نویسنده: ابوالخیر عبدالرحمن «معتصمی»

پدیده‌ی الحاد و راه‌های مبارزه با آن (بخش هشتم)

مطلب سوم: عوامل و اسباب گسترش الحاد و بی‌دینی در جهان
برای مبارزه با الحاد، شناخت اسباب و عوامل، انگیزه‌­های به وجود آمدن و شیوع  آن بسیار ضروری و مهم است؛ زیرا که معالجه­‌ی بیماری پس از تشخیص بیماری و عامل آن، ممکن و میسر می­‌گردد. لذا در سطور آتی، نخست به اسباب الحاد  در کشورهای غیراسلامی و سپس به اسباب آن در کشورهای اسلامی اشاره می‌­شود.
عوامل و اسباب گسترش الحاد و بی‌دینی در میان غیرمسلمانان و کشورهای غیر اسلامی
اسباب الحاد در کشورهای غیراسلامی خصوصاً در غرب، امور مختلفی است که ذیلاً پاره­‌ای از آن‌ها بیان می‌­شود:
اول: تحریف و بدعت گذاری در دین مسیحیت و یهودیت و اعمال زشت رجال دین در غرب
از مهم‌ترین عوامل الحاد، تحریف ادیان الهی و تمثیل بد دین از سوی دین‌داران در غرب می‌باشد که در بخش‌­های ذیل دسته‌بندی می­‌شود.
الف: تحریف کتب آسمانی و ادخال عقاید انحرافی و باورهای خرافی
تحریف تورات و انجیل و ادخال پاره‌ای از مسائل و احکام در آن‌ها که غیر قابل‌فهم و مخالف عقل، فطرت و علم بوده است؛ مانند عقیده‌ی تثلیث و بعضی باورهای وارده‌ی دیگر در مسیحیت و مانند عقیده‌ی تجسیم در یهودیت و نحوه‌ی معرفی خداوند ﷻ که برای هیچ انسان منصفی قابل درک و هضم نیست، از جمله‌ی عوامل روی آوردن مردم به الحاد می‌باشد.
ب: برقراری تعارض و تقابل میان دین و علم در قرون وسطی
پس از تقسیم امپراطوری روم به دو بخش، روم غربی و روم شرقی، در سال ۳۹۵ میلادی، مرکز امپراتوری روم غربی شهر روم و مرکز امپراتوری روم شرقی شهر قسطنطنیه (استانبول) قرار گرفت. دانشمندان و تاریخ‌نویسان، سال ۳۹۵ میلادی را شروع قرون وسطی و سال ۱۴۵۳ میلادی را ختم قرون وسطی پذیرفته‌اند، که به این اساس از قرن پنجم تا قرن چهاردهم میلادی را قرون وسطی نام‌گذاری نموده‌اند. دوران یک هزار ساله‌ی قرون وسطی در اروپا، دوره‌ی ستم، وحشت و خرافه‌گرایی دینی به حساب می‌آید.
در همین دوره که کلیسا در جامعه‌ی اروپایی تسلط داشت، اسکولاستیک یعنی حاکمیت تفکر مدرسی یا گرایش به تفکر مدرسی، رشد چشمگیری داشت.
واژه‌ی Scholastic از ریشه‌ی لاتین Schola به معنی مَدرَس است. در قرون وسطی، علم و حکمت تنها در مدارس و کلیساها تدریس می‌شد؛ بنابراین مجموعه‌ی علم و حکمت، منتسب به مدرسه (مدرسی) و به نام اسکولاستیک معروف شد و طرفداران این مکتب نیز مَدرَسیّون یا رواقیّون لقب یافتند. این مکتب، از قرن نهم میلادی به وجود آمد و تا قرن پانزدهم رواج داشت.
فلسفه‌ی مَدرَسی می‌کوشید که تعلیمات مسیحی را با فلسفه‌ی ارسطویی و تا حدی فلسفه‌ی افلاطونی درآمیزد. یوهانس اسکوتوس اِریگنا، افلاطون‌گرای قرن نهم، گاهی در زمره‌ی نخستین فیلسوفان مدرسی به‌شمار می‌آید؛ اما فلسفه‌ی مَدرَسی در پایان قرن یازدهم آغاز شد. توماس آکویناس (Thomas Aquinas)، بزرگ‌ترین فیلسوف قرون وسطی (قرن سیزدهم) است که در تمامی مدارس حکمت سرآمد بود. او اهل ایتالیا بود و مدتی نزد آلبرت بزرگ، ملقّب به ارسطوی قرون وسطی به فراگیری فلسفه‌ی ارسطویی مشغول شد. وی آن قدر ارسطو را تجلیل کرده بود که بعدها کاتولیک­ها مثل یک پیامبر به ارسطو اهمیت می­دادند. وی مدتی به عنوان استاد دانشگاه پاریس به تدریس فلسفه و اخلاقیّات پرداخت. تعلیمات آکویناس، تلفیقی از فلسفه­ی ارسطو با اصول مسیحیّت است.[1]
مکتب اسکولاستیک سبب گردید که نظریات ارسطو همچون آیات کتب مقدس از حیثیت و اعتبار برخوردار باشد و مخالفت و رد آن‌ها ارتداد و کفر پنداشته شود تا دانشمندان نتوانند بر خلاف آن‌ها حرف و سخن برانند. این موجب گردید که دانشمندان به دین بدبین گردند و برای مقابله و مبارزه با مکتب اسکولاستیک، در تحقیقات علمی‌شان نقش تمام امور ماورای طبیعت و غیرمادی را کم‌رنگ نشان دهند و به سوی ماتریالیزم متمایل شوند. برخی از دانشمندان به دلیل مبارزه با این مکتب، به نظر بدبینانه‌ای از دین و نظام موجود در آن دور شدند و تلاش کردند که با رد این مکتب، نقش مفید و مؤثری در تحقیقات علمی‌شان ایفا کنند.
در کتاب «داستان جدید علم»، «دکتر رابرت م. آگروس» به این موضوع پرداخته است که چرا شماری از دانشمندان با همه‌ی معایب و کاستی‌های جهان‌بینی ماتریالیزم، به آن گرایش نشان داده‌اند. او می‌نویسد: «اگر ماتریالیزم از نظر گستردگی، وحدت و روشنایی تا این حد با کاستی روبرو است، پس چگونه چنین جهان‌بینی‌ای حتی به عنوان یک روش برای گالیله و سایر متفکران قابل قبول به نظر می‌رسید؟» پاسخ این است که آن‌ها با مکتب اسکولاستیک حاکم در زمان خود مبارزه می‌کردند. علمای اسکولاستیک حدود ۳۰۰ سال پس از الهیون بزرگ قرون وسطی، مانند توماس آکویناس و بوناونتوره به صحنه آمدند؛ اما اندیشمندانی فاقد اصالت و روشنگری بودند و آموزه‌های عقیم آنان تا اواخر دوره‌ی رنسانس بر مدارس و آکادمی‌ها تسلط داشتند. به همین دلیل، برخی از دانشمندان تلاش کردند تا با رد این مکتب، نقش مفید و مؤثری در تحقیقات علمی‌شان ایفا کنند.
بیکن، دکارت، هابز، لاک و بسیاری دیگر که در این مدارس تربیت شده بودند، از مشاجرات مداوم معلمان اسکولاستیک و بحث‌های بی‌ثمر و موشکافانه‌ای که غور در مسائل انتزاعی بود، بدون  اینکه به راه حلی برای چیزی بینجامد، شکایت داشتند. آموزه‌ها و نوشته‌های آن‌ها اغلب به یک بحث خشونت‌آمیز تبدیل می‌شد. معلمان اسکولاستیک با استفاده‌ی نادرست از الهیات در فلسفه و علوم طبیعی به آثار ارسطو اعتباری اغراق آمیز تقریباً برابر با اصالت کتاب مقدس داده بودند. برای کسی که از عقل سلیم برخوردار بود، واضح بود که باید مدل جدیدی برای علم تدوین شود. مدل جدید علم بر خلاف فلسفه‌ی اسکولاستیک واپس‌گرا که در آن متافیزیک و ماوراء الطبیعه بر همه چیز تسلط داشت، می‌بایست به چیزهای عینی، مسلم و به دنیای فیزیکی ماده باز می‌گشت. به همین دلیل، دانشمندان و فیلسوفان مانند بیکن، دکارت و هابز به دنبال تدوین یک مدل جدید علمی بودند که بر اساس روش‌های تجربی و تحلیلی، به بررسی دنیای فیزیکی و مسائل مادی می‌پرداخت.[2]
ادامه دارد…
[1] – دانشنامه‌ی فارسی، فرهنگ فارسی، ویکی فقه.
[2] – داستان جدید علم ( نگاه نو به انسان و جهان هستی)، نویسنده: دکتر رابرت م. آگروس، دکتر جورج ن. استنسیو. ص ۱۹۸.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version