نویسنده: عبیدالله نیمروزی

پاسبان اندلس (اسپانیا)، سلطان یوسف بن تاشفین رحمه‌الله

بخش هفتم

فصل اول
پیدایش دولت مرابطین
در آغاز این پژوهش، نخستین پرسشی که به ذهن می‌رسد این است که نام «مرابطین» از کجا آمده و چه معنایی دارد؟ همچنین، چرا آنان را گاهی «ملثمین» نیز می‌نامند؟ این دو عنوان چه مفهومی دارند و چه کسی این نام‌ها را بر ایشان نهاده است؟
از همین‌رو، پیش از ورود به بحث اصلی، لازم است این مفاهیم را به‌روشنی توضیح دهیم:
راز نام «مرابطین»؛ از قرآن تا صحرای آفریقا
در قرآن کریم بارها به واژه «رباط» و «مرابطه» اشاره شده است، از جمله در این آیه: ﴿ يَأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴾ [سوره آل عمران: ۲۰۰] ترجمه: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! صبر پیشه کنید، در برابر دشمن استقامت ورزید و آماده‌ی جهاد باشید و از الله پروا کنید، باشد که رستگار شوید».
و نیز در آیه‌ای دیگر الله متعال می‌فرماید: ﴿ وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ ﴾ [سوره انفال، آیه ۶۰] ترجمه: «و برای مقابله با دشمن، تا آن‌جا که در توان دارید نیرو و اسبان ورزیده فراهم آورید تا دشمن الله و دشمن خودتان را با آن بترسانید.»
بر پایه همین مفهوم قرآنی از پایداری و آمادگی دائمی برای دفاع از دین، شیخ عبد الله بن یاسین که بنیان‌گذار حرکت «مرابطین» بود، پس از آن‌که شمار یارانش به بیش از هزار تن رسید، نام «مرابطین» را بر ایشان نهاد  و این نام‌گذاری بی‌دلیل نبود؛ زیرا وی در یارانش صبری ستودنی، شور و غیرتی دینی و اراده‌ای قوی برای یاری اسلام می‌دید.
گفته‌اند که در آن دوران، در نزدیکی قبایل «لمتونه» کوه‌هایی بود که اقوامی از بربرها در آن‌جا زندگی می‌کردند و هنوز به اسلام نگرویده بودند، عبد الله بن یاسین آنان را به اسلام دعوت کرد؛ ولی چون نپذیرفتند، فرمان حمله به آن‌ها را به یحیی بن عمر داد. لمتونه با آنان جنگیدند، پیروز شدند، اسیران زیادی گرفتند و آن‌ها را میان خود تقسیم کردند؛ حتی سهم فرمانده‌ی جنگ را هم مشخص نمودند و این نخستین بار بود که لمتونه‌ها در دل بیابان‌ها «خُمس» را میان خود تقسیم می‌کردند.
در این نبرد، بیش از نیمی از سپاه کشته شد، ولی عبد الله بن یاسین با پایداری و شکیبایی سپاه را تقویت کرد و آن‌قدر آن‌ها را به صبر و مقاومت فراخواند تا سرانجام بر دشمن پیروز شدند؛ پس از این پیروزی بود که او نام «مرابطین» را بر آن‌ها نهاد و یحیی بن عمر را «امیر الحق» لقب داد[1].
«جزیره رباط»؛ آغاز رسمی نهضت
همان‌طور که در ادامه‌ی این پژوهش روشن خواهد شد، عبد الله بن یاسین در جزیره‌ای نزدیک دهانه‌ی رود سنگال اقامت گزید و گروهی از پیروان خود را در آن‌جا سازماندهی کرد. آن‌جا محل تمرین و تربیت یاران شد و شاید همین‌جا بود که آنان «مرابط» نامیده شدند؛ زیرا در آن رباط می‌زیستند، با این حال، عبد الله بن یاسین پس از پیروزی جنگی یادشده بود که این نام را به‌شکل رسمی بر آنان نهاد، شایان ذکر است که خود او بنیان‌گذار «رباط» نبود، در تاریخ اسلام، «رباط» به مکان‌هایی گفته می‌شد که در مناطق مرزی با دشمنان قرار داشت و در آن‌جا علما، مجاهدان، زاهدان و مبلغان اسلامی سکونت داشتند و برای دفاع از مرزهای اسلامی و ترویج دین آماده بودند.
نام «المرابطون» در زبان لاتینی به صورت Al-Moravides آمده و برگرفته از همان «رباط» است که این گروه از آن‌جا برخاسته‌اند[2].
قوم ملثمون: حماة الصحراء وحملة تقاليد المرابطين
ملثمون یا «اهل اللثام» نامی است که به گروه بزرگی از قبایل «صنهاجهٔ صحرایی» اطلاق می‌شود، این قبایل بخش اصلیِ نیروهایی را تشکیل می‌دادند که با شور و حمایت از دولت مرابطین، به رهبری قبیلهٔ لمتونه، وارد صحنه شدند.
امروزه نیز طوارق که وارثان تاریخی مرابطین پس از فروپاشی حکومت‌شان به شمار می‌روند، بسیاری از ویژگی‌های ظاهری و فرهنگی آن قوم را همچنان در خود حفظ کرده‌اند، از جمله این ویژگی‌ها می‌توان به لثام زدن، سبک زندگی صحرانشینی و برخی خصوصیات جسمانی اشاره کرد، جالب اینکه این اقوام هنوز در همان مناطقی زندگی می‌کنند که پیش‌تر سکونت‌گاه «ملثمون» بوده است.
گرچه استفاده از لثام در بیشتر سرزمین‌های صحرایی جهان امری رایج است؛ زیرا شرایط اقلیمی همچون وزش شن‌های روان، گرمای سوزان تابستان یا سرمای طاقت‌فرسای زمستان، ایجاب می‌کند که مردم بیابان‌نشین چهرهٔ خود را بپوشانند؛ اما در مورد این اقوام، موضوع فراتر از اقتضای محیطی است، شدت پایبندی آنان به لثام‌زدن به حدی است که نمایان شدن چهره را نوعی زشتی و بی‌حیایی می‌دانند و این امر، کنجکاوی پژوهشگران را برانگیخته است تا به بررسی ریشه‌های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی این سنت بپردازند.
در تبیین منشأ این رفتار، چند دیدگاه مطرح شده است، برخی بر این باورند که لثام‌زدن، عادتی است که از دوران پیش از اسلام در میان این اقوام رواج داشته و نسل‌به‌نسل منتقل شده است، این سنت ممکن است دلایل امنیتی یا اجتماعی داشته باشد، افزون بر مقتضیات طبیعی زیست در صحرای سوزان، برخی نیز گفته‌اند: چون این مردم در بیابان‌ها زندگی می‌کردند، همان‌گونه که عرب‌های بادیه‌نشین برای محافظت از سرما و گرما صورت می‌پوشاندند، آنان نیز چنین می‌کردند، رنگ چهره‌شان اغلب گندم‌گون یا متمایل به تیره بود، زمانی که بر سرزمین‌های تازه تسلط یافتند، لثام را محکم‌تر کردند.
در روایت دیگری آمده است که گروهی از قبیلهٔ لمتونه به قصد شبیخون بر دشمنان‌شان از محل زندگی خود خارج شدند، دشمن که از این فرصت مطلع شد، به سوی خانه‌های آنان تاخت، حال آن‌که در آنجا جز پیرمردان، زنان و کودکان کسی باقی نمانده بود، پیران که خطر را حس کردند، به زنان دستور دادند تا لباس مردانه بر تن کنند، عمامه ببندند و چهره‌های خود را با لثام به دقت بپوشانند تا شناخته نشوند، آنان چنین کردند، سلاح برگرفتند و در حالی که کودکان و پیران در پیشاپیش‌شان ایستاده بودند، اطراف خانه‌ها را احاطه کردند، دشمن وقتی جمعیتی عظیم را در اطراف حرم‌های‌شان دید، گمان برد مردان قوم برگشته‌اند و با عزمی استوار برای دفاع تا پای جان ایستاده‌اند؛ پس رأی دادند که به جای جنگ، گله‌ها را برداشته و بروند و اگر تعقیب شدند، در بیابان بجنگند؛ اما در حین گردآوری دام‌ها، مردان قوم از راه رسیدند و دشمن را در میان گرفتند و بسیاری از آنان را کشتند؛ تا آنجا که شمار زنان کشته‌گر از مردان بیشتر بود، از آن زمان، لثام‌زدن برای‌شان به رسمی پایدار بدل شد[3].
افزون بر این، در میان دلایل یاد شده، انگیزه‌ای دیگر نیز ذکر شده است: آن‌هم شدت حیایی است که در میان این قوم ریشه‌دار بوده است، نویسنده و فقیه ابومحمد بن حامد دربارهٔ یوسف بن تاشفین و فرزندانش می‌نویسد:
 ملكٌ له شرفُ العُلى من حميرٍ
لمّا حَوَوا أحوازَ كلّ فضيلةِ
وإن انتموا صَنهاجةً فهُمُ هُمُ
غلبَ الحياءُ عليهِمُ فتَلثَّموا
یعنی: پادشاهی که شرافت بلندمرتبه‌اش از نسل حمیر بود، هنگامی‌که تمامی مرزهای فضیلت را در اختیار گرفت، اگرچه از قبیله «صنهاجه» بود، ولی چون حیا بر آنان غلبه داشت، لثام زدند.[4]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1].  ابن عذاري، البيان المغرب في أخبار الأندلس والمغرب، ج: ۴، ص: ۱۲
[2]. فيليب حتي، تاريخ العرب المطوّل، ج: ۴، ص: ۱۲
[3] ابن خلدون، تاریخ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، جلد:۶، ص: ۴۲، دارالفکر، بیروت، ۲۰۰۴.
[4] المقری، نفح الطیب من غصن الأندلس الرطيب، جلد:۴، ص: ۱۲۷، دار صادر، بیروت، ۱۹۶۸.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version