.[5]»
یارانش راهی قبیله‌های‌شان شدند و دعوت و انذار کردند؛ اما جز اعراض و بی‌توجهی ندیدند؛ پس ابن یاسین شخصاً وارد عمل شد، بزرگان قبایل را گرد آورد، حجت الهی را برای‌شان خواند و به مدت هفت روز آنان را انذار کرد، ولی آنان همچنان در فساد خود ماندند. آنگاه به یارانش گفت:
 «ما حجت را ابلاغ کردیم، انذار دادیم و عذر خود را تمام نمودیم، اکنون جهاد با آنان بر ما واجب شده است، پس به‌نام خدا به نبردشان بروید.[6]»
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1].ابن ابی زرع، روض القرطاس، ص: ۷۹، ابن عذاری، البيان المغرب، ۴/۱۱.
[2] .ابن ابی زرع، همان؛ سلاوی، الاستقصا، ۲/۸.
[3] . ابن أبي زرع، روض القرطاس، ص: ۷۹
[4] .البكري، المغرب، ص: ۱۶۹
[5]. ابن الخطيب، أعمال الأعلام، ج:۳، ص: ۲۲۷
[6] . ابن أبی زرع، روض القرطاس، ص: ۷۹؛ ابن الخطيب، أعمال الأعلام، ج:۳، ص: ۲۲۸
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version