نویسنده: رحمت­الله رحمانی

حضور علما در دربار سلاطین (بخش چهارم و پایانی)

نامه‌­ها و خطبه­‌های پند آموز و ناصحانۀ علما برای حکام
یکی از راه‌هایی که علما با پادشاهان ستم‌گر ارتباط برقرار می‌کردند تا نصیحت‌شان کنند، به نیکی امر کنند و از زشتی بازدارند، از ستم‌گری و فسادپیشگی منع‌شان کنند و به اجرای برنامه‌های دینی و خیرخواهی در حق مسلمانان دعوت‌شان دهند، نامه‌هایی بود که برای پادشاهان و حکام می‌نوشتند و خطبه‌های بی‌باکانه‌ای بود که از منبرها و در محافل برای مردم ایراد می‌کردند.
نامۀ حجت الاسلام امام غزالی رحمه‌الله به پادشاه زمان خودش
امام غزالی رحمه‌الله به پادشاهان و امیران زمان خود نامه می‌نوشت و آنان را به رعایت اصلاح و انصاف در حق مردم و یاری دین دعوت می‌داد. باری، امام غزالی به سلطان سلجوقی، سنجر بن ملک‌شاه، حاکم خراسان، نامه‌ای با این مضمون نوشت: «افسوس! مشکلات و سنگینی مالیات گردن مسلمانان را دارد می‌شکند، آن‌وقت گردن اسبان تو زیر سنگینی گردنبندهای طلایی خم شده است!» نامه‌ای نیز به برادر بزرگ او، سلطان محمد بن ملک‌شاه، نوشت و او را به مسئولیتش آگاه ساخت و از گرفت و غضب الهی ترساند و در راستای بهبودی اوضاع مملکت نکاتی به او یادآور شد.
نامه‌ای هم به وزیر فخرالملک با این مضمون نوشت: «بدان که شهر توس به‌خاطر گرسنگی و ستم‌گری به ویرانه‌ای مبدل شده است. مردم وقتی شنیدند که از شهرهای اسفراین و دامغان می‌آیی، بر خود ترسیدند. مردم فروختن حبوبات‌شان را شروع کردند، ستم‌کاران از ستم‌دیدگان عذرخواهی نموده و حلالیت طلبیدند، چون از تو توقع انصاف داشتند و در این فکر بودند که به احوال‌شان رسیدگی می‌کنی و در سروسامان دادن اوضاع توانا هستی. اما وقتی به شهر توس رسیدی و مردم از جانب تو تغییر و تحولی احساس نکردند، ترس و هراس‌شان نسبت به تو از بین رفت و کشاورزان و نانوایان دوباره به غل‌و‌غش و احتکار پرداختند و ستم‌کاران دلیر شدند. هرکسی‌که دربارۀ این شهر گزارشی جز این به تو داده، بدان که او دشمن دین تو است. بدان که دعای اهالی شهر توس، چه خیر و چه شر، آزموده شده است. مسئول قبلی را بسیار نصیحت کردم، اما قبول نکرد؛ در نتیجه به عبرتی برای پیشینیان و پسینیان تبدیل شد. ای فخرالملک! بدان که این کلمات آتشین، تلخ و سخت است و کسی جرأت نوشتن آن را دارد که انتظارات خود را از همۀ پادشاهان و امیران قطع کرده است، پس قدر این نامه را بدان. از کسی جز من این سخنان را نمی‌شنوی. هرکس مطالبی جز این به تو بگوید، بدان که طمعش مانع گفتن سخن حق شده است.»[1]
شهامت امام عبدالقادر گیلانی، در گفتن سخن حق در حضور پادشاهان
امام عبدالقادر گیلانی رحمه‌الله پادشاهان را نقد می‌کرد، امیران و سردمداران را سرزنش می‌کرد و دلیرانه سخن حق را به گوش‌شان می‌رساند. ابن‌کثیر رحمه‌الله دربارۀ ایشان گفته است: «شیخ عبدالقادر گیلانی رحمه‌الله وزیران، پادشاهان، قضات و دیگر مسئولان را به انجام نیکی امر می‌کرد و از ارتکاب منکر باز می‌داشت. در حضور مردم و از بالای منابر و در مجالس، آشکارا سخنان نقادانه و خیرخواهانۀ خود را دربارۀ کرسی‌نشینان می‌گفت. از کسی‌که ستم‌گری را بر پستی می‌گماشت، انتقاد می‌کرد. در راه الله از ملامت هیچ ملامت‌گری پروایی نداشت.»[2]
مصنف کتاب «قلائد الجواهر» نوشته است: «زمانی‌که امیرالمؤمنین، المقتفی لأمر الله، قاضی ابوالوفاء، یحیى بن سعید بن یحیى بن مظفر، مشهور به ابن المزحم المظالم را به پُستی گماشت، امام عبدالقادر گیلانی رحمه‌الله از بالای منبر گفت: “ستم‌گرترینِ ستم‌گران را عهده‌دار امور مردم قرار داده‌ای. فردا نزد خداوند، مهربانِ مهربانان چه جوابی خواهی داد؟” خلیفه از این سخن برخود لرزید و گریست و فوراً آن قاضی را عزل کرد.»
نکتۀ پایانی دربارۀ حضور علما در دربار پادشاهان و حاکمان
 مواضع شجاعانه و حقگویانۀ علما و دعوتگران مخلص که نمایانگر عزت دین‌شان است و از صلابت عقیدۀشان پرده برمی‌دارد و غیرت‌شان را در تنفیذ شریعت الهی هویدا می‌کند و صحنۀ یاری حق و طرد باطل را نشان می‌دهد، حجت و دلیلی علیه آن دسته از علما و دعوتگرانی است که ترجیح می‌دهند از پادشاه ظالم که در باتلاق ظلم و گمراهی فرو رفته است، دور باشند. آنان به جای بازداشتن و سرزنش کردن، سکوت اختیار می‌کنند تا آن ظالم در سرکشی و گمراهی خود بیشتر فرو برود و امت را با تنگناها مواجه کرده و اسباب اذیت و آزارشان را فراهم سازد و باعث بدبختی و اضطراب امت شود. بهانۀشان نیز برای دورماندن از پادشاه این است که خود را از چنگال خشم پادشاه در امان نگه دارند و پای‌شان در دام فتنه‌اش گیر نیفتد. هیچ انسان باغیرتی در پوچ و پست بودن این عذر تردید نخواهد کرد؛ زیرا این عذرهای واهی با این گفتۀ خداوند متعال در تضاد است که می‌فرماید: «وَلْتَكُن مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ «و باید که از شما عده‌ای باشند که به نیکی فراخوانند و به کار شایسته فرمان دهند و از کار ناپسند باز دارند و اینانند که رستگارند.»[3]
و با حدیث پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم مخالفت دارد: «لتأمُرنَّ بالمَعْرُوفِ ولَتَنهَوُنَّ عن المُنكَر أَو لَيوشِكَنَّ الله أَنْ يبْعَثَ عَلَيكُمْ عِقَابًا مِنْ عِنْدِهِ ثُمَّ لَتَدْعُنَّهُ فَلَا يَسْتَجِيبُ لَكُمْ»؛ «حتماً به نیکی امر می‌کنید و از زشتی باز می‌دارید. اگر این کار را نکردید، نزدیک است خداوند عذابی را بر شما فرو فرستد؛ آن وقت شما دست به دعا بلند خواهید کرد، اما اجابتی در کار نخواهد بود.»
از این گروه سست‌عنصر که از اجرای مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر شانه خالی کرده و سلامتی و آسایش خود را ملاک قرار داده‌اند، می‌پرسم: «وقتی چنین پادشاه غافلی دستوری صادر کند یا از انجام کاری باز دارد، مسئولیت چه کسی ایجاب می‌کند که او را به راه صواب هدایت کند و دستش را از ارتکاب معصیت باز دارد و در راستای برپایی حق ارشادش نماید و در برابر انجام فعل باطل سرزنشش کند؟»
[1]. رجال الفکر والدعوة، امام ندوی رحمه‌الله.
[2]. قلائد الجواهر، ص ۸۹.
[3]. سورۀ آل عمران، آیۀ ۱۰۴.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version