نویسنده: ابوالخیر عبدالرحمن «معتصمی»

پدیده‌ی الحاد و راه‌های مبارزه با آن

بخش پانزدهم

 

پنجم: ظهور بعضی از نظریات و فرضیه‌های علمی، فلسفی و اقتصادی
ظهور بعضی فرضیه‌ها و نظریه‌ها مانند فرضیه‌ی تکامل و تطور داروین در مورد به وجود آمدن موجودات زنده، نظریه‌ی فروید در علم النفس، و تفسیر مادی و اقتصادی تاریخ از کارل مارکس و فریدریک انگلس، عوامل دیگری هستند که به رشد و شیوع الحاد کمک کرده‌اند.
داروین و داروینیزم
داروین در سال ۱۸۰۹ میلادی متولد شد و در سال ۱۸۵۹ کتاب «بنیاد انواع» و در سال ۱۸۷۱ کتاب «بنیان انسان» را منتشر کرد. با انتشار این دو کتاب خط روشنی از خطوط تاریخ ترسیم شد.
با نشر فرضیه‌­ی «تطور و تکامل» و «بنیاد انواع و انسان»، مبانی افکار و عقاید اندیشه­‌ی دینی آن زمان متزلزل شد. داروین می‌گوید: «در زمین هیچ چیز ثابت و یک‌نواختی وجود ندارد؛ نه نباتات، نه حیوانات و نه انسان‌ها. حتی در جهان آفرینش، هیچ اراده‌ی ثابت و یک‌نواخت وجود ندارد. آفریننده، که همان طبیعت است، در ابتدا قصد آفرینش انسان را نداشت. انسان نتیجه‌ی فرآیند تکامل و تطور است که در طول دو میلیون سال رخ داده است. انسان اولیه در ابتدا مانند انسان کنونی نبوده و در اصل یک حیوان بود. او نمی‌توانست صحبت کند، تفکر کند یا روی پا بایستد. وی خصوصیاتی که دین به او نسبت می‌دهد را نداشت. او هیچ گونه روح یا روانی نداشت، فقط یک حیوان بود. بینش دینی انسان را آفریده­‌ای ممتاز و منفرد می‌­دانست که زیست و عملکرد او با معیارهای حیوانی قابل شناسایی و اندازه­‌گیری نبوده و شایسته نیست که همچون حیوانات به دنبال غرایز خود و به هر سمت و سویی که این غرایز او را می‌­کشند، حرکت کند و فرود آید.»
نتایج نظریه‌ی داروین شامل متزلزل شدن ارکان ایمان به خدا و ایدئولوژی دینی، متزلزل شدن ایمان به ثبات هر نظام و ارزشی از ارزش‌ها و فکری از افکار، متزلزل ساختن هر آنچه را که قبلاً به صورت پایگاه و نقطه‌ی اتکاء تلقی می‌شد و کوبیدن هر بنا و ساختمانی که به ظاهر مستحکم و پایدار می‌نمود، بوده است.
اندیشه‌ی خالقیت، مدیریت و با اراده بودن خداوند ، نخستین اندیشه‌ای بود که مستقیماً در داستان آفرینش انسان توسط داروین متزلزل شد. داروین قصد و اراده را از خدا گرفت و خلقت مستقیم انسان توسط خدا را منکر شد و آن را به یک سلسله‌ی فعل و انفعالات تکاملی نسبت داد. وجود هر آنچه در کیان و شأن انسان امکان داشت از اندیشه‌ی دمیدن روح خدا در وی، نادیده گرفته شد و این عمل وقتی انجام شد که قاطعانه حیوانیت مطلق را اصالت انسان دانست.
بر اساس نظریه‌ی داروین، خدا جهان هستی را آفرید و تمام سنن و نیروها را در آن کار گذاشت و سپس آن را به حال خود رها کرد تا تطور و تکامل یابد، البته به میزان و اندازه‌ای که عوامل و نیروهای کمال‌زا و تکامل‌بخش بدان برسند. اراده‌ی خدا در نتایج، فروعات و زیربخش‌هایش دخالتی ندارد، چنان که اکثریت قریب به اتفاق متدینین نسبت به خدا و جهان چنین اعتقاد دارند.[1]
موضع گیری‌ها در قبال نظریه‌ی داروین
در برابر فرضیه‌­ی داروین سه موضع گیری روایت شده است:
کسانی‌که فرضیه‌­ی وی را به حیث یک حقیقت علمی ثابت شده، با همه تبعات آن پذیرفته و بر مبنای آن به الحاد رو آورده‌اند.
برخی از اندیشمندان تلاش کردند که با ارائه‌­ی مدارک و دلایل علمی متقن و قناعت‌­بخش، غلط بودن آن را ثابت سازند.
بعضی‌ها سعی ورزیدند که میان نظریه‌­ی تطور و تکامل و جهان‌­بینی دینی، در زمینه‌­ی خلقت انسان و آفرینش کائنات تطبیق و سازشی را ایجاد کنند و این نظریه را به شکلی توجیه نمایند. تا دلیلی برای الحاد قرار گیرد و سندی برای تجلی نظم و اتقان نظام خلقت و مدرکی برای تقویت ارزش­‌های اعتقادی واقع شود.
 لذا چنانکه این نظریه برای صاحب آن (داروین) موجب الحاد نگردید و وی در عین حال معتقد به خالق کائنات بود، باید دستاویزی برای الحاد دیگران نیز قرار نگیرد.
تفسیر مادی و اقتصادی تاریخ
همراه با تفسیر داروینیزم، تفسیر مادی و اقتصادی تاریخ توسط «کارل مارکس و فریدریک انگلس» به وجود آمد. در تفسیر مادی تاریخ چنین آمده است که: تاریخ انسان عبارت از جستجو و تلاش برای به دست آوردن خوراک و مواد غذایی می‌باشد.
تمامی نیروهای مادی یا نیروهای اقتصادی، تنها شکل دهنده‌ی مؤثر زندگی بشری و به وجود آورنده‌ی افکار، مفاهیم و عقاید او بر حسب درجاتی از تطور و تحول هستند. تمام دوره‌های تاریخی که بشریت از آن به دوره‌ی بعد منتقل می‌شود، در واقع دوره‌های جبری و حتمی و اجتناب‌ناپذیر هستند و انسان هیچ‌گونه اراده‌ای در تطور آن‌ها ندارد.
بله، در این تفسیر مادی تاریخ، از تفاسیر مادی حیوانی که برای انسان نموده‌اند، الگوبرداری کرده است. بنابراین، تمام سعی و تلاش انسان برای دستیابی به حق و عدالت ازلی نیست، بلکه تنها سعی و تلاش او برای دستیابی به خوراک و مواد غذایی ازلی است. او نه عقیده و ایمانی دارد، نه اصول، برنامه و طرح‌های اساسی، نه نمونه و الگوهای ایده‌آلی و نه شعور و احساساتی، بلکه حیوانی است که در قلمرو معده زندگی می‌کند و جستجو و تحرک در پیرامون خوراک، او را به هر سو می‌کشاند. اگر کوششی هم برای اقامه‌ی حق و عدالت داشته باشد، بی‌فایده است؛ زیرا مردم محکوم به قوانین قطعی و اجتناب‌ناپذیر ماده و اقتصاد هستند.[2]
فروید و فرویدیزم
فروید در سال ۱۸۵۶ میلادی، دقیقاً نیم قرن پس از پیدایش داروین به دنیا آمد. با توجه به اخلاص فروید نسبت به مسائل علمی و یهودی‌گری، فرضیه‌ی داروین درباره‌ی انسان شدیداً بر وی تأثیر گذاشت. این فرضیه، فضای گسترده و پرقدرتی را برای تحقیقات انسان فراهم کرد که هیچ نشانی از انسانیت و یا ارزش‌های انسانی در آن وجود نداشت. فروید، تفسیر کرد که انگیزه‌ی جنسی به معنای خاص حیوانی‌ آن و احساس و غریزه‌ی شهوانی، تمایلات و ادراکات جسمی‌اش، نخستین محرک و اصیل‌ترین مدافع کیان و وجود بشری است.
تمامی انگیزه‌ها و خواست‌های انسانی از جمله وابستگی و دلبستگی به ماده، به خاطر جاذبه‌ی جنسی است. این جاذبه‌ همراه با رشد جسمی کودک، تا زمانی که نخستین عقده در زندگی‌اش به وجود بیاید، رشد می‌کند. این عقده، (عقده‌ی دیپ یا عقده‌ی فعالیت‌های غدد و جریانات الکتریسته که همان جاذبه و نیروی غریزه‌ی جنسی باشد) ناشی از کشمکش و غوغای درونی پسر و تمایل جنسی و کشش به مادر و سلطه‌ی پدر بر مادر یا عکسش در صورتی که فرزند دختر باشد، است.
عقده‌ی جنسی در وجود کودک، بازتابی ایجاد می‌کند که همواره او را معذب می‌دارد تا زمانی که به نحوی همچون رسیدن به سن بلوغ یا به دست آوردن استقلال مالی، از چنگ آن آزاد و خلاص گردد.
هنگامی‌که کودک کشش جنسی به طرف مادر را سرکوب می­‌کند ویا زمانی که به‌طور ناخودآگاه به سوی شخصیت پدر گام می‌­نهد، رشد روانی او نیز آغاز می‌­گردد. او به تدریج و به صورتی آگاهانه، ادراکات و کشش­‌های درونی خود را سرکوب کرده، مقررات و سنت‌های اجتماعی برگرفته از محیط را بر خود حاکم و مسلط می‌کند و تدریجاً، سلوک و روش خود را با آن هم‌شکل و هم‌ساز می­‌نماید. این حالت در زبان فروید پیدایش شخصیت برتر یا پیدایش وجدان نامیده می‌­شود.
به گفته‌ی فروید، این فعل و انفعال همراه با قوام یافتگی روانی طفل، حالتی بسیار خطرناک است؛ زیرا سرکوب غرایز جنسی همراه با عقده‌ی اودیپ، منجر به آثار زیان‌بار در روان انسان می‌شود. این سرکوب در واقع مانعی بر سر راه نیروی فزاینده است و به همین دلیل، منشاء انحرافات روانی، استرس‌های روانی و اضطراب‌های عصبی فراوان می‌شود که در نهایت هستی بشر را تهدید می‌کند.
انسانی که او ترسیم کرده است، عریان از هرگونه خوی و خلق دین و اندیشه‌ی ناب انسانی است. او پوشش‌هایی که ضمایر و نهان‌های جسمی و روانی و معنوی ارائه می‌دهد را به عنوان تقلبی و بی‌اعتبار تصور می‌کند. این پوشش‌ها، به نظر فروید، همگی نوعی سرکوب هستند و مانع رشد آزاد نیروی جنسی می‌شوند. برای فروید، تنها حقیقت و واقعیت قابل توجه، غریزه‌ی جنسی و حیوان عریان است.
سرانجام، فتنه‌­ای را که فروید در سطح جوامع بشری ایجاد کرد، اثر خود برجای گذاشت و همانند آتشی که در خرمنی از گیاه خشک در افتد، در سراسر گیتی پخش شد. انتشار این فتنه، با شکست و درهم کوبیده‌شدن اساس دین، اخلاق و آداب، سنت‌های اجتماعی و لکه­‌دار شدن تمام میراث‌ها و ارزش­‌های بشری همراه است.[3]
این بود سه فرضیه‌­ی مشهور (فرضیه‌­ی تطور و تکامل، نظریه‌­ی تفسیر مادی و اقتصادیی تاریخ و فرویدیزم) که موجب الحاد بسیاری از مردم سطحی‌­اندیش گردیده است.
ادامه دارد…
[1] – اروپا چرا و چگونه خدایش را گم کرد؟ تألیف محمد قطب، ترجمه محمد باقر داودی  ص ۴-۱۱.
[2] – مرجع سابق ص ۱۱-۱۳.
[3] – خلاصه شده از مرجع سابق ص ۱۴-۱۹.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version